این گرمه سایبانی و پاسبانی اش
هم پایِ ناقه همرهی اش تا به شام کرد
*هیچ کسی نفهمید چرا زینب از خیمه بیرون نیومد .. تا این قافله برگشت مدینه .. وقتی برگشت ؛ عبدالله بن جعفر هی یک به یک تو این محمل هارو سر می زنه .. دنبال خانومش می گرده .. اومد مقابل محفل زینبم رسید ، نگاه کرد دید انگار بزرگ این قافله ایشونه. از زینب داره سوال می کنه ، خانم من زینبُ ندیدی؟ یه وقت یه آه کشید عمه سادات .. فرمود عبدالله حق داری زینبتُ نشناسی .. می دونم من اون زینبی نیستم که رفتم از مدینه ... تا گفت خانم چرا انقدر شکسته شدی؟ فرمود عبدالله نبودی ، جلو چشم من دشمن رو سینۀ حسین ...
هر دو گریه کردند برا ابی عبدالله .. قدری آروم شد گفت خانم یه سوال ازت دارم عقده شده برا من. شنیدم هر کشته ای رو زمین افتاد بالا سرش رفتی .. مگه بچه هایِ من قابل نبودن؟.. چرا از خیمه بیرون نیومدی؟ فرمود عبدالله تو چرا این حرفُ می زنی؟ نیومدم حسین نگاهش به من نیفته از من خجالت بکشه .. (اما اینجا زینب حساب بی حساب شد) گفت حسین جان یادته از خیمه بیرون نیومدم نگام به نگات نیفته؟ خجالت ازم نکشی؟ برگشته اربعین اومده کربلا .. گفت حسین بیا تلافی کن ... همه بچه هاتو آوردم .. اما سه ساله ت گوشۀ خرابه .. بیا سراغِ رقیه رو از من نگیر .. (اشکاتُ کفِ دستت بگیر ، دستتو بیار بالا هر چقدر کارش داری صداش بزن) حسین ...
بحق زینب عجل لولیک الفرج ...
نجوا با امام زمان روحی له الفدا اجرا شده شبِ چهارم ماهِ محرم سال
به نفسِ سید رضا نریمانی✨
برای خیر من همیشه فتح باب میکنی
به رسم بنده پروری مرا خطاب می کنی
*آقا درُ رو به روم باز میکنه .. آقا ما رو اینجا دعوت میکنه .. آقا ما رو اینجا میکشونه ..*
بساط خانۀ کرم همیشه فرق میکند
دعا نکرده هم مرا تو مستجاب میکنی
*اصلاً نیاز نیست حرف بزنی ، اصلاً نیازی نیست خواسته تو بگی .. مخصوصاً امشب و فردا شب که سر و کار ما با کریمِ .. طرف اومد در خونۀ حاتمُ زد ، هر چی در زد دید کسی درو باز نمیکنه ، برگشت. تو راه که داشت می رفت حاتمُ دید. کجا بودی؟ هر چی در خونه اتُ زدم کسی درو باز نکرد .. حاتم دست گدا رو گرفت گفت بیا بریم ، گفت حالا میرم فردا میام ، یه روز دیگه میام . گفت نه نمیزارم ، تو از اینجا بری مردم چی میگن پشت سر حاتم .. یک نفرم زیادِ .. اگه یه نفرم از در خونه حاتم دست خالی برگرده دیگه به من حاتم نمیگن ...
خداشناسیِ من از محرمت شروع شد
زمان گریه در وجودم انقلاب میکنی
به ارضیان و عرشیان چقدر فخر میکنم
برایِ نوکری مرا که انتخاب میکنی
*تو همۀ این شهر دست گذاشتی رو من گفتی تو بیا .. به خدا این همه جمعیت تو شهر ما هست به تو میگه بیا مشکی بپوش .. به تو میگه بیا برای حسین ما گریه کن .. چی تو ما دیدی آقاجان .. آخه ما که جز بدی و خطا و زشتی چیزی برات نداشتیم ... آخه من که جز اینکه دلت رو میشکونم کار دیگری بلد نیستم آقا ..
گل نرگس بیا .. بیا .. (میبینم همه چشما گریونه ، اگه همه برای آقاشون دعا کنن بگن بیا آقا میاد بخدا ..)*
همین که دور میشوم مرا به روضه میکِشی
زمین که میخورم به سوی من شتاب میکنی
*همه الحمدلله اهل روضه ان .. مگه مادرش تو کوچه ها زمین نخورد .. هزاران مرد زمین بخورن اما یه زن زمین نخوره ..*
به گردش دو دیدهات شفاعت قیامت است
در این جهان به ما کرم علیالحساب میکنی
چه خوبم و چه بد، مرا به دست دیگران مده
خودت مرا عذاب کن، اگر عذاب میکنی
ددوباره خواب دیدهام پیاده سوی کربلا
روانهام زِ مرقد ابوتراب میکنی
بریز در سبویِ من کمی زِ جام معرفت
سبویِ خالیام اگر پر از شراب میکنی
به حرف دیگه ام بزنم، انقد شبها آماده ای منِ خواننده اصلاً چیزی بلد نیستم به شما بگم ..
به زیر دشنه هم دعا برام میکنی ..
