" القائِلِ لِلحُسَينِ وقَد أذِنَ لَهُ فِي الانصِراف" همون کسی که امام حسین بهش اجازه ی برگشت داد،گفت:"لا وَاللّهِ لا نُخَلّيكَ ..."به خدا قسم دست ازت برنمیدارم "حَتّى يَعلَمَ اللّهُ أنّا قَد حَفِظنا غَيبَةَ رَسولِ اللّهِ صَلَّى اللّهُ عَلَيهِ وآلِهِ فيكَ..."تا خدا بدونه ما در غیاب پیغمبرش از تو پاسداری کردیم "وَاللّهِ لَو أعلَمُ أنّي اقتَلُ ثُمَّ احيى ثُمَّ احَرُقُ ثُمَّ اُذْرى" حسین جان اگر منو ۷۰بار(گفت:) ويُفعَلُ بي ذلِكَ سَبعينَ مَرَّةً..." اگر منو ۷۰بار بکشند؛دوباره زنده بشم؛دوباره زنده زنده بسوزانند ۷۰بار با من این کار رو بکنند... ما فارَقتُكَ" من از تو جدا نمیشم "حَتّى ألقى حِمامي دونَكَ" تا در راه تو مرگ رو ملاقات کنم " وكَيفَ لا أفعَلُ ذلِكَ..."و چرا این کارو نکنم؟! "وإنَّما هِيَ مَوتَةٌ أو قَتلَةٌ واحِدَةٌ..."
این یه مردنه،یه کشته شدنه(بیشتر که نیست!) "ثُمَّ هِيَ بَعدَهَا الكَرامَةُ الَّتي لَا انقِضاءَ لَها أبَدا..."بعدش یه کرامت پایان ناپذیره.
*امام زمان میدونید چه میفرمایند در ناحیه مقدسه؟!* "حَشَرَنَا اللّهُ مَعَكُم فِي المُستَشهَدينَ"خدا ما رو با شما بین شهیدا محشور کنه. "ورَزَقَنا مُرافَقَتَكُم في أعلى عِلِّيّين...."خدا همراهی و هم صحبتی شما رو روزی ما کنه خوش به حالت سعید! معلومه که حرفات خیلی دل امام زمان رو تسکین داده،بعد این همه سال هنوز امام زمان با حرفات آروم میشه.خوش به حالت! یعنی میشه وقتی هم امام زمان یاد ما می افته دلش آروم بشه؟!...
شب عاشوراست،همه دارن این حرفا رو میزنن،زنا و بچه ها تو خیمه ها نشستن، زینب داره میشنوه، سُکینه
داره میشنوه، شاید فردا شبش رقیه یاد حرفای دیشب اصحاب می افته؛
با خودش میگه: آی سعید! یه شب دیگه ای کاش پیش ما میموندی... سعید نبودی ببینی با بابای ما چه کار کردن... سعید نبودی ببینی چی به سر ما اومد... ظهر عاشورا شد... خیلی از اصحاب،شهید شده بودند، دشمن هنوز منتظر یه نفر بود... وقت نماز ظهر شد *قربون نماز خوندنت آقا...*
خوارزمی میگه: "قالَ الحُسَينُ عليه السلام لِزُهيرِ بنِ القَينِ وسَعيدِ بنِ عَبدِ اللّهِ: تَقَدَّما أمامي" آقا خودش به زهیر بن قین و سعیدبن عبدالله میفرمایند:بیاید جلوی اصحاب؛میخوام نماز بخونم. *خوش به حال این شهدا...* اومدن مقابل امام حسین ایستادند.
"فَتَقَدَّما أمامَهُ في نَحوٍ مِن نِصفِ أصحابِهِ.."
