#امام_صادق #مرثیه_امام_صادق
به تعلیم بشر مولای مکتب هرزمان برخاست
به تاییدش خدا فرمود برپا پس جهان برخاست
شگفت انگیز توحید مفضل شعله ور می شد
که وقت خواندنش دود از سر افلاکیان برخاست
میان شیعیان با او حکومت فتنه می انداخت
تقیه نشر پیدا کرد و فتنه از میان برخااست
و مفتاح الحقیقه قفل های بسته را وا کرد
و مصباح الشریعه نور شد تا آسمان برخاست
چنان مور و ملخ عرفان کاذب رخنه در دین کرد
که صادق با لوای حق به جنگ غالیان برخاست
کسی که کربلا را در قیام علم او آموخت
در این مکتب همیشه سربلند از امتحان برخاست
زراره حمیری جابر امینی مجلسی طوسی
تبار دوستان در اصل از این دودمان برخاست
غبار قبر حیدر را نخستین بار او بوسید
پس از آن بوسه، در شهر نجف آن آستان برخاست
چو هارون در تنور امتحانش می توان افتاد
ولی از سفره مهرش چگونه می توان برخاست
پسر یک بار دیگر ارث غربت برد از مادر
دوباره در مدینه آتشی از آشیان برخاست
میان کوچه می افتاد و هی مگفت وااُماه
بمیرم من که از جانش نوای الامان برخاست
دل اولاد او خون شد که او در کاخ حمرا رفت
همینجا بود که آه از نهاد روضه خوان برخاست
گمانم روضه ی شیخ الائمه این سخن باشد
کجا در مجلس منصور چوب خیزران برخاست
امان از مجلس شام و امان از خاطرات تلخ
که طفلی بر زمین افتاد هرجا ساربان برخاست
.
.
رقیه گوشه ای زانو بغل کردو به خود می گفت
چرا بابا سرت آمد ولیکن بوی نان برخاست
🔸شاعر:
#مجید_تال
___
|⇦•شعرم اگر چه خوب است...
#سینه_زنی و توسل ویژهْ شهادت امام صادق علیه السلام
شعرم اگرچه خوب است درباره ی تو باشم
یارا بخواه از من زُراره ی تو باشم
از خِیر قالَ صادق عالم به زیر دِین است
شاگردِ مکتبِ تو گریه کنِ حسین است
در حوزه ی علمیه ات، حکم خدا تدریس شد
چَشمان تو در روضه ی، جدّ غریبت خیس شد
از ساعتی که زهرا، گشته شکسته سینه
آتش زدن به خانه، رسم است در مدینه
وقتی امام معصوم، دنبال مرکب افتاد
بارِ دگر به یادِ، غمهای زینب افتاد
در خون نشسته میروی، زخمی و خسته میروی
در کوچه ها همچون علی، با دستِ بسته میروی
این آتشی که برپاست، زیر سرِ سَقیفه است
ای قوم بی شرافت، ارباب ما شریف است
این ننگ تا قیامت، رسوا کند عرب را
آبی نمیدهد کَس، رِندانِ تشنه لب را
ای عشقِ شهرآشوبِ من!
ای دلبرِ محبوب من!
افتاده ای در دستِ شمر
ای خاطرات خوب من!
ای در رُخ تو پیدا، انوارِ پادشاهی
ای روزگارِ زینب، در بین قتلگاهی
گفتا به گریه زینب، خورشیدِ نیزه ها را
دل میرود ز دستم، صاحب دلان خدا را
ای یار ناسامان من!
ای درد و ای درمان من!
میسوزی از فرطِ عطش
یا سیدُ العطشان من!
ما را روا نباشد، اینگونه دل بریدن
چون بگذریم دیگر، نتوان بهم رسیدن
خورشیدِ در غروبم، وقتِ سفر رسیده
دیدارِ ما قیامت، ای نور هر دو دیده
پیراهنت شد غرق خون
آتش گرفتم از درون
کُشتی مرا کُشتی مرا
"إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُون"
حسین جان..حسینجان...
↫
#امام_صادق #مرثیه_امام_صادق
((از فاطمیّه یک شب جامانده دارم!!!))
.