همه گفتن همه نقل کردن ؛ مادرشم که داشت جون می داد ، برا شیعیانش هی دعا میکرد .. روایت داره پیغمبر یه وقت وارد شد دید بی بی داره گریه میکنه . چی شده دخترم؟ گفت بابا بچه ای که در رحم دارم با من حرف میزنه .. چند روزِ ، کار الانش نیست . اما امروز فرق کرده .. چرا؟ از دیروز تا قبلش وقتی باهام حرف میزد هی میگفت اَنَ الغَریب .. (پا به پای من میایی دیگه) اما از امروز حرفاش فرق کرده .. هی داره میگه انَ العَطشان .. انَ العَطشان .. پیغمبر شروع کرد روضه خواندن .. بی بی هم گریه کردن .. پیغمبر وقتی روضه اش تموم شد، بی بی هم مفصل گریه کرد ، عرضه داشت بابا کسی هست کربلا برا حسینم گریه کنه؟ (نکنه غریب باشه؟..)
شما هستید؟ نه. باباش علی هست؟ نه. من هستم؟ نه. حسنم هست؟ نه دخترم .. یهو بی بی یه آهی کشید .. آه پسرم .. پس کی هست برای حسینم گریه کنه؟ پیغمبرِ خدا مژده شماها رو داده ... دخترم نگران نباش ، از امتِ من یک عده ای میان اینا مثلِ زنها برا حسینت داد میزنن ..
گفت بابا حالا که اینجوریِ ، من همه شونُ میخام شفاعت کنم ... کار همه شون با خودم باشه ... اصلاً من میخورم زمین که اینا نخورن .. اصلاً من میرم پشت در برا اینا .. من سیلی میخورم اینا زنده باشن .. حرف زیاده و وقتم کمه ، زود وارد روضه بشم امشب .. بعضی از روضه ها رو باید بی هوا بخونی .. آخه بعضی ها رو تو کربلا بی هوا زدن ..
بسم الله .. همچین که دید دورِ عمو رو گرفتن هر کسی داره میزنه از دور داره مشاهده میکنه ؛ نیزه بالا میره پایین میاد ، شمشیرها بالا میره ، پایین میاد ، از دور یه عده ایستادن دارن سنگ میزنن .. گرد و خاک هوا شده ، چه خبره؟ سر عموم داره چه بلایی میاد؟ ... والله لا افارق عمی .. عمه دستمُ رها کن .. من بدونِ عمو نمیتونم .. (بگم یا نه؟ پا به پای من بیایی) عمه من زنده باشم ببینم جلوی چشمام عمومُ میزنن ..؟ یه بار بابام تو کوچه ها زنده بوده دیده چطور مادرشُ زدن ...
دستشُ کشید از دست عمه .. دوید به سمت گودال ، تا وارد گودال شد. تنها کسی که غیر از زینب از نزدیک شاهدِ قتل حسین بود. تا اومد تو گودال دید عجب خبریه .. یه تیر تو سینه ست ، پیشونی شکسته ست ، یه نیزه تو پهلوِ .. سر تا پا پر تیر و تیغ و نیزه و شمشیر و سنگِ .. چه بلایی سر عموم آوردن .. یهو دید اون نامرد پرید تو گودال میخاد بشینه رو سینه عموش .. اومد جلو گفت نمیزارم ، مگر اینکه از رو جنازۀ من رد بشی .. تا شمشیر رو آورد بالا به حسین بزنه دستشُ آورد جلو شمشیر رو زد به دستش ، دستش به پوست آویزون شد ..
یهو ابی عبدالله بغلشُ باز کرد .. آی عبدالله بیا تو بغل من .. همچین که پرید تو بغل حسین .. اینکه گفتم بی هوا بعضی ها رو زدن اینجا میخام بهش بپردازم ، چرا بی هوا زدنش ؟.. تا پرید تو بغل حسین ، حرمله بلند شد .. تیر و برداشت .. اصلاً نگذاشت این دوتا بهم برسن .. تا پرید تو بغل عمو ، تیر و نامرد زد ..