زهیر و سعید با نصف دیگه اصحاب جلو امام ایستادند که سایرین نماز بخونند. "حَتّى صَلّى بِهِم صَلاةَ الخَوفِ..."راوی میگه:
"أنَّ سَعيدَ بنَ عَبدِ اللّهِ الحَنَفِيَّ تَقَدَّمَ أمامَ الحُسَينِ عليه السلام" سعیدبن عبدالله مقابل امام حسین علیه السلام ایستاده بود" فَاستَهدَفَ لَهُ يَرمونَهُ بِالنَّبلِ..." خودش رو هدف تیر و نیزه هایی پرتاب میکردند، قرار میداد.*این جمله رو یادت بمونه*
" فَما أخَذَ الحُسَينُ عليه السلام يَمينا وشِمالًا إلّا قامَ بَينَ يَدَيه"آقا امام حسین علیه السلام هر چی در نماز اندکی به چپ و راست میرفت سعید هم میرفت همون سمت تا نکنه تیری به آقاش بخوره "فَما زالَ يُرمى حَتّى سَقَطَ إلَى الأَرضِ" اینقدر تیر خورد که مقابل امام حسین افتاد زمین "حتّی سقط بین یَدَیِ الحسین" مثیرالاحزان این جوری میگه: مقابل امام حسین افتاد رو زمین
چه خوش است رنج و محنت به ره وفا کشیدن
چه خوش است ناز جانان همه را به جان خریدن
چه خوش است جان سپاری به مِنای چون تو یاری
به منای کربلای تو شها به خون تپیدن
فقط یه جمله به آقا گفت:" اَوَفَیتَ یابن رسول الله؟! " آقا وفا کردم یا نه؟! *یادته اون رزمنده چی گفت؟ "آقا از ما راضی باش..."* سعید بن عبدالله شهید شد. راوی میگه" فَوُجِدُ بِهِ ثَلاثَةَ عَشَرَ سَهماً..."وقتی اومدن بدنشو نگاه کردن دیدن ۱۳ تیر خورده بود.
"سِوى ما بِهِ مِن ضَربِ السُّيوفِ وطَعنِ الرِّماح" غیر از ضربه های شمشیر و نیزه. روضه م تمومه؛من با سعیدبن عبدالله حرف دارم.
آی سعید! چند ساعتی گذشت، آقا امام حسین تنها شد، علیِ اکبرش رفت، قاسمش رفت، عباسش رفت ،اومد درِ خیمه ها علی اصغرشُ ببوسه؛ اونم رفت...این آقا تنها شد ..
شیخ مفید در ارشاد نوشته:
"اَمَرَ الرُّماط اَن یَرموا..." شمر به تیراندازا دستور داد بشینن ... هدف معلوم... کمان ها رو بکشید... گفت:همه تیربارانش کنید ... "فَرَشَقوها بالسِّهام..."اینا شروع کردن تیر زدن... "حتی صارَ کالقنفذ" اباعبدالله الحسین بدن مبارکش مثل خارپشت شد... اِنقدر تیر بهش زدن .... بدنش سوراخ سوراخ شد ... من میخوام یه تیرو بگم ...
"فَوَقَفَ [الحُسَينُ عليه السلام] يَستَريح وقَد ضَعُفَ عَنِ القِتالِ.." یه لحظه دیدن امام حسین ایستاد ،دیگه خسته شده بود ،دیگه نمیتونست بجنگه آقای ما خسته شد...
.
#آقازاده یعنی بچه های حضرت زینب سلام الله علیها که مانند یل صف شکن در مقابل دشمنان ولایت شمشیر زدند.
.
روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها اجرا شده شب چهارم محرم
به نفس حاج مجتبی رمضانی•ೋ
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
اگر سنگِ مسی را کوه زر کردم ضرر کردم
اگر اینگونه خود را معتبر کردم ضرر کردم
منم آن تآجرِ یوسف فروشی که، نفهمیدم
در این بازار سودی هم اگر کردم ضرر کردم
من از “اِلّا جمیلا” یی که زینب گفت، دانستم
به غیر از پرچمت هر جا نظر کردم ضرر کردم
مرا جز بی قراری در هوای تو ، قراری نیست
بجز خاک تو هر خاکی به سر کردم ، ضرر کردم
"لَفی خُسری" که حق گفته، بُوَد توصیفِ حال من
که یک لحظه بدونِ روضه سر کردم ضرر کردم
به غیر از خاطراتِ راهِ تو ، وِرد زبانم نیست
به غیر از کربلا ، هر جا سفر کردم ضرر کردم
نکیر و منکر از من هر چه پرسیدند یادم رفت
بجز نام تو هر نامی ز بر کردم ضرر کردم
#شاعر:عمران بهروج
*حضرت آیت الله نخودکیِ اصفهانی از دنیا رفت، خوابش رو دیدن، گفتن چه خبر؟ گفت: وقتی همه رفتن، نکیر و منکر اومدن ازم سئوال کنن، گفتن: "مَن رَبُّک؟"گفتم: "الله جَلَّ جَلاله" دوباره پرسید:"مَن نَبیُّک؟مَن کِتابُک مَن دینُک"جوابشون رو دادم"مَن اِمامُک" گفتم:علی، گفت: خوب بعدی، گفتم:امام حسن، گفت: بعدی، گفتم: امام حسین، میگه: تا گفتم امام حسین، گریه ام گرفت، رو کرد به اون یکی گفت: ولش کن، حسابش با امام حسینِ...