میخواهـَم امشَب رُڪ بگویَم دَردهـا را
پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را
هـَرڪَس ڪہ با نامِ عَلے خوش گَشتہ حالَش
شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش
"مِی" دَر رَگِ ما دائماً جاریست ساقی
این مَستیِ ما عینِ هـُشیاریست ساقی
شِش بار پُر ڪَردَم سَبویِ هـَستے ام را
ڪَردَہ ست ڪامل نامِ صادق مَستے ام را
شُڪرِ خُدا نامِ عَلے ذڪرِ لَبِ ماست
شُڪرِ خُدا صادق رئیسِ مَذهـَبِ ماست
بُگذار راحَت تَر بگویَم اوجِ غَم را
خاڪے شُدہ شعرَم بسوزان دَفتَرَم را
دَر "شَهـرِ دِل" جُز سُوختَن دَروازہ اے نیست
آتَش بہ دَربِ خانہ چیزِ تازہ اے نیست
بال و پَرَش میسوزَد اَز جور زَمانهـ
پایِ عَلے هـَرڪَس بِمانَد صادِقانهـ
هـے باز شُد روضہ هـمین ڪہ مَردِ خَستهـ
دَرڪوچہ هـا گَرداندہ شُد با دَستِ بَستهـ
اِمشَب دلَم هـِے میرَوَد دَر ڪویِ زَهـرا
اَز بَس ڪہ دارَد داغِ صادِق بویِ زَهـرا
مِهـمان ڪہ نَهـ! یڪ روضہ ے ناخواندہ دارَم
اَز فاطمیّہ یڪ شَبِ جاماندہ دارَم
شایَد خودَش میخواستہ ڪہ روضہ هـایَش
باشَد فَدایِ مادَرَش ! جانَم فدایَش
میخواست بَر رویِ سَرِ ما گُل بپاشَد
رَمزِ گُریزِ روضہ سَمتِ ڪوچہ باشَد
اَز روضہ ے مادَر اَگَرچہ سَهـم بُردهـ
شُڪرِخُدا شُڪرِخُدا سیلے نَخُوردهـ...!
🔸شاعر:
#محسن_کاویانی
___
#امام_صادق #مرثیه_امام_صادق
پیرمردی نفسنفس میزد
عاطفه بین مردمان مرده
پیر مرد قبیلهی خورشید
چند باری ز کین زمین خورده
بسته شد در رسن.... زبانم لال
خانهاش بین آتش و دود است
پا برهنه پیاده در کوچه
اشک چشمش شبانه چون رود است
هرم آهش چو آتشی سوزان
هق هق گریهاش چو مادر بود
چین پیشانیش عرق کرده
تا نگاهش به آتش و در بود
چند باری میان کوچه ز کین
دست بسته به صورت افتاده
داد میزد مرا مکش معلون
میکشید و امام جان داده
نالههایش غریب مادر بود
اشکهایش چو سیل در صحرا
واحسینا حسین حسین میگفت
گوئیا گشته شام عاشورا
یاد طفل سه ساله میافتاد
تا زمین خورد گفت ای مادر
کوچه ،سیلی و مادری تنها
یاد یاسی که شد ز کین پرپر
یک پسر بچه همره مادر
لرزه بر قامت پسر افتاد
دست نحسی به صورتی تاخورد
ناگهان مادری به سر افتاد
چشم خورشید تیره و تار است
لکنت افتاد بر زبان پسر
مادرش را صدا زد اما حیف
نارسا گفت، ما....ماما.... مادر
🔸شاعر:
#مرتضی_محمودپور
___________________________
|⇦•السلام ای دل و دلدار...
#سینه_زنی و توسل ویژهْ شهادت امام صادق علیه السلام
السلام ای دل و دلدار اباعبدالله
ششمین سیدوسالار اباعبدالله
همه با دیدن تو یاد حسین افتادن
ای حسینیه ی سَیّار اباعبدالله
ما حسینی شدگان نَفَسِ گرم توأیم
به تو هستیم بدهکار اباعبدالله
کارتو داده نتیجه چه قیامت کردن
اربعین لشکر زُوّار اباعبدالله
دَر و دیوار مدینه زغم بی کسیت
میزند تا به ابد زار اباعبدالله
مادری بودی و کوبید دَرِ بیتِ تو را
آتشِ آن در و دیوار اباعبدالله
یعنی از آن همه شاگرد در آن شب، آقا!
یک نفر با تو نشد یار؟! اباعبدالله
تا که بستند دو دستان تو را شد زنده
غربت حیدر کرّار اباعبدالله
تو علی گشته ای و ابن ربیع هم قنفذ
وای از این همه تکرار اباعبدالله
سر پیری گذر تو به چه جاها افتاد
وای از آن همه آزار اباعبدالله
هرچه هم بر سرت آمد دمِ آخر زِ عطش
چِشمهای تو نشد تار اباعبدالله
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای
دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای
چقدر مردم پست مدینه نامردند
دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند
ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد
صدای ناله ی جان سوز مادرت آمد
مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند؟؟
دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند
مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت ؟
مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت؟
مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی ؟
به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی ؟
بناست کوچه و بازار بی عبا بروی
بناست دیدن یک قوم بی حیا بروی
بناست تا که مدینه ادا کند دین ات !