دلم مثل بابام ، تویِ خون تیپیده
یه چیزایی دیدم ، که هیشکی ندیده
دیدم تویِ گودال ، عموم رفته از حال
زیر دست و پا تنش شد لگد مال
دیگه هر چی داشتن ، آوردن تو گودال
عموم رو غریب گیر آوردن تو گودال
جلوی عموم آب میخوردن تو گودال
همه سنگ و تیرا میخوردن تو گودال
دیدم .. زد تو گلو با نیزه
از اسب .. افتادم عمو با نیزه
جسمش .. شد زیر و رو با نیزه
بابام تویِ کوچه ، منم که تو اینجا
نشد که سپر شیم برا تو و زهرا
خدا رو هزار شکر ، همین جا میمیرم
نمی مونم اون وقت عزاتُ بگیرم
خدایی عذابه ، بی تو زنده موندن
ببینم که قاتل ، میخنده جلو من
بابام بعدِ کوچه ، شبا رو نخوابید
با چه حالی هر روز مغیره رو میدید؟
کشتن .. بابام رو وسط کوچه
دیده .. سیلی زدن تو کوچه
عمری .. سوزنده من رو کوچه
غزل ابتدایی جلسه و توسل به دوطفلان حضرت زینب سلام الله علیه شبِ چهارم ماهِ محرم
به نفسِ حاج حسین سازور
« اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ »
روزی ام را از سرِ خانِ کرم برداشتم
از تو چیزی کم نیامد هرچه هم برداشتم
روزِ محشر که شود بسیار حسرت میخورم
که چرا از سفره هایِ روضه کم برداشتم
نیست محدوده به دنیا عشقِ من بر اهلِ بیت
از ازل عشقی به اولادِ پیمبر داشتم
با تفکرهایِ پوچ و شبه ها جنگیده ام
در دفاعِ از حریم تو قلم برداشتم
احترامِ دستمالِ اشکِ روضه لازم است
هرکجا افتاد آن را محترم برداشتم
ذره ای از ماتمِ داغِ عظیمت کم نشد
هرچه هم از رویِ قلبِ خویش غم برداشتم
خواستم مردم ببینن آمدم پابوسِ تو
عکس هایِ یادگاری از حرم برداشتم
هر زمانی از مسیرِ مستقیمت کج شدم
گام در بیراه ای پُر پیچ و خم برداشتم
گرچه آلوده ست دستم به گناه اما حسین
با همین دستم برایِ تو علم برداشتم
*نگی یه وقت من گنه کارم ، منو با مجلسِ حسین چه کار ؟.. اصلاً او آمده ، محرمُ آورده ، عاشورا آورده ، گریه آورده منو تو با خدا آشتی کنیم ... يا سَريعَ الرِّضا اِغْفِرْ لِمَنْ لا يَمْلِكُ إلاّ الدُّعاءَ فَاِنَّكَ فَعّالٌ لِما تَشاءُ، يا مَنِ اسْمُهُ دَواءٌ وَذِكْرُهُ شِفاءٌ وَطاعَتُهُ غِنىً، اِرْحَمْ مَنْ رَأْسُ مالِهِ الرَّجاءُ وَسِلاحُهُ الْبُكاءُ، يا سابِـغَ النِّعَمِ، يا دافِعَ النِّقَمِ، يا نُورَ الْمُسْتَوْحِشينَ فِي الظُّلَمِ، يا عالِماً لا يُعَلَّمُ، صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ..*
با همین پایی که رفتم سویِ جرم و معصیت
از نجف تا کربلایِ تو قدم برداشتم
شمر را در شعر از گودال بیرون کردهام
نام او را از میان دفترم برداشتم
شاعر : آرش براری
شبِ زینب و شبِ عقیله ی بنی هاشم .. شبِ اوج زینبِ .. شبِ دوطفلانِ زینبِ .. یادِ همه ی مادرانِ شهدا بخیر .. خیلی قدرِ مادراتونُ بدونید ، اگه میخواید لذتِ اشکِ بر ابی عبدالله رو خدا بهتون بچشونه ، بعد از هر روضه دستِ مادرتونُ ببوسید*
از ازل خورشید انور زینب است
حافظ الله اکبر زینب است
پیکر اسلام را سر زینب است
حیدر کرّار دیگر زینب است
بعد زهرا روحِ کوثر زینب است
پیش پایش آسمان خم می شود
مرجع تقلیدِ مریم می شود
کعبه ی غم های عالم می شود
آیت الله معظم می شود
محشرِ صحرای محشر زینب است
یک زن اما لشگری را صف شکن
یک تنه بابُ المرادِ پنج تن
تکیه بر این شانه ها دارد حسن
ذوالفقاری دارد از جنسِ سخن
منبری ها ! جانِ منبر زینب است
از امام خود حمایت می کند
از گنهکاران شفاعت می کند
گاه در میدان قیامت می کند
گاه در خیمه عبادت می کند
مادری از جنس خواهر زینب است
در خطرها بال و پر را می دهد
می رود خونِ جگر را می دهد
موقع پیکار سر را می دهد
پایِ عشقش دو پسر را می دهد
فانیِ عشقِ برادر زینب است
ای غریبِ کربلا جانم فدات
نه پسر ! دو نوکر آوردم برات
این دو تا خاک اند خاکِ زیر پات
سهم من را هم بده از کربلات
بینِ خیمه زار و مضطر زینب است
مادری وقتی که دارد دو پسر
با خودش هم تیغ دارد هم سپر
امنیت دارد به هنگام خطر
کی می افتد بر زمین بین گذر
روضه خوانِ داغ مادر زینب است
این دو تا هستند ؛ شأن من به جاست
حرمتم ضربُ المثل در کربلاست
دور از من چشم های بی حیاست
چادرِ زینب کجا در زیر پاست ؟!
در حفاظ دو دلاور زینب است
هر دو تا سیراب از یک باده اند
این دو آقا زاده حیدر زاده اند
تا ابد بر عشق تو دل داده اند
اذن میدان را بده آماده اند
نه نگو ! امید آخر زینب است
تو نرو گودال ! این ها می روند
هر دو با سربندِ زهرا می روند
زیر شمشیر و سنان ها می روند
جانِ من غصه نخور تا می روند
غصه دارِ دیده ی تر زینب است
بهتر این که وقت غارت نیستند
*رسید خدمت امام مجتبی عرضه داشت آقا چرا انقدر زود موهای سر و صورتتون سفید شده ؟! .. حضرت یه تاملی کرد ، فرمود ما اهل بیت زود پیر میشیم .. (آره والا چی بگه والا ؟!!) بگه اگه جلو چشمات مادرت رو زمین افتاد بود ، تو جوون میموندی ؟! .. اونم مادری مثل مادرِ من .. مادر من که حوریه بوده .. آی مردم ، حوریه وقتی برگِ گل رو صورتش می افته ، از لطافت صورت حوریه جا می افته .. نامرد تو کوچه جلو چشم من چنان به مادرم سیلی زد ...
