eitaa logo
ذاکرین آل الله
296 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
319 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
اونقدر خوب ‌باش‌ که وقتی‌ شیطان دیدت بگه: گمراه ‌کردن این‌ از ‌عهده‌ ی من بر ‌نمیاد...!!
در جوار یکدیگر زندگی می کنیم، پس اولین مقصود ما در زندگی این است که به یکدیگر محبت کنیم و اگر نمی توانیم دست کم دیگران را آزار ندهیم
سراغ پرچمت را از شمیم باد می‌گیرم نشان رود را، از ماهی آزاد می‌گیرم شَفا یعنی نخ پیراهنی که غرق یوسف بود به این امّید، من هم بوسه از فولاد می‌گیرم مرا گم کرد، چشمانی که محو صحن و گنبد شد نشانی تو را از کور مادرزاد می‌گیرم به غیر از دیدنت، هرحاجتی آورده‌ام؛ رد کن پس از دیدار، هرچیزی که لطفت داد؛ می‌گیرم من از گرد‌ و غبار زیر جاروهای خُدّامت پس از افتادگی، پرواز را هم یاد می‌گیرم نشستن با کبوترهای دست‌آموز تو، درس است برای جَلد بودن، رخصت از استاد می‌گیرم غم تو، گوهری نایاب در دنیای شادی‌هاست من این‌ دَم را میان صحن گوهرشاد می‌گیرم
. برای کشف اقیانوس های جدید باید جرات ترک ساحل را داشت این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر .
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است غربت بی‌حد او از سفرش معلوم است کوله‌بار سفر آخرتش را بسته از مناجات و نمازِ سحرش، معلوم است *امام رضا فرمود: ابا صلت اگر آمدم عبا به سر کشیدم دیگه با من حرف نزن، فقط در حجره رو ببند....* موی آشفته و اوضاع به‌ هم‌ ریخته‌اش با عبایی که کشیده به سرش، معلوم است *مسیر خونه نزدیک بود ابا صلت میگه دیدم آقا هی رو زمین مینشینه، هی با کمک دیوار بلند میشه، هی میگه وای مادر..‌.یکی از نشانه های غربت دوری از مادره...* دو قدم راه نرفته، چِقدر می‌افتد ناتوان‌ بودنش از زخم پَرش، معلوم است به زمین‌خوردن او ارثیه‌ی مادری است دردِ پیچیده به پهلو؛ اثرش معلوم است وسط حجره‌ی دربسته به خود می‌پیچد اثر زهر به روی جگرش، معلوم است خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است ولی از حالت بغض پسرش، معلوم است لبِ او سرخ شد امّا به‌ خدا چوب نخورد مجلس شام به چَشمان ترش، معلوم است روی خاک است ولی زیر سمِ اسب نرفت روضه‌ی عصر دهم در نظرش، معلوم است نعل‌ها بود که محکم روی پیکر می‌رفت یک‌ نفر در طلب جایزه با سر می‌رفت *ابا صلت میگه دیدم امام رضا داره میاد چند قدم که راه میاد هی روی زمین میشینه گریه می کنه. عبا رو سر کشیده. صورت مبارکشون رو‌کسی نمی دید اما اباصلت میدونست که امام رضاست داره میاد دوید زیر بغل آقا رو بگیره..... دلها رفت تو ی یه کوچه. وقتی به علی خبر دادن فاطمه ات از دنیا رفت .تو‌مسجد بود حسنین آمدن‌ مسجد رو ورانداز کردن، بابا کجاست؟ گفتن بابا! مادراز دنیا رفت. یه مرتبه علی با صورت به زمین افتاد.... لنگر زمین و آسمان، ستون اسلام و مسلمین، شمشیر خدا و شیر خدا، پشت وپناه پیغمبر، کَنندهٔ در خیبر، فاتح بدر وحُنین، علی داره به طرف خونه میاد.. مسیر خونه نزدیک بود دیدن فاتح خیبر هی زمین میخورد بلند میشد می گفت: یا زهرا! به حجره رسید دیدن دیگه رو زانو‌ داره راه میاد بچه ها دارن میبینن اینم یه زمین‌خوردن. بازم بگم ....* «از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین‌» *اما همه ی این زمین‌خوردنها معلولِ یک زمین خوردنه. یا دوتا یا سه تا..اولیش مادر بین در ودیوار زمین خورد.دویش اونجا که کمربند علی رو‌گرفته بود با ضرب غلاف وتازیانه ولگد زمین‌خورد. یکیشم اون جا بود که امام‌حسن‌ میگه من دستم‌ تو‌ دست مادرم بود، چنان مادرم به دیوار خورد... بمیرم برا مادر پهلو شکسته ات آقاجان..*
گر بنا نیست که نوبت به گدایان برسد چه نیازیست که دگر این همه مهمان برسد چند روز است که من پشت درم رحم کنید یک نفر نیست به داد منِ گریان برسد گاه گاهی به خودم گریه‌کنان می‌گویم کار و بار تو بنا نیست به سامان برسد آن‌که یک شهر درِ خانه به رویش بستند بهتر آن است که با حال پریشان برسد دامن لطف شما قسمت هر کس نشود کاش این دست بر آن گوشه‌ی دامان برسد من برای همه‌ی شهر حرم می‌گیرم بِگذارید که پایم به خراسان برسد دوست دارم دَم آخر که شهادت خواندم قبل رفتن به لبم ذکر رضاجان برسد یاد آقای خراسان دو سه خط روضه بخوان و ثوابی هم اگر هست به ریّان برسان ریّان ابن شبیب جدّ ما رو غریب گیر آوردن ریّان بن شبیب آب و واسه حبیب دیر آوردن تو شیب گودال سرازیر شد حسین پیر شد حسین پیر شد آخ ته گودال زمین‌گیر شد حسین پیر شد حسین پیر شد خواهرت رفت ولی موقع رفتن می‌گفت یک نفر کاش به دادِ تن عریان برسد
خانه را برای فرزندان، امن ، جالب و دوستانه درست کنید فضای خانه باید به‌گونه‌ای باشد که مجبور نباشید مرتب تذکر بدهید. در عین حال برای او اسباب بازی‌های گران قیمت تهیه نکنید تا نگران خراب شدن‌شان نشوید.
چقدر ناتوان شدی امّا ز پا نیفت ای هشتمین عزیز عزیز خدا نیفت می‌ترسم آن‌که دست بگیری به پهلویت باشد به پا بیفت ولی بی‌هوا نیفتادی کوچه به آل‌ِ فاطمه خیری نداشته دیوار را بگیر و در این کوچه‌ها نیفتادی دامان هیچ‌ کس به سرت سر نمی‌زند حالا که نیست خواهرِ تو، پس ز پا نیفتادی تکّه حصیر خویش از این حجره جمع کن امّا به یاد نیمه‌ِ شب و بوریا نیفتادی ای وای اگر به کرب‌ و بلا بوریا نبود راهی برای دفن شه کربلا نبود بر روی خاک بود که پیچید بر خودش آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود افتاد یاد جدّ غریبش که خواهرش در بین قتلگه خبرش را گرفته بود دیگر توانِ دیدن اهل‌ حرم نداشت از بس‌ که نیزه دور و برش را گرفته بود وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد خلخالِ کودکی، نظرش را گرفته بود