eitaa logo
ذاکرین آل الله
346 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
409 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟ پیشِ رویم چادر از رو بر نمیداری چرا؟   کس نمیگوید سلامم...کس نمیگوید جواب بین این غمها تو قفلِ غم به لب داری چرا؟   رنگِ رخسارت خبر از روزگارت می دهد کارِ خانه پس چرا لبخندِ اجباری چرا؟   هر چه پرسیدم ز حالت زود گفتی بهترم پس بگو دستت ز پهلو بَر نمیداری چرا؟   ردِّ خونی پشتِ در روی زمین بینم... ولی خیره با چشمان کم سو سوی مسماری چرا؟    یارِ هجده ساله ام رنگت چنان صد ساله هاست  دست بر زانو خمیده سمت دیواری چرا؟   این دعایت را شنیدم مرگ میکردی طلب نوبهارِ خانه ام از عمر بیزاری چرا؟   ای همه پشت و پناهم عزم رفتن کرده ای؟  قصدِ این داری که از من دست برداری ؟ چرا؟   صبح تا شب کارِ خانه نیمه ی شب گرمِ آه هر زمان کردم نظر دیدم که بیداری چرا؟   جعفری
گاهی به یک نگاه سخن گفته میشود ناگفته های شوهر و زن گفته میشود حالا که ظاهر تو به سنت نمیخورد راز سه ماهه پیر شدن گفته میشود دست مرا که بست به دستت قلاف زد! در این ورم خجالت من گفته میشود یکروز میرسد که دراین کوچه های تنگ حتما دلیل بغض حسن گفته میشود تب کردن از علائم آتش گرفتن است حال تو از حرارت تن گفته میشود  ای شمع آب رفته ی من!دلخوشم فقط... به چند استخوان که بدن گفته میشود! شانه بزن که درد دل بچه ها به تو درلحظه های شانه زدن گفته میشود روزی به چادر تو حیا گفته شد ولی.. روزی به چادر تو کفن گفته میشود 🔸شاعر: ____
شمع من سوسو مزن حیدر خجالت می کشد دست بر پهلو مزن حیدر خجالت می کشد خواستی برخیزی از جا به علی خود بگو هی به فضه رو مزن حیدر خجالت می کشد جان من بر لب رسید از سرفه هایت جان من خانه را جارو مزن حیدر خجالت می کشد من خودم گیسوی زینب را مرتب می کنم شانه بر گیسو مزن حیدر خجالت می کشد در میان بسترت وقتی که می آیم بمان اینچنین زانو مزن حیدر خجالت می کشد این علی دیگر علی خیبر و خندق که نیست بوسه بر بازو مزن حیدر خجالت می کشد حسنی  
با سینه ی شکسته علی را صدا مکن اینگونه پیش من کفنت را سوا مکن هفتاد و پنج روز، زِمن رو گرفته ای امروز را بیا و از این کارها مکن من رو زدم تو خنده به تابوت می کنی؟! اینگونه با دلی که شکسته است تا مکن پیراهن اضافه نداری عوض کنی پس بر لباس خونی خود اعتنا مکن از این طرف به آن طرف خانه پیش من پیراهن حسین مرا جا به جا مکن من بیشتر به فکر توام درد می کشی پس زودتر برو، برو فکر مرا مکن هر قدر هم که باز بگویم نرو بمان بی فایده است پس برو و پا به پا مکن اصلا بیا بدون خداحافظی برو حتّی برای ماندن من هم دعا مکن اکبر لطیفیان
روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها "السَّلامُ عَلَيْكُمْ يا أهلَ بَيْتِ النُّبُوَّة" استعانت گر كند ما را خدايِ فاطمه سر مي اندازيم محشر زيرِ پايِ فاطمه يك گلو بندش سه تا بدبخت را خوشبخت كرد هر كه عاقل بود رفت و شد گدايِ فاطمه گريه كن هاي حسينش را شفاعت مي كند دستِ عباس هست رويِ دست هاي فاطمه *فرداي قيامت كه صدايي مياد:" غُضُّوا أبصارَكُم" چشم هارو ببنديد چون فاطمه ميخواد واردِ صحراي محشر بشه، چند تا وسيله بي بي مياره برا شفاعت اُمتِ باباش پيغمبر، اولين وسيله اش كه چادر رو كنار ميزنه، همه مي بينن يه سَرِ بريده رويِ دست ميگيره، صدا ميزنه: آي گريه كُن هاي حسينم! وسيله ي دوم دستاي قلم شده ي عباسِ، آخه دستاي خودِ مادر هم شكسته شده بود...