حسین جان ؛ نکنه میخوای بچه های من شاهد باشن ، اون ساعتی که من میام تو گودی قتله گاه .. راوی میگه دیدم خودشُ انداخت رو بدنِ حسین .. هیشکی دیگه باقی نمانده بود .. دو سه تا دختر بچه با زینب آمده بودند ، جنگ تا غروب طول کشیده بود ، همه گفتند این خانم مزاحم ماست .. ملا قادر راوندی مقتل نویسه ، میگه انقدر با لگد زینبُ زدن .. بی بی رو از گودال انداختن بیرون .. خوب شد بچه هات ندیدن خانم ...*
بهتر این که وقت غارت نیستند
می روم وقتی اسارت نیستند
می خورم سیلیِ غربت نیستند
وقت تقسیم غنیمت نیستند
موقعی که بین لشگر زینب است
شاعر : سید پوریا هاشمی
*بچه ها اومدند مقابل ابی عبدالله حضرت یه نگاه کرد به سرو پاشون یه دفعه حسین گریه کرد .. فرمود: برگردین پیش مادرتون . اومدن مقابلِ مادر هی پا به زمین میکوبیدند .. مادر چه عیبی در ما دیده حسین .. تو سفارش کن .. کفن به تنشون کرد .. خودش براشون شمشیر حمایل کرد .. گفت یه رمزی بهتون میگم ، یه قسمی .. اگر رفتید خواست برتون گردونه ، بگید مادرمون گفته به حق مادرت ..
اذن گرفتند رفتند "نحن ابنا الزینب" گفتند جنگ کردند ، این دو تا آقازاده رو سنگ باران و تیر باران ، بدن هاشون افتاد .. اما زینب بیرون نیامد .. بچه ها رو تو خیمه ی دار الحرب آوردن .. گذشت قافله اومد مدینه ، عبدالله صدا کرد خانم چرا نرفتی استقبالشون ؟! صدا زد عبدالله از گوشه ی خیمه نگاه میکردم .. دیدم با یه خجالتی بچه هارو داره میاره ...*
ای حسین ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تذکر رهبر انقلاب به مداحان و عزاداران
⭕️ آیا درست است عظمت امام حسین علیهالسلام را در یک مجلسی تبدیل کنیم به کار سبک و لخت شدن و بالا و پایین پریدنها؟!
🌏https://eitaa.com/Arbabhosyn
#اصحاب_شور
#اصحاب_تک
قال سیدالشهدا علیه السلام:
فانّی لا اَعْلَمُ اصحاباً اَوْفی و لا خیراً من اصحابی ..
«من باوفاتر و بهتر از اصحابم، اصحابی را نمیشناسم»
جهت تجلیل از اصحاب باوفای سیدالشهدا جا دارد هرشب در کنار سربند برای یکی از اصحاب یک بند خوانده شود...
#سربند
سلام ما بر شهدای کربلا
به جان نثاران منای کربلا
دنیا ندیده مثه اصحاب حسین
ای به فدای شهدای کربلا
میگیم با اصحابِ الحسین
(کُلُّ الخیر فی بابِ الحسین)
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
........
#اولاد_عقیل
سلام بر عقیل و اجلال عقیل
به مسلم آن کوکب اقبال عقیل
همه شدن فدایی آل علی
سلام آل الله بر آل عقیل
مسلم و طفلانش همه
نذر حسینِ فاطمه
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.......
#جناب_زهیر
سلام بر حسین و همسر زهیر
که هر دو تا زدند دست رد به غیر
با یک نگاه پسر ابوتراب
شدن حسینی شدن عاقبت به خیر
با نیمه نگاه حسین
شدن سربه راه حسین
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.......
#جناب_بریر
سلام بر بریر قاری حسین
آمده بهر پاسداری حسین
گفت اگر که تکه تکه ام کنند
دست نمی کشم ز یاری حسین
اذن میدان گرفت و رفت
در کفش جان گرفت و رفت
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.....
#جناب_وهب
سلام ما بر وهب و امّ وهب
مادر و فرزند و عروس با ادب
یکی فدایی حسین بن علی
دو تا فدایی عقیله العرب
مادر از دلبندش گذشت
از سر فرزندش گذشت
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.......
#حضرت_حر
سلام بر حرّ و غلام و پسرش
بهشت و دوزخ بوده در نظرش
کرده ادب به نام مادر حسین
رحمت حق به شیر پاک مادرش
شد آزاده در عالمین
تا که شد اسیر حسین
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.......
#جناب_حنظله
سلام و رحمت خدا به حنظلة
نامه بر حسین و پیک قافله
به یاری حسین با تیغ زبان
نمود با دشمن حق مقابله
حنجرش فریاد حسین
روی لبش ناد حسین
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
......
#حضرت_حبیب
#جناب_مسلم_بن_عوسجه
سلام بر دو یار میدان حسین
سلام بر دو شیر غران حسین
یعنی حبیب و مسلم بن عوسجه
پیرِ همه پیرغلامان حسین
شد حرف مسلم با حبیب
(علیکَ بِهذَاالغریب)
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.......
#جناب_عابس
سلام ما همه به عابسِ شبیب
که اسوه غیرت و مردانگی است
برهنه شد گفت به شاه کربلا
عاقبت عشق تو دیوانگی است
شعار هر سینه زنی
(حُبُّ الحسین اَجَنّنی)
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.....
