14001026eheyat-karimi-zamine.mp3
2.3M
مَردم، دوباره #فاطمه
او را صدا زدند
از بس كه گفت:
#اُمّ_البنين بی بنين شدم
.
#سینه_زنی ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها به نفس کربلایی محمدحسین پویانفر•✾•
اباالفضل، نورِ دو عینم
اباالفضل، یارِ حسینم
نبودم کربلا اما، همیشه دیده گریونم
به یاد روز عاشورا، پریشونه پریشونم
شنیدم از لب زینب، مصیبتها رو میدونم
یه گوشه از بقیع واسه، حسینم روضه میخونم
میام رو، خاکا میشینم
همیشه، زار و حزینم
اباالفضل، نورِ دو عینم
اباالفضل، یارِ حسینم
به یادعصر عاشورا، چشام خونه دلم زاره
تو رفتی و همه گفتن؛ که زینب بی علمداره
رقیه بی عموجونش، توی صحرا شد آواره
نمونده بود برای اون، نه خلخال و نه گوشواره
حرم رو، تنها که دیدن
خیامو، آتیش کشیدن
اباالفضل، نورِ دو عینم
اباالفضل، یارِ حسینم
شریکم با غمِ زینب، ببین قدِ کمونم رو
شنیدم روضه هایی که، گرفت از من امونم رو
میدونم که شهید کردن چهارتا پهلوونم رو
جدا کردن دودستایِ اباالفضل جوونم رو
به خیمه، آبی نبرده
به چشمش، سه شعبه خورده
اباالفضل، نورِ دو عینم
اباالفضل، یارِ حسینم
شنیدم که حسین من، به مقتل دست و پا می زد
کجا بودی اباالفضلم؟ تو را زینب صدا میزد
به مقتل ازدحامی شد، یکی سنگِ جفا می زد
یکی با تیر و با نیزه، یکی هم با عصا می زد
حسین ای، صدپاره پیکر
حسین ای، غریبِ مادر
.
14001025eheyat-poyanfar-vahed.mp3
2.39M
دیگر مرا خطاب
به #اُمّ_البنين نکن
بعـد از حسین مــادر
سقـا نمی شوم
.
#روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها به نفس حاج مجتبی رمضانی•✾•
هر چه دارم همه از حضرت اُمُّ الْقَمَر است
بهترین شغل، فقط خدمت اُمُّ الْقَمَر است
پدرم جزءِ غلامان همین خانم بود
پس از او هم پسرش رعیت اُمُّ الْقَمَر است
دست خالی ز در خانه ی لطفش نروم
دادن حاجت من عادت اُمُّ الْقَمَر است
رزق سالانه ی خود را ز درش می گیرم
سفره ی من همه از برکت اُمُّ الْقَمَر است
زائر ماه، به عرشِ حرمُ الله شدن ...
به خدا در گِرُوِ دعوت اُمُّ الْقَمَر است
*ان شا ءالله قسمت بشه بری مدینه، خانمارو تو بقیع راه نمیدن، اما می بینی کنار یه پنجره خیلی شلوغه، اونایی که سفر اولن تعجب میکنن، میرن کنار این پنجره، سؤال میکنن چرا این خانوما اینجا جمع شدن؟ میگن: پشت این پنجره، قبر مادرِ ابالفضله... خانوما گندم میریزن برا کبوترا ..*
آه، که سنگ مزارش شده خاک آلوده
خاک قبرش سند غربت اُمُّ الْقَمَر است
کاش ، یک روز ، ببینیم ، که سقاخانه
در کنار حرم و تربت اُمُّ الْقَمَر است
هر کجایی که سخن از ادب عباس است
مطمئناً پس از آن صحبت اُمُّ الْقَمَر است
*اُم البنین، ازدواج کرده، تازه داره میاد خونه شوهرش امیرالمومنین، گفت اول بگید دختر بزرگش بیاد دَم در...
نوشتن: زینبین وحسنین اومدن دَم در، فرمود: یا زینب "سادتِی! أنَا هُنا خادِمَةٌ عِندَکُمْ جِئْتُ لِخِدْمَتِکُمْ" من خدمت کار شمام "فَهَلْ تَقْبِلُونِی بِهذَا الشَّرْطِ... وَ إلّا فَإنِّی راجِعَةٌ" اگه به این شرط من و قبول دارید وارد بشم...
امامحسن جواب داد، پسر بزرگ جواب داد، صدا زد: خانوم! "اَنتِ عزیز و هذا البَیت، بَیتُک "شما خیلی بزرگوارید ، اینجا هم خونه ی شماست بفرمایید ...*
هر کجا که سخن از ادب عباس است
مطمئناً پس از آن صحبت از اُمُّ الْقَمَر است
پسرش آخر مردانگی و غیرت بود
هیبتش ارثیه ی هیبت اُمُّ الْقَمَر است
یک نفر گفت، که قبر پسرت کوچک بود
این سخن، خود سبب حیرت اُمُّ الْقَمَر است
شرم، از مادر اصغر بخدا پیرش کرد
مشکِ پاره سبب خجلت اُمُّ الْقَمَر است
.