* بر مقامش هر كه سر خم كرد شد پيغامبر انبياء را پس بخوانيد انبيایِ فاطمه *بي بي جان! ما كه مريض ميشيم، بيشتر از يك هفته نميشه حالمون خوب ميشه، قربونت برم كه سه ماه تويِ بستر افتاده بودي، ما كه يه دردي مي گيريم يه جاي بدنمون درگير ميشه، يه جايي نهايتاً درد ميگيره، من چي بگم از اون خانومي كه بازوش درد مي كرد، پهلوش درد مي كرد، سينه اش درد مي كرد، همه جايِ بدنِ بي بي سياه شده بود...* ميخ در از سينه بيرون آمد و خون گريه كرد گشت اگاه از دلِ درد آشنايِ فاطمه تا رسول الله در شأنش فداها گفته است كيست ديگر لايقش گردد فداي فاطمه *يعني مقامِ زهرا رو نمي دونستن؟ نمي ديدن پيغمبر چه جور احترام مي كرد زهرا رو؟* مُسْتَجَابُ الدَّعْوه حالا مرگِ خود را خواسته بي اجابت باشد اي كاش اين دعاي فاطمه *بچه هارو جمع كرد، حسن اومد، حسين اومد، زينبين اومدن، با يه ذوقي با يه شوقي وضو گرفتن، آماده شدن؛ فاطمه جانماز رو پهن كرد، چادر نماز رو به سر كرد، بچه ها همه رو به قبله، مادر هم رو به قبله، آروم آروم دست هارو بالا آوُرد، دست كه بالا نمي اومد، حسن گفت: مادر بذار كمكت كنم... آروم آروم اين دستا رو آوُرد بالا، مادر ميخواد برا خودش دعا كنه، زينبين از اون طرف دست هارو آوُردن بالا، حسين هم از اون طرف، منتظرن مادر برا خودش دعا كنه بعدِ يه مدتي، ديدن مادر با اون صدايِ بي رمقش، گفت: " اللهم عجل وفاتي سريعا" يهو همه بچه ها اين دست هارو زدن تو سرشون، چي ميگي مادر!* كارِ دنيا را ببين در سن هجده سالگي شانه هاي كودكانش شد عصاي فاطمه محوريت چون كه با زهراست در متنِ حديث مي شود اهلِ كِساء، اهلِ كِسايِ فاطمه آب ميريزد براي بچه هق هق مي كند *مي فرمود: حسين جان! بذار من برات آب بريزم، آخرِ عُمرش هم وصيت كرد: علي جان! خودت آب بهش بده، اين بچه زود تشنه اش ميشه...* مقتل ميگه: از مادر آب خواستي پيرهنت رو آقا بردن راستي مقتل ميگه: پنجه تو موت كردن بي پيروهن هي زير و روت كردن ─── آب ميريزد براي بچه هق هق مي كند اي به قربانِ حسينِ سر جدايِ فاطمه رو زد اما هيچ كس حاضر به همراهي نشد دارد از انصار پیغمبر گلایه فاطمه *آخه چهل رو يا شب، مي رفت با اميرالمؤمنين و بچه ها، روايت ميگه: مركبي رو اميرالمؤمنين آماده كرده بود، شايد بي بي نميتونسته راه بره، بي بي رو سوار بر مركب ميكرد، از اين خونه به اون خونه، همه ي امور عالم به دستشون بوده، گره ي همه رو باز ميكنن، كار به جايي رسيده كه علي و فاطمه دارن رو ميزنن به مردم... در ميزد زهرا، در رو باز مي كردن، بي بي مي فرمود: من رو ميشناسيد؟ روايت ميگه:اميرالمؤمنين عقب مي ايستاد، بي بي مي رفت جلو، مي گفت: علي جان! بذار من برم جلو، اينا صدايِ من رو بشنون ميان، بذار من برم جلو، من دخترِ پيغمبرم من رو ببينن ميان، حالِ من رو ببينن دلشون ميسوزه، ميگفت: من رو ميشناسيد؟ علي رو هم كه ميشناسيد؟ غدير رو كه يادتونه، بابام دستِ اين آقارو بُرد بالا... ميگفتن: آري ميشناسيم... خوب چرا ياري نمي كنيد؟ بعضي ها قول ميدادن بيان برا كمك اما نمي اومدن، روايت ميگه: بعضي ها در رو باز نمي كردن، بي بي اينقدر پشت در، در ميزد... يكي نبود بگه نامردا شما در زديد بي بي خودش اومد پشتِ در...