#جناب_جون غلام سیاه امام حسین
سلام بر جُون و مرام و ادبش
عبد حسین بن علی شد لقبش
اصل و نسب نداشت ظاهرا ولی
غلامیِ حسین شد اصل و نسبش
با دعای شاه شهید
شد رنگ صورتش سفید
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
......
#جناب_جناده
سلام بر جُناده و اراده اش
به روح پاک و عشق صاف و ساده اش
به کربلا شدند خانوادگی
فدایی حسین و خانواده اش
در ناحیه صاحب زمان
داده سلام او را ز جان
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.......
#جناب_سعید_بن_عبدالله
سلام بر سعید و بی قراری اش
به دل سپردگی و جان نثاری اش
شد سپر حسین موقع نماز
نماز فخر می کند به یاری اش
حرف آخرش با حسین
(اَوَفَیتُ مولا حسین)
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
.......
#اولاد_ام_البنین
سلام ما به بر قمر ام بنین
سلام بر سه اختر ام بنین
با رزمشون علی دوباره زنده شد
ای جانم به لشکر ام بنین
فاطمه می گفت آفرین
به اولاد ام البنین
السلام علی الحسین
وعلی اصحاب الحسین
#سبک_شور_طفلان_حضرت_زینب_س
#مجموعه_اشعار_محرم_الحرام_۱۴۴۲🏴
#شب_چهارم
بند اول:
از دور دوتا جوون
دارن میان میدون
دارن میان چه با وقار
از دور دو پهلوون
محمد و عون، مردانِ صلابت
محمد و عون، عُشّاقِ شهادت
محمد عون، سربازه حسین و
محمد و عون، یارانِ ولایت
دوتا شیرِ نر که خیلی خیلی غرّانن
مثه شمشیره دو لب، تیزن و برّانن
وقتی که مادرشون، زینبِ کرّاره
دیگه حتما این دوتا، حیدره دورانن
دوتا گلِ زیبا، ماهِ دل آرا
عزیزای زینب، عشقِ ثارالله
مقامشون بالاس، چون شدن جزوه
شهیدای ظهر، روزِ عاشورا
ای جانم قمرای زینب
بند دوم:
جانم، دو تک سوار
دو جعفرِ طیّار
دو تک یل از نسلِ علی
جانم، به این تبار
محمد و عون، شیران عقیله
محمد و عون، گُردان عقیله
محمد و عون، موقعِ نبردن
محمد و عون، طوفان عقیله
دوتا کوهِ عظمت، دو گوهر نایاب
ذکرشونه رو لبا، مُسَبِّبُ الْاسباب
دوتا قهرمانِ کربلا که با ایثار
شدن افتخاره مادر جلوی ارباب
دو یاره مولا و ناصرِ مکتب
امیدای قلبِ، حضرتِ زینب
چقد علی وارن، وقتِ جنگیدن
انگار به میدون رفت، قاتلِ مرحب
ای جانم قمرای زینب
متن اشعار و روضه خوانی و نوحه های
شب پنجم محرم
توسل به یتیم امام حسن مجتبی علیه السلام
حضرت عبدالله بن حسن ع
👇👇👇👇👇
#مناجات امام زمان روحی له الفدا اجرا شده شبِ پنجم محرم
به نفس کربلایی سید رضا نریمانی •✾•
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
قسم به رایحه ی عِطر یاس خوشبویت
تو آمدی به سویم، من نیامدم سویت
همیشه خیر دعایت نجات داده مرا
مرا ببخش اگر کم شدم دعاگویت
خوشا به قِسمت بحرالعلوم و نائینی
نگاه ما که نیفتاده است بر رویت
چه آرزوی بزرگی است، نیستم لایق
که جان دهم دم مرگم به روی زانویت
بیا گذر کن از این روسیاهِ بد رفتار
قسم به حُسن جمالت، به خُلق نیکویت
سحر همیشه به یاد حسین، گریانی
رسیده است به ما هم طریقه و خویَت
فدای عمه ی مظلومه ات که گفت: حسین
چه آمده به سر آن دو چِشم دلجویت
همان که سنگ به تو زد، مرا نشانه گرفت
شکافته سر من هم شبیه اَبرویت
دلم گرفته عزیزم بگو چه کار کنم؟
به پنجه، خولی ملعون گرفته گیسویت
#شاعر:محمد جواد شیرازی
امشب، شب امام حسنی هاست..شب عبدالله ابن حسنه.. امشب باید امام حسنی گریه کنید میدونید یعنی چی؟ یعنی باید آروم گریه کنید.امامحسنی ها همیشه یه غمی تو دلشونه نمیتونن به کسی بگن..نباید به کسی بگن ...