14001025eheyat-ramezani-roze.mp3
1.98M
پروانه ایم و بر اهل بیت سوخته ایم
این چشمه اشک به مشک خود دوخته ایم
گر خادم سادات علی هستیم ما
از #اُمّ_البنين این روش آموخته ایم
.
|⇦•هنوز از علقمه صدای آه میاد...
#زمزمه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها به نفس حاج مجتبی رمضانی•✾•
هنوز از علقمه صدای آه میاد
صدا شکستنِ غرور ماه میاد
تیری که بی خبر به مشک تو نشست
پیش چشمِ رباب غرورتُ شکست
شنیدم خجالت کشیدی، خجالت کشیدم
میدونی که چند سال گذشته تو رو من ندیدم
میبینی به رویام رسیدم که مادر شهیدم
شبم یه عمره که سحر نداره
کبوتر مدینه پر نداره
دیگه منو اُم البنین نخونید
اُم البنین دیگه پسر نداره ..
تو بی سپر ولی وقتی به تو رسید
بشکنه دستی که دستِ تو رو برید
مشک تو رو زدن، بمیره مادرت
شنیدم از بشیر که چی اومد سرت
شنیدم که آب رو زمین ریخت، خجالت کشیدی
شنیدم چشاتو گرفتن جایی رو ندیدی
عزیزم حالا پیش زهرا رو سپیدی
کشته شدی ولی خبر نداشتم
حتی به عباسم نظر نداشتم
تموم زندگیم میگم حسین جان
انگار که هیچ موقع پسر نداشتم
*بشیر میگه هرچی گفتم ام البنین بچه ها تو کشتن .. گفت چه خبر از حسین؟ *
بیا ببین رباب چجوری پیر شده
باور نمیکنم زینب اسیر شده ..!
من شب و روز میگم همیشه با خودم
باور نمیکنم که بی حسین شدم
شنیدم حسینم تو گودال چقدر دست و پا زد
شنیدم که آبش ندادن یه مشت گبر نامرد
شنیدم یه لشکر برا غارت آخر توی خیمه اومد
خودم دیدم اشک چشم ربابُ
رو گردنا جای غل و طنابُ
انشالله که دروغه روضهی شامُ
تشت طلا و مجلس شرابُ
حسین ....
*میگه هر وقت تو کوچه میرسید به رباب
میگفت رباب بچهمو حلال کن .. شنیدم قول داده آب بیاره .. سفره فاطمیه رو ام البنین جمع میکنه ..*
این آبها شبیه تو دریا ندیدهاند
مانند دستهای تو سقا ندیدهاند
سر نیزه ها به قد رشیدت نظر زدن
حق داشتن چون خوش قد و بالا ندیدهاند
این تیر را که خورده به چشمت حلال کن
این تیرها که چشم دل آرا ندیدهاند
برخیز تا خیمه مرا با خودت ببر
طفلان من شکستن بابا ندیدهاند
*اینو شنیدی که الان انکسر ظهری
الان پشتم شکست ..*
گفت عباس ظاهرا تو بدنت پاره پاره است
پشتم شکسته زودتر از من حرم برو
نامحرمان هنوز حرم را ،ندیدهاند
*وقتی بار اول میری کربلا تعجب میکنی میگی
همهی شهدا یک جا هستند فقط حرم قمر بنی هاشم فاصله داره ..
وقتی با علما میشینی صحبت میکنی بهت میگن دوسه تا دلیل داره ...
دلیل اول میگن شاید خودش گفت داداش بزار من همین جا بمونم ،منو طرف خیمه ها نبر ..
دلیل دوم احتمالا همینه، انقدر بدن پاره پاره بود، هر گوشه بدن رو میگرفت جدا میشد ..
دلیل سوم اینه سر دو راهی موند حسین .. دید یه طرف دارن به خیمهها حمله میکنن .. دیگه فرصت نکرد عباسُ ببره .. تا رفت طرف زنها خواست برگرده دیدن بالای نیزه سر بریده قمر بنی هاشم .. صدا بزن حسین ..
.
14001025eheyat-ramezani-zemzemh.mp3
3.44M
امروز هم روزِ خداست
تا تموم نشده
قدرش رو بدونیم
#واگویه
|⇦•اُمّ البنین شدم که شَوَم...
#روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیها به نفس کربلایی محمدحسین پویانفر•✾•
اُمّ البنین شدم که شَوَم یاورِ حسین
تاگل بیاورم بشود پرپر حسین
قصدم نبود اینکه شَوَم مادرِ حسین
هستند دختران علی در بر حسین
هستند مثل مادرشان مضطر حسین
شد شاملم دعای سحرهای فاطمه
روشن شدم به نور قمرهای فاطمه
تاج سر مَنند گهرهای فاطمه
اولاد من کجا و پسر های فاطمه
هستند هر چهار پسر نوکر حسین
شرمنده ام نشد، سپر مجتبی شوند
قسمت نبود زودتر از این فدا شوند
حالا بناست راهی دشت بلا شوند
حتی اگر که تک تک شان سرجدا شوند
جای گلایه نیست، فدای سر حسین
*وقت خداحافظی کاروان ابی عبدالله از مدینه ، اباالفضل خدای ادبِ، یه گوشه ای ایستاده بی بی اُم البنین با همه وداع کرد، زینبش رو بغل گرفت ،دست خدا به همرات، حسینش رو به آغوش گرفت، با عباسش خداحافظی کرد. یه منزل که کاروان دور شدن خبر آوردن عباس برگرد مادرت اُم البنین باهات کار داره، خودش رو سراسیمه رسوند محضر مادرش، یه نگاه کرد گفت فقط گفتم بیای یه حرف بهت بزنم، عباس! با حسین داری میری، بی حسین برنگردی...*
پسرهای من جریان گرفته اند کنار ابوتراب
از آل هاشم اند نه قوم بَنی کِلاب
اصلا نیاز نیست به ترس و به اضطراب
عباسِ من شده به علمداری انتساب
او هست یک تنه همه ی لشکر حسین
.
14001025eheyat-poyanfar-roze.mp3
1.78M
.
سر اردات ما نزد حضرت زهراست
میان عرصه ی عالم ، فاطمه تنهاست
کنون که فخر سیادت نصیبمان نشده
#اُمّ_البنين برای ما حضرت زهراست
.
#روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیهابه نفس حاج حنیف طاهری•✾•
*یه گوشه از حرف های حضرت زینب با حضرت اُم البنین...*
گمان مکن که مرا ناتنی برادر بود
قسم به عشق، کنارم حسینِ دیگر بود
منال اُم بنین و ببال بر عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
سقوط قلعۀ خیبر اگر به نام علی ست
فرات خیبر دیگر، یل تو حیدر بود
زشام تا به سحر دور خیمه ها می گشت
زبس که ماه منیر تو مِهرپرور بود
*هرکی هرچی داره ازپرقنداق داره، از پر چادر مادرش داره ...*
«خونی که داد سرور آزادگان حسین
مرهون حُسنِ تربیت شیر مادر است »
*حضرت زینب داره میگه: اُم البنین چه پسری تربیت کردی ،چقدر مطیع بود بر حسین... *
به جای دست، روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین که تا به کجا مطیع رهبر بود
به روی خاک چو افتد گُلی، شود پرپر
ولی گُل تو سَرِ شاخه بود و پرپر بود
#شاعر :علی انسانی
*یعنی حتی مهلتش ندادن از اسب پیاده بشه دوره اش کردن....*
به فرقم تا عمود آهنینخورد
تنم زخم از یسار و از یمین خورد
دو دستم را زتن افکنده بودن
علمدار تو با صورت زمین خورد
خیز از خاک بگو تا کمرم را چهکنم ؟
توکه راحت شده ای منجگرم را چه کنم؟
مادرم آمده اینجا که مرا جمع کند
پدرم از نجف آمد، پدرم را چه کنم ؟
از رشیدی تو در راه کمی ریخته است
بازویت را چهکنم، چشم ترم را چه کنم ؟
.
14001025eheyat-taheri-roze-1.mp3
2.22M
روضه هایی عجیب می خواند
از شب و روز کربلای حسین
با خجالت به زینبش می گفت:
پسرانم همه فدای حسین
.
|⇦•عهدی است بین اُم بنین...
#روضه و توسل ویژۀ وفات حضرت اُم البَنین سلام الله علیهابه نفس کربلایی محمدحسین پویانفر•✾•
عهدی است بین اُم بنین و خدای خود
من دل نبسته ام به دل بچه های خود
اصلا حسین و زینب و کلثوم جای خود
عباس من فدای علی اصغر حسین
*وقتی آقا امیرالمومنین فرمود یه همسری میخوام با چنین خصوصیاتی، بی بی اُم البنین رو انتخاب کردن، دَم در ایستاد وارد خانه نشد گفتن وارد نمیشی؟ گفت اجازه بدید زینب بیاد، یه عدهگفتن هنوز نیومده داره بزرگی میکنه... نقل میکنن: خودش رو روی پای زینب انداخت صدا زد: خانوم! نیومدم توی این خونه خانومی کنم، من کنیز این خونه ام..