آقا! حسابِ منم خوت بردار، یادتِ شیطنت می کردی، میگفتن:بابات بیاد مدرسه، می گفتیم: من رو کتک بزن من جلو بابام خجالت میکشم، یه روزی بشه بگن اربابت بیاد، آقا من سرم رو میندازم پایین میرم طرفِ جهنم، من از خجالتِ گناهام تو چشمِ اربابم نمی تونم نگاه کنم...
امشب شبِ حضرتِ زینبِ، شیخِ سامرایی تعریف کرده بود برا حضرتِ آیت الله سیبِویه، گفته بود من امام زمان رو سامرا دیدم، آقا فرمودن، شیخِ سامرایی! به شیعیان ما بگید برا من دعا کنن، گفتم:آقاجان! همه شما رو دعا میکنن، فرمود: بهشون بگو: خدا رو به عمه جانم زینب قسم بدن، وقتی خدا رو به حضرت زینب قسم بدی دستِ رَد نمیزنه...*
زینب زینب زینب
کنزِ حیا زینب، جانِ وفا زینب
زینب زینب زینب
درد آشینا زینب، غرقِ بلا زینب
*سوریه که بری، وقتی وارد حرم حضرت رقیه سلام الله علیها میشی، دیگه زانوهات توان نداره، اشکات بی اختیار میاد، اما وقتی میری وارد حرم حضرت زینب میشی، مبهوت میشی، میگی: برا کدوم روضه هات گریه کنم؟زینب که بچه بود، چادر نمازِ مادرش رو سر می کرد، از چهار پنج سالگی بی مادر شد، مادرِ خونه شد...*
زینب زینب زینب
درد آشینا زینب، غرقِ بلا زینب
*کنارِ بستر باباش امیرالمؤمنین بوده، زینب زینب زینب، کنار داداش حسنش، کربلا، گودی قتلگاه بوده، زینب زینب زینب،اسارت رفته، خرابه ی شام بوده، کوفه بود، زینب زینب زینب، بدترینش رو بگم؟کاخِ یزید، زینب زینب زینب، رقاصه ها دارن میرقصن، نوازنده ها دارن مینوازن، دخترِ علی رو وارد کردن....
دوتا پسر داره خانوم زینب، وقتی خبر شهادت علی اکبر رسید، خبر شهادت حضرت قاسم رسید، بچه هاش رو آماده کرد، بچه ها دیگه نوبتِ شماست،دایی خیلی تنها شده...
مادرِ شهید کشوری تو خاطراتش میگه خودم موهایِ بچه ام رو شونه زدم، خودم سُرمه کشیدم، گفتم برو، تو رو میسپرم به امام حسین...