امامحسنیا یه کاری کردن که امامحسینیا نکردن. امامحسنیا یه چیزی دیدن، امامحسینیا ندیدن. امام حسنیا یه جایی بودن که امام حسینیا نبودن... امامحسنیا یه جایی دست یه عده روگرفتن. امامحسنیا زمینخورده هارو بلند میکنن. امام حسنیا خاکیهستند...*
*عبدالله دم در خیمه ایستاده داره تماشا میکنه، همه ی صحنه هارو دیده، آخرین نفره از خونواده و اهل بیت حسین. یعنی تک به تک همه ی صحنه هارو دیده، برا همینم نتونسته تحمل کنه. دم در خیمه علی اکبر رو دید چه جوری رفت. قاسم رو دید، عباس رو دید، علی اصغر رو دید....*
مثل یک صاعقه تکبیرِ حسن میآمد
یازده ساله ترین شیرِ حسن میآمد
بر تن از پیرُهن خویش کفن ساخته است
او حسینیهای از خشتِ حسن ساخته است
رگِ گردن متورم شده یعنی لبیک
مُشتهایش متراکم شده یعنی لبیک
یازده جُرعهی ناب از یَمِ حیدر خورده است
خوب پیداست که بر غیرتِ او بَرخورده است
دست حق بر درِ خیبر بخورد میفهمند
به رگ غیرت او بَر بخورد میفهمند
او یتیمی است که نعلین ندارد حتی
فکر صد خُم در آن بین ندارد حتی
او نمیدید که خاری به کف پایش بود
دامن پیرُهنش زیر قدمهایش بود
چند باری به زمین خورد ولی باز دوید
تا که زهرا به زمین خورد علی باز دوید
خیره چِشمانِ تَرَش رو به همان منظره بود
دورِ گودال فقط دایره در دایره بود
همه با خاطرهی بغضِ علی جمع شدند
حلقه در حلقه به یک نقطه؛ ولی جمع شدند
حلقهها تنگتر از تنگتر از قبل شده
قلبها سنگتر از سنگتر از قبل شده
باید از بینِ همه رد بشود میداند
نه محال است مُرَدد بشود میداند…
*دید دور حسین حلقه زدن، یهحلقه دور گودال، یه حلقه توی گودالند. آخه گرد و خا ک ها بالا رفته، دیگه دم دمای غروبه هوا داره تاریک میشه، هوا تاریک بشه، چشم درست نمیبینه چه خبره. فقط از دور میدید این نیزه ها بالا و پایین میره،نیزه ها پایین میاد شمشیرها بالا میره..یه عده بالای گودال ایستادن دارن با سنگمیزنن، یه حلقه هم دورتر ایستادن، امام باقر میفرماید:اینا چیزی گیرشون نیومد بزنن نه شمشیر داشتن، نه نیزه داشتن، نه چوب داشتن، نه سنگ داشتن. این حلقه دور گودال ایستادن دارن فحش و ناسزا میدن....*
رد شد از حلقهی پیرانِ عصا زن
و سپس از وسطِ جمعیتی سنگ به دامن
نه فقط سنگ که چوب و شن و آهن بعد از آن سخت دوید
از دو سه تا حلقهی اسبان سواری
وصدای نفس و شیهه و کوبیدن سُمها
همهسو هولِ قدمها وعَلَمها
به خودش گفت کمی مانده برو
از وسط این همه جامانده برو
پیش میرفت ولی حلقهی یک لشکر شد
متراکم، متراکم، متراکمتر شد
داشت از بین همین فاصلهها رد میشد
از دل هلهلهها، هَرولهها رَد میشد
رد شد از حلقهی سرنیزه و از حلقهی شمشیر و
کمانگیر وکف پاش پُر از خون و تَنِ کوچک
مجروح دوید و
لب گودال رسید و
ته گودال چه دید و…
که سنان بود و سنان داشت
نیزهای فاتحه خوان داشت
حرمله غرقِ عرق چِشم بر آن نیمه جان داشت
آخرین تیر خودش را به کمان داشت
مادری موی کَنان سینه زنان پیش عمو بود
ولی قدِ کمان داشت
پدرش بود عمو بود پدرش بر سر او بود…
پسر اُفتاد سر اُفتاد چه بد بال و پر اُفتاد
تنی روی تن اُفتاد حسن اُفتاد
راه یک تیرِ سهشعبه به دو حنجر اُفتاد
نالهای بین گلو بود که زهرا غش کرد
او در آغوش عمو بود که زهرا غش کرد
کاش جبریل جراحات دو تَن را میبست
کاش میشد که علی چِشم حسن را میبست
باز از خاک حسن مادر خود را برداشت
شمر تا کُندترین خنجر خود را برداشت…
می خواست دست وپا بزند نیزه ها نزاشت
بابای خود صدا بزند نیزه ها نزاشت
در قتلگاه هردو بدن زیر ورو شده
نیزه به روی نیزه به پیکر فرو شده
با پنجه های گرگتنش جستجو شده
عریان به دستِ لشگرِ بی آبرو شده
مقتل نوشته، با عجله مو کشیده اند
مثل کبوتری سر او را بریده اند
#شاعر:قاسم نعمتی
" وَ أَحَاطُوا بِهِ فَخَرَجَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ يُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ يَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَيْنِ فَلَحِقَتْهُ زَيْنَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ عليه السّلام لِتَحْبِسَهُ فَقَالَ لَهَا الْحُسَيْنُ احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى..."
*همینجور که ابا عبدالله توگودال افتاده زیر نیزه وخنجر صدا زد"احْبِسِيهِ يَا أُخْتِي فَأَبَى."
بگیرید خواهرم رو نذارید بیاد ...*
"وَ امْتَنَعَ عَلَيْهَا امْتِنَاعاً شَدِيداً وَ قَالَ وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُ عَمِّي وَ أَهْوَى أَبْجَرُ بْنُ كَعْبٍ إِلَى الْحُسَيْنِ عليه السّلام بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ أَبْجَرُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدَةِ فَإِذَا يَدُهُ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاه"
*همچین که این شمشیر به دست عبدالله خورد. دست به پوست آویزان شد، یه ناله ای زد، میدونید اون ناله چی بود؟! "فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاه" «وای مادر...»