بناست پای برهنه..کجاست نعلین ات ؟
بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی
ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی
چقدر همسفر بد دهان عذابت داد
چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد
چه خوب شد پسِ دَر همسرت نیامده بود
میان کوچه پی ات دخترت نیامده بود
چه خوب شد در خانه نداشت مسماری
نبود لکه ی خونی به روی دیواری
#علیرضا _خاکساری
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته
اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته
كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته
با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته
حالا گرفته روضه غريبانه بازهم
نشناختند خشكِ مقدس مئآب ها
خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها
مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها
شاگردهايشان همه در رختخواب ها
آتش زدند بر در يك خانه بازهم
حق ميدهيم مرد اگر گريه ميكند
تنها ميانِ چند نفر گريه ميكند
با ترسِ دختران چقدر گريه ميكند
افتاده يادِ مادر و در گريه ميكند
تكرار شد مصيبت پروانه بازهم
آتش به بيتِ اطهرش افتادُ گفت آه
يادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه
عمامه اش كه از سرش افتادُ گفت آه
وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه
ترسيده است دخترِ دردانه بازهم
يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد
يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد
بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد
شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد
آسيب ديد غيرت مردانه بازهم
بي احترام رفت ولى عمّه زينبش
بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش
در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش
بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش
وقت گريز شد دل ديوانه بازهم
دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه!
دست كسى به سوى حجابى نرفت نه
از صورتى عفيفه نقابى نرفت نه
ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه
رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم
بالاى تخت قائله اى بود، واى من
پيش رباب حرمله اى بود، واى من
زينب ميان سلسله اى بود، واى من
چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من
خون شد روان از آن لب جانانه بازهم
#محمد_جواد_پرچمی
.
|⇦•ای اشک چشم ما همه...
#روضه و توسل ویژهْ شهادت امام صادق علیه السلام
ای اشک چشم ما همه وقف عزای تو
دلهای دوستان همه صحن و سرای تو
چشمم سوی مدینه؛ دلم جانب بقیع
گرمِ زیارتِ حرم با صفای تو
از لحظه ای که خاکِ لحد بر تو چیده شد
خاکِ بقیع نه! دل ما گشت جای تو
آیا دَرِ بقیع شبی باز میشود
تا در کنار قبر تو گِریَم برای تو؟
بردند دست بسته تو را سوی قتلگاه
با آنکه بود عرشِ خدا، جای پای تو
ای صد مسیح؛ زنده ی ذکر شبانه ات
خاموش شد چگونه صدای دعای تو
آخر زِ زهرِ کین جگرت پاره پاره شد
ای پاره های دل گُلِ بزم عزای تو
.
از اشک خون ای بقیع خاکت و گل آرایی کن
این مهمون آخره خوب ازش پذیرایی کن
آروم تر بگیر تو آغوش خسته است این تنِ سال خورده
پینه بسته روی شونه اش از بس کیسه ی نون برده
بقیع گریه کن! کم بشه غربتش
بقیع خون ببار! خاکیه تربتش
امان، ای امان، ای امان، ای امان
بین دود و شعله ها یادِ مادرش زهرا بود
پُشت مرکب بردنش یادِ زینب کبری بود
پیش چشم اهل خونه بردن نصفِ شب آقا رو
دختر کاش میگفتن آیا میبینیم دیگه بابا رو
دیگه قامتِ همسری خم نشد
یه مو از سرِ دختری کم نشد
امان، ای امان، ای امان، ای امان
پیرمردِ بی رمق، دیگه از نفس افتاده
توی کاخِ قاتلش چند ساعت رو پا وایساده
جای خونواده اش اَمنه اینجا از طناب حرفی نیست
از چوب و لب و تشتِ زَر حتی از شراب حرفی نیست
جای سُمِّ اسب رو تنش نیست دیگه
کسی دنبال پیرهنش نیست دیگه
امان، ای امان، ای امان، ای امان
#سینه_زنی وتوسل ویژهٔ شهادت امام صادق علیه السلام
به کی بگم این دردو ، به کی بگم از حالم
روضه خونِ مسمار و سینه زن گودالم
خونه پُر از دود و کوچه پُر از مِه شد
حُرمتی که بازم به زیرِ پا له شد
روضه روضه ی در و دیواره
روضه آخرش کوچه بازاره
پای روضه جون بِدی جا داره
آه از غریبی، آه از غریبی...