زینب بچه ها رو آماده کرد ولی خودش نرفت، از گوشه ی خیمه نگاه کرد، دید بچه ها رفتن برگشتن، گفتن: دایی به ما اجازه نمیده، فرمود: ناراحت نباشید،خودم می دونم چیکار کنم، چادر سر کرد حرکت کرد رفت
نیوفته تو چشمات، نگاهِ حزینم
بمیرم ولی بی کَسیت رو نبینم
اگه اِرباً اِربا شده اکبرِ تو
هنوز دو فدایی داره خواهرِ تو
گرفتارِ سر نیزه ها دیدمت
گرفتم تو آغوش و بوسیدمت
اگه هدیه هایِ من و رد کنی
به پهلو شکسته قسم میدمت
حسین جان،حسین جان
حسین جان،حسین
میرن تا به صحرا، بشن فرشِ راهت
نیوفته به گودال، یه وقتی نگاهت
میرن تا ببندن، چشِ کوفیارو
میرن تا نبینه، کسی دخترارو
میرن تا نبینن، رو دستم طناب
من و دلِ شکسته تویِ اضطراب
میرن تا نبینن من و با سَرِت
میارن تو بازار و بزمِ شراب
*دو تا بچه هایِ حضرت زینب شهید شدن، امام حسین دوتا بچه ها رو آوُرد تو خیمه، اما زینب بیرون نیومد، بعداً که برگشتن مدینه، شوهرش حضرت عبدالله سئوال کرد: خانوم! شنیدم وقتی جنازه ی بچه هامون رو آوُردن بیرون نیومدی، چی شده بود، بچه هام چیزی گفتن؟ نه عبدالله! نمک به زخم دلم نزن، عبدالله! نگاه کردم دیدم آقام داره خجالت میکشه، گفتم: اگه چشمش به چشمِ من بیوفته، نخواستم امامم خجالت بکشه...*
دیدی میوه هایِ دلم رو بُریدن
دیدی جسم شون رو، به نیزه کشیدن
دیدی زیرِ آفتاب، همه جسمشون سوخت
تن هاشون رو نامرد، با نیزه بهم دوخت
چشام سیلِ اشکِ، دلم غرقِ خون
میدونی برام سختِ داغِ جَوُون
دیدی که چه جوری زیرِ دست و پا
بهارِ من و نیزه کرده خزون
*زینبی که برا بچه های خودش از خیمه بیرون نیومد، اما تا صدا ناله ی امام حسین بلند شد: " وَلَدی علی!علی!علی!" آخه میگن: امام حسین تو کربلا یه جا خیلی داد زد، اونم کنارِ بدنِ علی اکبر بود، هی صدا میزد:" وَلَدی! وَلَدی!..." همین زینبی که برا بچه هاش بیرون نیومده بود، دیدن داره سینه زنون میاد، هی میگه: وای برادرم، وای علی اکبرِ حسینم، وای عزیزِ برادرم...اینجا زینب خودش رو رسوند حسین رو نجات داد،علما میگن: اگه زینب نبود، شاید حسین همون جا جون میداد، یه جایِ دیگه هم زینب خیلی کمک داد، دید حسین صورت رو کفِ پایِ مادر گذاشته، آخه پسر برا مادر میمیره...
یکی از علما میگه: یک جوانی اومد به من گفت: چرا شما هیئتی ها اینقدر گریه می کنید، گفتم: بشین برات یه قصه بگم، پیغمبرِ ما یه دختر داشت، این دختر باردار بود، تو کوچه میرفت، جلوش رو گرفتن،جلو چشم بچه اش سیلی به صورتش زدن، که امام صادق میگه: گوشواره تو گوشِ مادرِ ما زهرا شکست، میگه: دیدم این جوان داره گریه میکنه، گفتم: دیدی؟ دیگه به من نگو گریه نکن
.
روضه و توسل به طفلان حضرت زینب سلام الله علیها شب چهارم محرم
به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه •ೋ.
●•┄༻↷◈↶༺┄•●
اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا رَحْمَةَ اللهِ الْوَاسِعَه"
"یٰا بابَ النِّجاةِ الاُمَّه"
به جستجوی که باشم به جز خدایِ حسین
که داده است سَرِ رحمت به ما سرایِ حسین
نَفَس کشیدنِ ما زندگی نبود اگر
نبود قسمتِ ما خواندنِ نوایِ حسین
به فکر رفتم و دیدم که دوستت دارم
اگر چه هیچ ندارم به کف برایِ حسین
در آرزوی همینم اگر چه نا چیز است
تمام زندگیم را کُنم فدایِ حسین
به ابرهای دو چشم التماس خواهم کرد
که خالصانه ببارند در عزایِ حسین
گذشت و خیر ندیدم به جز زمان هایی
که داشتم به دلم شوقِ کربلایِ حسین
هر آنچه از قِبَلِ تو به ما رسد عشق است
خدا کند که بیاید سرم بلایِ حسین
دلیل سرخیِ رنگ شفق گمان دارم
که باشد از هنرِ خون بوریایِ حسین
*خیلی ها میگن:چرا ماها برا حسین اینجوری گریه میکنیم؟ کسی که گریه نداره، هیچی نداره،ما هر چی داریم از گریه ی بر حسینِ،اهلبیت می فرمایند،خصوصاً امام رضا علیه السلام،فرمودند: بر جدَّم حسین گریه کنید.