* كارِ دنيا رو مي بيني فاطمه! چه جوري با من و تو تا ميكنه تا ميخوايم يه كم با هم حرف بزنيم زخمايِ تنت دهن وا ميكنه خنده هايِ تو همه دل خوشيمه من همون عليِ خوش رويِ توأم بخدا درد تو هم دردِ منه نگرانِ زخمِ پهلويِ توأم با خود ميگم كي فكرشو مي كرد يه روزي تو از علي رو بگيري تو زنِ جَوُون خونه ي مني مجبوري كه دست به پهلو بگيري نزديكِ سه ماهه از خونه ي ما صداي بگو بخند نيومده نَفَست بند اومده اما هنوز خونِ زخمِ سينه بند نيومده دلِ نازكت رو با زخمِ زبون همون روزِ عروسي نيش زدن چشم نداشتن ببينن با هم خوشيم خونه زندگيمون رو آتيش زدن غصه مو به كي بگم نمي دونم حق داره دلم اگه آهي داره غصه ام اينه ميدونستن همشون اين خونه بچه ي تو راهي داره تو کوچمون داره شهادت میده دیوار وسطِ راه خوردی کتک شدی گرفتار
گونه ات شگسته، گمونم شونه ات شکسته جارو نکش این خونه رو دیگه بسه کار درسته پشتِ در لگد خوردی زیاد افتادی از پا چرخِ فلک الهی با تو راه بیاد عُمرت به دنیا یادم نمیره پایِ در چادرِ تو موند لایِ در ای وایِ من، زهرای من موند رویِ دیوار جایِ در له شدی تویِ غوغای در ای وایِ من، زهرای من
علامه حسن زاده آملی ره: باید قنبر حضرت خامنه‌ای کبیر بود به هر جای آسمان رفتم این سید را دیدم.
جان مادر! چند روزی چهره پوشیدی ز من از چه می‌پیچی به خویش و ساکتی؟ حرفی بزن! دخترم! از دردِ مادر با پدر چیزی مگو! با علی از داستان میخ در چیزی مگو! جان مادر! روگرفتی دست بر پهلو چرا؟ فاش برگو نیست در فرمان تو بازو چرا؟ دخترم! جای غلاف تیغ را تو دیده ای آفرین بر تو که حتی از حسن پوشیده ای جان مادر! بیشتر از ما چرا گرید حسن؟ او چه دیده بین کوچه که ندیده چشم من؟ دخترم! از ماجرای کوچه تا هستم نپرس! زین سخن صرف‌نظر کن از برادر هم نپرس! چشم مادر! پس به من از چادر خاکی بگو! ماجرای چادر خاکی و هتاکی بگو! دخترم! چشمم سیاهی رفته و خوردم زمین مجتبی دستم گرفت و خانه آوردم؛ همین! جان مادر! گوشواره از چه بر گوش تو نیست؟ اشک می‌ریزی و جز خون‌جگر نوش تو نیست؟ دخترم! یک گوشواره بود بر گوشم، شکست گریه ام بر غربت بابای مظلوم تو هست جان مادر! پس چرا در نزد بابا ساکتی مخفی از او روز می‌نالی و شب‌ها ساکتی دخترم! مخفی‌ست تا روز قیامت درد من هم ز تو هم از پدر هم از حسین هم از حسن سازگار  
|⇦•روضه زیاد شنیدم اما... و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها کار من و تو نیست، تا كه بگیم از عشق کار من و تو نیست، بگیم که فاطمه کی بود کار من و تو نیست، تا بگیم از یه نور حوریه ی آسمونی تو جسم خاکی بود مدح تو گفتن کارِ هیچکی غیر حیدر نیست اونکه که میگه مدح تو رو باید باشه عاشق روضه زیاد شنیدم اما روضه ات و هیچکی اِنقده باز نخونده مثل حضرت صادق وَذَابَ لَحمُها سادات منو ببخشن آب شده تنش نَحَلَ جِسمُها از جاش پا نمیشه بی جونه بدنش وای مادر، وای مادر... بانوی آسمون، مادرِ مهربون ای که از اسم تو گرفته آبرو پاکی آیینه ی حقی، عصمت مطلقی جرم تو چی بوده که باشه چادرت خاکی زندگی علی چی شد میون اون کوچه سوره ی کوثری ولی شکسته هر آیه چه بی رمق افتادی تو کنار سجاده ولی دعا میکنی بازم برا همسایه فدای اشک تو، مادر چرا سه ماهه خم شده قدت فدای غربتت، اومد برا عیادت اونی که زَدت وای مادر، وای مادر...
سلام بر آنهایی که جز استخوانهایشان چیزی از جسمشان نماند اما بزرگیِ غیرتشان جهان را فرا گرفته...💔