اینجا با شمشیر به بازوی عبدالله زدن، توکوچه ها هم با غلاف شمشیر به بازو زدن، که امام صادق فرمودن: علت شهادت مادر ما فاطمه همون ضرباتی بود که اون نامرد توکوچه ها به بازوی مادرم فاطمه زد.....*
فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ كَعْبٍ وَ قِيلَ حَرْمَلَةُ بْنُ كَاهِلٍ إِلَى الْحُسَيْنِ(ع) بِالسَّيْفِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَيْلَكَ يَا ابْنَ الْخَبِيثَةِ أَ تَقْتُلُ عَمِّي فَضَرَبَهُ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا الْغُلَامُ بِيَدِهِ فَأَطَنَّهَا إِلَى الْجِلْدِ فَإِذَا هِيَ مُعَلَّقَةٌ فَنَادَى الْغُلَامُ يَا أُمَّاهْ فَأَخَذَهُ الْحُسَيْنُ(ع) وَ ضَمَّهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ يَا ابْنَ أَخِي اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِكَ وَ احْتَسِبْ فِي ذَلِكَ الْخَيْرَ فَإِنَّ اللَّهَ يُلْحِقُكَ بِآبَائِكَ الصَّالِحِينَ.»
*از دور دیدن حرمله تیرو برداشت حنجره رو نشونگرفت چنان این حنجره رو زد، عبدالله افتاد تو بغل حسین ...
همه ی اون دوسه تا تیری که نامرد زده همه رو ابی عبدالله دیده یکیش که تو بغل خودش همین عبدالله بود. یکیشم علی اصغرش، همچین که این بچه رو سرِ دست گرفت دید این بچه ای که تا حالا ناله هم نمی کرد، هیچی هم نمی گفت، گریه هم نمی کرد یه مرتبه دید داره دست وپا میزنه انقدر حرمله یهویی تیر زد که ابی عبدالله یهو دید این بچه یه خِس خِسی کرد......ای حسین......*
.
آنطون بارا (مسیحی):
اگر حسین از آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی بر میافراشتیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا مینمودیم و مردم را با نام حسین به مسیحیت فرا میخواندیم.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
راز جاودانگی امام حسین علیه السلام در آن است
که تمام عشقهای کوچکتر را به پای بزرگترین عشقی
که میتوان متصور شد ریخت و آن عشق خدا بود
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
روضه وتوسل به ابن الکریم حضرت عبدالله ابن حسن علیه السلام اجرا شده شبِ پنجم محرم
به نفس سیدمهدی میرداماد •✾•
"يَا أَيُّهَا الْعَزِيزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَتَصَدَّقْ عَلَيْنَا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقِينَ"
السّلامُ عَلیکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ یاحَسَنَ بنِ عَلِیِ اَیُّهَا المُجتَبی یَابنَ رَسوُلِ اللّهِ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه
ای پسرِ اولِ شیرِ خدا
ای به حسین ابن علی مُقتدا
تَجسُّم جمالِ سِرُّ و عَلم
کریم آلِ فاطمه یا حسن
مدح تو شد زینتِ لوحوقلم
بین امامان به کِرامت عَلم
*از ابی عبدالله پرسیدن "فَمَل کَرَم"آقا کرم چیه؟حضرت فرمودن: "الِابْتِدَاءُ بِالْعَطِيَّةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ"یعنی قبل از اینکه چیزی ازت بخوان عطا کنی. آقا امام حسن آقای کرمه..خودش خدای کرم بود، خونش تو رگ بچه هاش هم جاریه، قبل از اینکه حسین بگه، این دو تا آقا زاده چه کردند کربلا. عبدالله ابن حسن وقایم ابن الحسن جوری کشته شدن که هیچ کس کشته نشد....*
سلام بر تیغِ شرر بار تو
جنگ جَمل شاهد پیکارِ تو
دستِ تو دستِ علی مرتضی ست
اشاره ی چَشم تو خیبر گشاست
علی تو زهرا تو، پیمبر تویی
وارثِ ذوالفقار حیدر تویی
ای که بقیعِ دلِ ما قبر توست
شجاعت برتر تو صبر توست
مثل باباش امیرالمؤمنین بود. می تونست دست به قبضه ی شمشیر ببره اما صبر کرد. با دینش دین خدا رو نگه داشت ...
تو پسر اصبر الصابرین
تو آسمان وحی در زمینی
این عبارت فقط برا امامِ مجتبی اومده،" أَشْهَدُ أَنَّكَ عِشْتَ مَظْلُوماً" بعضیا شهادتشون مظلومانه بود اما زندگیشون مظلومانه نبود. خودِ امیرالمؤمنین اول مظلوم عالم مگه نیست؟ ابی عبدالله مگه مصیبت ما اعظمها نیست؟ اما امیرالمؤمنین بیرون خونه اذیت میشد، سلامش روجواب نمیدادن، در رارو به روش میبستن، حقش رو می خوردن، بهش توهین می کردن اما میومد خونه یه فاطمه داشت.... قربونت برم عشت مظلوما مظلومانه زندگی کردی نه محرمت نه کس وکارت غریب غریب....