همه ی انبیا از آدم تا خاتم برا حسین گریه کردن، جبرئیل نازل شد،گفت:آدم! چند هزار سالِ داری گریه میکنی؟میخوای توبه ات قبول بشه؟ خدا رو به این پنج نور قسم بده،آدم!من میگم و تو تکرار کن: "یا حمیدُ بحق محمد!یا عالیُ بحق علی! یا فاطرُ بحق فاطمه!یا محسنُ بحق الحسن!یا قدیم الاحسان بحق الحسین!" تا نامِ حسین رو شنید،بی اختیار زد زیرِ گریه،گفت: این آخری کیه؟این اسم هایی که گفتی حالم عوض شد،اما این آخری قلبم رو شکست،گفت:آدم! نوه ی پیغمبرِ آخرالزمانِ، عزیزِ خداست،اما یه روزی تو دشتِ کربلا،بین دو نهرِ آب، جلو چشمِ خواهرش،سر از بدنش تشنه جدا میکنن..
خدایا!بحق الحسین،به این مملکت و به این مردم یه نگاه ویژه بفرما،دستت رو بالا بیار با تمامِ وجودت صدا بزن: یا حسین!
بهترین بنده ی خدا زینب
هل اَتی زینب
اِنَّما زینب
ریشه ی صبرِ انبیا زینب
زینبا زینبا و یا زینب
بانی روضه هایِ غم زینب
تا ابد مبتلایِ غم زینب
گفت ای مصطفایِ عاشورا
ای فدایِ تو زینب کبری
تو علی هستی و منم زهرا
پس فدایِ تمامِ پهلوها
سر خواهر فدایِ این سر تو
همه ما فدایِ اکبر تو
گفت ای شاهِ ما اجازه بده
حضرتِ کربلا اجازه بده
جانِ این بچه ها اجازه بده
جانِ زهرا اجازه بده
قبل از آنکه سرِ تو را ببرند
این سرِ خواهرِ تو را ببرند
من هوای تو را به سر دارم
به هوای تو بال و پر دارم
از غریبی تو خبر دارم
دو پسر نه دو تا سپر دارم
زحمتم را بیا بهباد نده
اشتیاقم را بیا به باد نده
*اینقدر خوشحال بود بی بی زینب،دو تا عزیزاش رو فرستاد گفت:بروید از دایی اجازه بگیرید،برید میدان،وقتی رفتن،سرشون رو مؤدب پایین انداختن، دایی جان! به ما اِذنِ میدان بده،فرمود: نه شما برگردید. اومدن مقابل مادر، سرها مؤدب پایین، عزیزانم چرا ناراحتید؟گفتند: مادر! رفتیم به دایی عرض کردیم، فرمود: نه،اجازه میدان نداد، تا گفتند:دایی اجازه نداده، خودِ بی بی با عجله اومد جلویِ خیمه ی ابی عبدالله،گفت: حسین جان! نکنه بچه های من رو قابل نمیدونی؟ ابی عبدالله فرمود: عزیزم! شاید باباشون عبدالله راضی نباشه؟ بی بی زینب فرمودن:برادر جان! خودِ عبدالله به من امر کرد که هرجا کار به جنگ کشید بچه هایِ من رو فدایِ حسین کن.
خواهر می دونه که برادرش چقدر عاشقِ مادرِ،یه مرتبه صدا زد:حسین! جانِ مادرمون اجازه بده،تا گفت: جانِ مادرمون.حسین قبول کرد،خواهر رو در آغوش گرفت...*
در دلِ خیمه خسته اند این دو
سَرِ راهت نشسته اند این دو
دل به لطف تو بسته اند این دو
با بزرگان نشسته اند این دو
این دو با یارِ تو بزرگ شده اند
با علمدارِ تو بزرگ شده اند
در کَرَم سائلی به دست آور
زین دو تا حاصلی به دست آور
سپرِ قابلی به دست آور
تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد
نظرت هم اگر نمیباشد
ای فدایت تمامیِ سر ها
سر چه باشد به پایِ دلبر ها
از چه در اشتیاق خواهر ها
تو نظر میکنی به دیگر ها
آخرش یا اجازه میگیرم
یا همین کنج خیمه میمیرم
*وقتی اجازه داد،اینقدر زینب خوشحال شد،سُرمه کشید به چشم های بچه هاش، عزیزانِ من برید دلِ جَدِّمون رسول الله رو شاد کنید. رفتن،جنگیدن،به شهادت هم رسیدن،اما نوکرا! حسینیا! از صبح هر کی رو زمین افتاد، بعد از حسین،زینب بود که از خیمه ها بیرون می اومد،حسین رو دلداری میداد،اما هرچی نگاه کردن دیدن برا شهادتِ بچه هاش زینب از خیمه ها بیرون نیومد...