مدینه باز دلگیره، مدینه باز پُر درده
تموم روضه امشب به کوچه برمیگرده
هم نفسِ حیدر ، هم نفسِ مادر
دلی که تو غربت تو شعله زد پرپر
باز پُشتِ دری هیزم آوردن
قلبِ پیرمردی رو آزردن
بستن دستشو بی هوا بردن
آه از غریبی، آه از غریبی...
مدینه خوب میدونه دستِ خزون بی رحمه
اونکه تو تب میسوزه عطش رو خوب میفهمه
یکی داره ذکرِ حسین و میگیره
روضه داره سمتِ کرب و بلا میره
وای از غربتِ پسرِ زهرا
تشنه کُشتنش ظهر عاشورا
سر رو نیزه و تن روی خاکا
آه از غریبی، آه از غریبی...
.
خدا آن حس زیبائیست که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ، آرامشت را میدزدد. یکی آهسته میگوید:«کنارت هستم ای تنها» و دل آرام میگیرد
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَهْلَ بَيْتِ النُّبُوَّةِ، وَمَوْضِعَ الرِّسالَةِ، وَمُخْتَلَفَ الْمَلائِكَةِ، وَمَهْبِطَ الْوَحْىِ، وَمَعْدِنَ الرَّحْمَةِ، وَخُزّانَ الْعِلْمِ، وَمُنْتَهَى الْحِلْمِ، وَاُصُولَ الْكَرَمِ، وَقادَةَ الاُْمَمِ، وَاَوْلِيآءَ النِّعَمِ، وَعَناصِرَ الاَْبْرارِ، وَدَعآئِمَ الاَْخْيارِ، وَساسَةَ الْعِبادِ، وَاَرْكانَ الْبِلادِ، وَاَبْوابَ الاْيمانِ، وَاُمَنآءَ الرَّحْمنِ، وَسُلالَةَ النَّبِيّينَ، وَصَفْوَةَ الْمُرْسَلينَ، وَعِتْرَةَ خِيَرَةِ رَبِّ الْعالَمينَ، وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكاتُهُ
کاش ایران می آمدی آقا
نزد ما اهلبیت محترمند
پیر مظلوم بی حرم، اینجا
پسران تو صاحب حرمند
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش رأفت و حیاء دارند
ریسمان دست هم نمی بندند
همه دل های با صفا دارند
کاش ایران می آمدی آقا
در مدینه غریب افتادید
من بمیرم برایتان؛ گیرِ
عده ای نانجیب افتادید
کاش ایران می آمدی آقا
مردمش از مغیره بیزارند
حرمت گیسوی سپیدت را
در مدینه نگه نمی دارند ..
دیدن بین شعله ها داره گریه میکنه ..
مرغ دل یک بام دارد دو هوا
گه مدینه میرود گه کربلا ..
دیدن گریه میکنه سوال کردن آقاجان آتش که گریه نداره فرموده باشن دیدم این بچه ها از ین حجره به اون حجره یادِ دویدن بچه های جدِ غریبم تو کربلا افتادم .. گفت بابا :
اینجا چقدر دور و بَرَم داد میکشند
اُفتاده هر کجا گذرم داد میکشند
از نیزه دارها که توقع نداشتم
طفلانِ شام هم به سَرَم داد میکشند
بر میخورَد به من،چقدر بر سرِ رباب
تا ناله میکند پسرم داد میکشند
تقصیر من که نیست عمو روی نیزه نیست
عمه بگو که بی خبرم داد میکشند
با این طناب حق بده من هم زمین خورم
وقتی نمیشود بپرم داد میکشند
میمانم از مسیر که قدری نفس کشم
تا تیر میکشد کمرم داد میکشند
این چشمهای خیره به یک نقطه را ببین
خود را نمیشود بِبَرم داد میکشند
زنجیر میکشند کمی داد میکشم
چسبیده است روی پرم داد میکشند
بر نیزه بودی و دل من رفت عمه گفت
آهسته تر بگو پدرم ، داد میکشند
بابا نمی شود که بخوابیم میپریم
هِی وقتِ خواب رویِ سرم داد میکشند
شاعر : #حسن_لطفی
.
یک بالِ سُرخِ #شهادت
یک بالِ سَــبزِ #انتــظار
#شــیعه پرنـدهای اســت که با #ولایت،
آسمان #عدالت_جهانی را خواهد پیمود.
#سلام_فرمانده❤️
.
