#قصیده
#پیامبراعظم_صلواتالله_علیها
جهان در اضطرابی سخت و سنگین غرق وحشت بود
بشر بازیچهای بیچاره در چنگ جهالت بود
در آن عصری که خالی بود از انسانیت دنیا
و انسان تشنهی یک جرعه از جام عدالت بود
پدر می کَند گور دختر دردانهی خود را
که این دختر کشی بین عرب نوعی فضیلت بود
فقط اعراب نه بلکه زمین با ساکنان خود
اسیر فتنه و ظلم و فساد و قتل و غارت بود
برای فتنه هرلحظه قریش آماده و ابلیس
میان جمع آنها در پی کسب مهارت بود
شرافت شد لگد مال شیاطین کشته شد غیرت
نماند آثاری از عزّت بشر در بند ذلّت بود
به یکباره ورق برگشت در آشوب دورانی
که خلقی روز و شب سرگشته سرگرم جنایت بود
خدا نوری فرستاد و از آن روشن شد این عالم
که بر اندیشه ها تابید و آغاز هدایت بود
خدا از عرش خود روی زمین آورد احمد را
محمّد در جهان و خلقت آن رکن و علّت بود
همان پیغمبری که قبل از آدم خلق شد آمد
که پیش از او میان عرش مشغول عبادت بود
نمی دانم که از ترسش فرو می ریخت یا از شوق؟
مدائن داشت ایوانی که جولانگاه قدرت بود
به قصد سجده عزّی و هبل ها بر زمین خوردند
نصیب مشرکان خواری،نبی در اوج عزّت بود
زبان پادشاهان بند آمد تاجشان افتاد
ابوجهلان حقیر امّا محمّد با صلابت بود
چه اعجازی از این بهتر که در یک دست او قرآن
و در یک دست دیگر هم ید بیضای عترت بود
.