عاشورا که تمام شد،وقتی بعد از اسارت برگشتن مدینه، وقتی عبدالله جلویِ زینب رو گرفت،گفت: خانم ازت یه گله ای دارم،شنیدم برا همه ی شهدا از خیمه بیرون اومدی،چرا برا بچه های من از خیمه بیرون نیومدی؟ فرمود: عبدالله! گفتم:اگه بیام بیرون، حسین چشمش به من بخوره،خجالت بکشه...
یه نگاه کرد عبدالله،گفت:خانوم! یه سئوال ازت دارم، چرا اینقدر شکسته شدی؟ چرا اینقدر پیر شدی که منِ عبدالله با یه نظر تو رو نشناختم، صدا زد: عبدالله! آخه اون چیزی که من دیدم،تو ندیدی، هر کی میدید دق می کرد، عبدالله میخوای بدونی من چی دیدم؟ واردِ گودال شدم، دیدم نیزه ها تو بدنِ حسینِ، سر که نداره، رگ های بریده رویِ این خاک هایِ داغِ کربلا، عبدالله! لباسِ حسین رو غارت کردن،عبدالله! داداشم یه نشونه داشت،یه انگشتری داشت، انگشت و انگشتر رو بریدن...
این دستت بیاد بالا،با تمامِ وجود صدا بزن: یا حسین!
اگر موقعیتشناس نباشید،
جریانات، شما را میربایند!
یکروز به جریان این حزب
و یک روز به جریانی دیگر...
#بصیرت
حُرّم که از کمندِ تو سر در می آورم
در شعله هایِ بی کسی ات پر می آورم
نفرینِ تو کتابِ دعاهایِ خیر بود
دارم به معجزاتِ تو باور می آورم
*منم امشب میخوام مثل حر بگم .. آقا :*
یا ایها العزیز! بِکُش یا مرا ببخش ..
هم تیر هم کتابِ مطهر می آورم
*یه وقت ابی عبدالله نگاه کرد دید از دور ، (فرماندۀ قدرقدرتی رو انتخاب کرده مشاور یزیدِ ملعون گفت فقط یه نفر می تونه مقابل حسین بایسته اونم حرِ ) حالا این فرمانده قدرقدرت به چه حالی داره میاد سمتِ خیمه هایِ حسین .. تا ابی عبدالله نگاه کرد دید داره حر با اون حال داره میاد فرمود عباسم زود برو استقبالش .. دستشُ بگیر بیارش .. ابی عبدالله فرمود سرتو بالا بگیر ارفع راسک .. سرتو بالا بیار خجالت نکش .. حالا که اومدی دیگه خجالت نکش ..گفت آقا تو منو بخشیدی اما :*
علیا مخدره زِ من آزرده خاطرند
رویم سیاه روی به کوثر می آورم
*معلومه رضایتِ زینبم شرط لازمه .. اومد پشتِ خیمه بی بی .. خانم جان! می دونم قلبتُ آزردم .. اما اومدم ازت اجازه بگیرم جونمُ فدایِ حسین کنم .. یه وقت صدایِ ناله زینب بلند شد ، حر خوش آمدی .. به موقع آمدی .. حر ؛ حسینم غریبه ...*
زینب اگر حلال کند عمر خویش را
از جان و دل ، به پات به آخر می آورم
جبرانِ آن دلی که شکستم نمی شود
هر چند سر به زیر شده سر می آورم
*گمان نکنید فقط حر دلِ امامُ شکسته ؛ من هر موقع این روضه رو می خونم میگم حداقل حر عاقبت به خیر شد .. در راه ارباب و مولاش به شهادت رسید. منِ بیچاره چقدر دل امام زمانُ شکوندم .. هر موقع حجت خدا منو تو گناه دیده سرشُ پایین انداخته فرموده تو دیگه چرا؟ تو که گریه کن جد غریبِ مایی ..*
در خون اگر به یاریِ تو دست و پا زنم
یک ذره انتظار تو را برمی آورم
با عرشیان به سیر توام خوش به حالِ من
من عاقبت به خیر توام خوش به حالِ من
*حر رفت .. همه صحابه رفتن .. از بنی هاشمم علی اکبر رفت .. قاسمم رفت .. حالا نوبت نوبت این مادر شهیده .. به یادِ همه پدر و مادرای شهدا ..
