#⃣ #متن_کامل_روضه
#⃣ #سبک_حضرت_ام_کلثوم
#⃣ #وفات_حضرت_ام_کلثوم
#⃣ #حضرت_ام_کلثوم
.....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.....
می نویسم به اِذن ثارُالله
از زنی با وقار همچون ماه
راوی صادقِ بنی هاشم
از علوم خفیِ حق آگاه
مَهد علم و مفسر قرآن
کوه عصمت، مقرب درگاه
چون حسین و حسن سخاوتمند
مثل زینب صبور آل الله
مثل زینب بلا چشیدن را
ام کلثوم بوده خاطرخواه
با صلابت مبارزه می کرد
با سلاح دعا و اشک و آه
خطبه مانند مرتضی می خواند
خطبه هایی پر از غم جانکاه
مدح او را بس است چون بوده
دختر فاطمه، سخن کوتاه
دختر دوم ولی خدا
ام کلثومِ حضرت زهرا
آن قدر داغ و دردسر دیده
قد کمان و نحیف گردیده
بعد داغ غم رسول الله
یاس را در دل شرر دیده
وسط کوچه ی بنی هاشم
یک نفر به چهل نفر دیده
خاک غم روی چادرش مانده
چون شکاف سر پدر دیده
جگرش پاره شد کنار حسن
طشتِ لبریز از جگر دیده
چادرِ خواهرِ بزرگش را
وسط خیمه شعله ور دیده
لب گودال بر زمین خورده
غارتِ جسمِ مُحتضر دیده
کوفه و شام پر بلا رفته
بر سر نیزه ها قمر دیده
*چی گفته؟...*
نیزه ها را ببر از این جا شمر
دور کن چشم بی حیا را، شمر
با دلی پُر شراره و گریان
لقمه ها را گرفت از طفلان
#شاعرمحمدجوادشیرازی
* این خانومی است که تمام روضه هارو پا به پای زینب دیده، گودال دیده، شام غریبان دیده، روز یازدهم دیده، مجلس اِبن زیاد دیده، مجلس شراب دیده...
خدا برا هیچ خواهری نیاره ببینه داداشش غریب شده، همه رفتن، نه علی اکبرِ، نه عباسِ، دید بدن داداشش پُر از تیرِ...*
تير از بس كه خورده بود حسين
بر تنش مثل پيرهن شده بود
نيزه هاشان تمام شد كم كم
موقع سنگ ريختن شده بود
نفسش بين راه بر ميگشت
موقع دست و پا زدن شده بود
بودم اما جلو نمي رفتم
شمر آنقدر بد دهن شده بود
تكه اي را ربود هر كس كه
روبه رو با حسين ِمن شده بود
هرچه كردند رو به قبله نشد
يعني آنقدر پاره تن شده بود
زير انداز خانه هاي دهات
كفن شاه بي كفن شده بود
✍ #علي_اكبر_لطيفيان
به گریه گفت که گودال سرّ ناگفته ست
لهوف گوشه ای از اتفاق را گفته است
به گریه گفت که رنگ زمین به خون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
ندیده هیچ کسی تا بیاورد بر لب
در آن میانه فقط شمر بوده با زینب
در این مسیر زنی می نشست و برمی خواست
نمی نشست نه او می شکست و برمی خواست
نشان نداشت از او غیر بوی پیراهن
رسید بر بدن او ولی کدام بدن
ولی کدام بدن پاره پاره و پرپر
هزار مرتبه رحمت به پیکر اکبر
✍ #سیدحمیدرضابرقعی
*پشت روی بدن معلوم نمیشد..."نَحنُ رَضَضنَا الصَّدرَ بَعدَ الظَّهر" اول یه بار با حوصله با اسب از پشت بدن ابی عبدالله رد شدن، بعد دوباره با حوصله بدن ابی عبدالله رو برگردوندند، دوباره از رو سینه اش رد شدن، یه کاری کردن دخترش نشناخت، صدا زد:"هذَا نَعشُ مَن؟" این بدنِ کیه؟...*
ساربان داد مزن ما کس و کاری داریم
ساربان راه مرو همسفر ما مانده
باز چشمش به که افتاد که غش کرد رباب؟
بازهم آمده این حرمله ى وا مانده
*ای حسین...*
.