تو شهریارِ دست بسته دیدی
تو گوشواره ی شکسته دیدی
تو شاهد شهادت مادری
تووارث غریبی حیدری
*انقدر امامحسن وامامحسین علیه السلام باهم درد ودل می کردن .. لحظه ی آخر عمر امامحسن وقتی سه نفر اومدن کنار بسترش، با محمد حنفیه حرف زد، با زینب کبری حرف زد، با برادرش ابی عبدالله حرف زد ..یه نگاه کرد دید حسین داره اشک می ریزه."مَا يُبْكِيكَ یا أخا"چرا داری گریه می کنی ؟همه ی عالم یه روزی برا تو گریه می کنن. اونجا فرمود:"لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ"اما صدا زد بردارم! عزیز دلم گریه نکن داداش، یه قسمتی از بلا مال من بود بقیّه بلا مال توعه.. امام مجتبی شروع کرد با ابی عبدالله حرف زدن....*
غریب کوچه ها شدن با من
غریب کربلا شدن با تو
دیدن مادر روی خاک با من
شهید سر جدا شدن با تو
تو نبودی و دیدم روی خاکِ یه مادر
نیستم و تو می بینی روی خاکِ یه خواهر
*من یه بار دیدم مادرم رو خاک افتاد، اما یه ساعتی میاد میبینی زینب بالای تَلِّ زینبیه هی میخوره زمین میگه: وا حسینا..*
غریبِ در وطن شدن با من
شهید بی کفن شدن با تو
توخونه دست و پا زدن با من
قتلگاه دست و پا زدن با تو
*من تو خونه دست و پا میزنم اما تو جلو چشم سی هزار نفر دست و پا میزنی...*
من با خاطره های غمِ فاطمه مُردم
غریبونه به دستت پسرام و سپردم
ابی عبدالله کنار بستر امام حسن، یکی از حرفهایی که امام مجتبی فرمود این بود."کُلَّهُمْ والِدا "برا بچه هام پدری کن.تاریخ میگه ابی عبدالله مظهر یتیمموازی وعطوفته.وقتی زین العابدین بدن باباش رو دفن می کرد.بنی اسد دیدن روشونه های حضرت جای پینه ها و زخم قدیمیه، گفتن اینا برا عاشورا نیست. امام زین العابدین فرمودن:اینا جای کیسه های نون و خرماست. ابی عبدالله نسبت به یتیمخیلی حساس بود. حالا یتیم بشه عزیز برادرت، یادگار برادرت. لذا ابی عبدالله شب عاشورا با قاسم و عبدالله اونجوری برخورد کرد. فرمود :"إِحْبِسیهِ یا مُختار" یعنی محکم دستش رو بگیر رهاش کنی میاد وسط میدان..چی دیده عبدالله؟چی شد دستش رو رها کرد رفت سمت میدان؟ دستش تودست عمه است. یعنی هرجا عمه رفته عبدالله هم رفته. یعنی هرچی عمه دیده عبدالله هم دیده..*
او میدوید و من میدویدم
او میکشید و من میکشیدم
*دید عموش رو سنگ بارون کردن، دید پیشانی عموش خونی شد، دید تیر به قلب عمو خورد.دید عموش از بالای ذوالجناح افتاد، همه ی اینها رو دیده..هی میخواست دستش رو بکشه عمه نمیذاشت. دست عبدالله رو محکم گرفته بود..وای به دل زینب..یه نگاه کرد دید تا عمو افتاد، "إِجْتَمِعوا عَلَیه وَ حَمِلو أَحاطوا بِه" همه ریختن دور عمو، شمشیرها بالا میره ، نیزه ها بالا میره، دید گردوخاک شد هوا تیره وتار شد دیگه عمو رو نمیبینه. هی چشماش رو تیز کرد، هی رو پنجه ی پا بلندشد، هی دستش رو کشید، عمه نذاشت. گرد و خاک آروم آروم خوابید..تا گرد وخاک خوابید دید موهای عموش تودستای نامرده. الان که سر و جدا کنه. تا شمشیر بالا رفت، دست زینبم بالا رفت..دست عبدالله رها شد، الان وقت خوبیه دوید وسط میدان ،از لای اسبها هی خورد زمین ..*
عمه ببین عمو چه بی حال شده
عمه، عمو وارد گودال شده
عمه ببین جلوچش مادرش
به زیر دست وپا لگد مال شده
هر جوری که شد میرم تو قتلگاه
نمیذارم عموی من بمونه بیپناه
فکری واسه زخم پرِ عمو کنم
دستم رو باید سپرِ سر عمو کنم
*تا شمشیر رفت بالا، این بچه بازوش رو سپر کرد..استخون رو زد شکست. افتاد تو بغل عمو، اولین حرفی که زد گفت:وای مادرم ...داغ مادر برا حسین تازه شد..این بچه تو بغل حسین، جون داد...*
*کسی این بچه رو آورد عقب یا نه؟ اصلاً کسی مونده بود برش گردونه؟ هیشکی برش نگردوند تو بغل حسین بود وقتی شمر اومد..وقتی اسبا اومدن..شهدا "حَلَّتْ بِفِنائِکَ اند" با روح و جانشون فدای حسین شدن.. اما این بچه یه فرق دیگه هم داره. جدای از اون شهدای کربلا "حَلَّتْ بِفِنائِکَ"
عبدالله با پوست وگوشت وخونش با حسین حل شد.... حسین..*
«اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج...»
خدایا نسل ما ذریه ی ما زیر سایه ی حسین، حسینی ثابت قدم قراربده..