دست دو تا بچه هاشُ گرفته زینب .. آی مادرای شهدا ، امشب شب شماست .. هر چی ابی عبدالله فرمود خواهرم من ازت تقاضا می کنم این بچه ها تو خیمه بمونن ، گفت حسین جان یعنی منو قابل نمی دونی؟ .. لیلا سهمشُ داده .. نجمه قاسمش رو آورده .. ابی عبدلله هر چی زینب میگه ، سید الشهدا علیه السلام می فرماید نه!
اما می دونه چطور باید دل حسینُ به دست بیاره ... نشست تو خیمه گفت داداش ، تا الان بهت اینطوری نگفته بودم ، تورو به حقِ مادرم زهرا ...*
جونِ زینب ..
نذار بی کسی تو ببینم حسین
جونِ زینب ..
نخواه بی تفاوت بشینم حسین
جون زینب ..
می خوام داغ بشینه رو سینم حسین
نجمه با داغِ قاسم ، لیلا با داغِ اکبر
نگو که دیگه چیزی ، نمونده واسه خواهر
نوبتی هم که باشه ، نوبتِ من رسیده
تا که مادر ببینه ، زینب مادر شهیده ..
ای جان حسین .. حسین جان ...
___________
جونِ زینب ..
نذار که بمونن پسرهایِ من
جونِ زینب ..
نذار خون به دل شن شبیه حسن
جونِ زینب ..
نذار که ببینن منو می زنن ..
مثلِ حسن نمی خوام ، اینا کابوس ببینن
تویِ کوچه و بازار ، داغِ ناموس ببینن
نمی خوام که ببینن ، رویِ دستام طنابه
نمی خوام که ببینن ، جام تو بزم شرابه
ای جان حسین .. حسین جان ..
هر جوری بود اجازۀ ابی عبدالله رو گرفت .. موهایِ بچه هارو شانه زده ، کفن تنشون کرده ، راهی میدانشون کرد ..
جنگِ نمایان کردن شیر بچه هایِ زینب تو میدان دارن میان رجز می خونن :
أَمیرِی حُسَیْنٌ وَ نِعْمَ الاَْمیرُ ..
عباس داره جنگشونُ می بینه لذت می بره .. ابی عبدلله داره می بینه لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ میخونه .. اما یه وقتی دشمن این دو تا آقازاده رو دوره کردن ..
لشکر که دور عون به غیظ ازدحام کرد
یک دشت نیزه پهلوی او استلام کرد
*بالا سر هر کدوم از این کشته ها زینب اومده ، گریه کرده ، ناله زده. باری از رو دوش ابی عبدلله برداشت . تنها شهدایی که عمۀ سادات از خیمه ها بیرون نیومد این دو تا آقازاده بودن .. امشب باید به جایِ زینبم ناله بزنی ..*
با چشم نیمه باز سر زانویِ حسین
از بس که زخم داشت محمد تمام کرد
عباس را صدا زد و از او کمک گرفت
وانگه به جمع کردن شان اهتمام کرد
از عمد رفت و آمد مرکب سوارها
مانند موم پیکرشان بی قوام کرد
با زحمتِ زیاد به ترتیبشان که چید
دستی گذاشت بر سرِ زانو قیام کرد
رویی که سر بلند کند را نداشت او
تشییعشان به شرم به سمتِ خیام کرد
پایِ کشیده رویِ زمین ، خندۀ سپاه
باید نشست ناله برایِ کدام کرد ؟..
دلشوره داشت کجا آن عقیله که
سرمایه هایِ عمر فدایِ امام کرد
آمد کنار اکبرُ نگذاشت جان دهد
زخم جگر خراشِ مرا التیام کرد
حالا رضا نشد به خجالت کشیدنم
در خیمه ماند و زهر تحمل به کام کرد
هر جا که آفتاب بد دهنی زخم کعبِ نی
بر ناقه راحتی به عقیله حرام کرد
گاهی سر محمدش از نیزه ، گاه عون
آمد به احترام به مادر سلام کرد