تو خانه فاطمه صداش میزدن یه روز سرش رو پایین انداخت فرمود: یا امیرالمومنین! مادر و پدرم خیلی سفارش کردن تو این خونه از شما چیزی نخوام، اما ازت یه خواهش دارم، دیگه من رو فاطمه صدا نزن ... نام به این زیبایی چرا ؟صدازد: آقا وقتی من رو فاطمه صدا میزنی، بچه های فاطمه غصه دار میشن... الله اکبر به این ادب، فرمود: اُم البنین صدات میزنم، یه نگاه کرد گفت: آقا من پسری ندارم گفت بهت وعده میدم خدا بهت پسرهایی میده یکی از یکی زیباتر، یکیشونمیشه قمر بنی هاشم عباس، اُم البنین قراره علمداری حسین رو بکنه....
وقتی عباسش به دنیا اومد قنداقه عباسش رو دست آقا داد، آقا قنداق روگرفت شروع کرد بوسیدن چشمهارو ،بی بی دید آقا قُمات قنداق رو باز کرد، دستهارو بیرون آورد شروع کرد بوسیدن، دید چشای امیرالمؤمنین خیس شده گریه میکنه، آقا بچه ام ایرادی داره اینطور بی تاب گریه میکنید؟فرمود نه اُم البنین نمیدونی این دستها قراره قطع شه ... این چشمها قراره تیر بخوره ..*
هرچند او دگر پسر خویش را ندید
اما غمین نبود که عباس شد شهید
دق کرد بعد از آنکه به او این خبر رسید
بودند دیو و دد همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب، لبِ اَنور حسین
کارش دگر نشستن در آفتاب شد
آب زلال در نظر او مذاب شد
شرمنده ی نگاه غریب رباب شد
از اینکه هم قبیله ی شمر است، آب شد
رو میگرفت نزد دو تا خواهر حسین
*یه وقت صدا تومدینه بلند شد"یا اهل المدینه قُتِلَ الحُسینُ بكربلا" همه پریشان دور بشیر جمع شدن، گفتن: اُم البنین هم اومده راه رو باز کردن، یه نگاه کرد اُم البنین فرمود :"أخبِرنی عَن أبِی عَبدالله الحُسَین" بشیر گفت:کیه این خانم احترام میکنید؟ گفتن این خانوم ،خانوم امیر المؤمنینِ ، مادر عباسِ ،یه نگاه کرد گفت خانم عباست رو کشتن، دوباره اُم البنین صداش بلند شد "اأخبِرنی عَن أبِی عَبدالله الحُسَین" باز بشیر صدا زد: عثمانت رو کشتن ، جعفرت رو کشتن... اُم البنین صدا زد:"أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین"همه ی بچه هام فدای حسین، یه نگاه کرد بشیر صدا زد: خانوم! حسینت رو بین دو نهر آب لب تشنه، درحالی که دوره اش کرده بودن سرش رو از قفا جدا کردند، یه آه اُم البنین کشید و از حال رفت...
چند روز بعد بشیر رو صداش زدن بیا بی بی اُم البنین کار باهات داره... رسید محضر خانوم، صدا زد: بشیر! چندروزی دارم فکر میکنم باورم نمیشه از خبری که آوُردی.... بشیر گفت: خانم! هرچی دیدهو شنیده بودم عرض کردم، گفت: هیهات اگه کسی بتونه به سر عباسم عمود بزنه! عباس من رشید بود، شنیدم با عمود به سرش زدن،گفت: خانوم! چون سؤال میکنی میگم.. اول دستاشو قطع کردن، جرأت نمی کردن به چشاش نگاه کنن، با سه شعبه به چشمش زدن .. خانوم جان! خم شد تیر رو بین زانو قرار بده، کلاه خود ازسرش افتاد... حَکیم بن طُفَیل صدا زد: عباس اگه دست به بدن نداری من دست دارم، چنان با عمود به سرش زد...
لذا مقتل نوشته: حسین مثل باز شکاری اومد طرف علقمه، یه وقت متحیر ایستاد ..میدونید چی شده بود؟ صدا زد: عباس! *
دیدم از دور که با نیزه بلندت کردند
بی سبب نیست که بال و پر تو می ریزد
*یه وقت یه سرباز زمین میخوره یه نفر سراغش میره کارش رو تموممیکنه .. اما عرب رسم داره برا خودش افتخار میدونه وقتی سردار زمین میخوره همه میرن، افتخار میکنن میگن ما این نیزه رو تو تن فلان سردار شکستیم .. فلان بزرگرو ما این طور شمشیر زدیم .. لذا همه حمله کردن ..*
نیزه زار آمده ام یا تو پُر از نیزه شدی؟!
چو ملائک بدنت پُر شده از بال و پر است
سقای دشت کربلا اباالفضل
دستش شده ازتنجدا اباالفضل
.