روضه و توسل ویژۀ شهادت امام صادق علیه السلام
آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته
اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته
كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته
با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته
حالا گرفته روضه غريبانه بازهم
نشناختند خشكِ مقدس مَآب ها
خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها
مُشتى رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها
شاگردهاي او همه در رختخواب ها
آتش زدند بر در يك خانه بازهم
*بارِ اول و دومشون نبود .. چهار هزار شاگرد داشت آقا .. چهارهزار شاگرد کجا! هفتاد و دو فدایی کجا ؟!.. یکیش لحظۀ آخر دستش رو از دستِ عمه کشید والله لَا أُفَارِقُ عَمِّي .. محرم داره از راه میرسه .. میدونستن عباس دورِ خیمه هست یارانش تا صبح خواب نداشتن .. میگفتن برا ما ننگه ما زنده باشیم یه مو از سر بنی هاشم کم بشه .. اما امام صادق رو آوردن پشتِ مرکب میدوید .. ناسزا میشنید .. هیچ کسی نیومد .. همه تو خونه هاشون آرمیده بودن .. آخه مدینه سابقه داره .. یه روزی ام علی رو بردن .. ای وای مادر .. مادر .. مادر ..
امروز زهر یه کاری کرد با شیخ الائمه مثه مار گزیده هی صدا میزد ای وای مادر ..*
حق مي دهيم مرد اگر گريه مي كند
تنها ميانِ چند نفر گريه مي كند
با ترسِ کودکان چقدر گريه مي كند
افتاده يادِ مادر و در گريه مي كند
تكرار شد مصيبت پروانه بازهم
آتش به بيتِ اطهرش افتاد گفت: آه
يادِ صداى مادرش افتاد گفت: آه
عمامه اش كه از سرش افتاد گفت: آه
وقتِ فرار، دخترش افتاد گفت: آه
ترسيده است دخترِ دردانه بازهم
يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد
يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد
شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد
بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد
آسيب ديد غيرت مردانه بازهم
دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه!
دست كسى به سوى حجابى نرفت نه
از صورتى "عفيفه نقابى" نرفت نه
ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه
رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم
*امام صادق راه افتاد اما ساعتی نگذشت رسید به کاخ اون نانجیب .. اما سه روز دم دروازه ساعات .. صبح وارد شام شدن غروب رسیدن به کاخ اون نانجیب ..*
بي احترام رفت ولى عمّه زينبش
بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش
در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش
بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش
وقت گريز شد دل ديوانه بازهم
بالاى تخت قائله اى بود، واى من
پيش رباب حرمله اى بود، واى من
زينب ميان سلسله اى بود، واى من
چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من
خون شد روان از آن لب جانانه بازهم
شاعر: #محمدجواد_پرچمی
چو دید زینب حزین لب حسین و چوب کین
به طعنه گفت ای لعین بزن که خوب می زنی
🔸 فرمانده پاسگاه انتظامی بندر چارک به شهادت رسید
🔹سرگرد محمدرضا اسداللهی فرمانده پاسگاه انتظامی بندر چارک شهرستان بندرلنگه سحرگاه امروز در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🔹در این ماموریت یکی دیگر از نیروهای فراجا هم زخمی شد.
و باز هم #شهید مظلوم دیگر از فراجا
💐شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ایراد نداره خیلیا از آقا انگشتر و چفیه میخوان
🔹 ولی ادب این مرد بحرینی و درخواستش از حضرت اقا شگفت زده ام کرد حتما ببینید
سید ابوالفضل کاظمی فرمانده گردان داش مشدیها و همرزم #شهید_چمران جملهای از این شهید بزرگوار نقل میکنه که کلید رمز گشایش گره های امروزم هست:
ایشون میگه: " از آقا چمران یه جمله یادم مونده که میگه کارها وقتی درست میشه که جای کاسبی با عاشقی عوض بشه
"تمام"
✍سید علیرضا آل داود
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
🌷🌷🌷🌷🌷🇮🇷
2_1152921505171907680.mp3
1.12M
برشی از سخنرانی حجت الاسلام و المسلمین حاج آقا فیروزی نیا
مشهد مقدّس
.
سه چیز است ، که اجازه ی ترک آن به احدی داده نشده:
- یکی وفای به عهده
که اجازه نداری خلاف عهد کنی چه طرفت خوب باشد ، چه بد ، باید به عهدت وفا کنی
- دوم ادای امانت
اگر کسی چیزی پیش تو ، به امانت گذاشته چه طرف خوب باشد و چه بد ، باید امانت را بدهی
- سوم خوبی کردن به پدر و مادر
چه پدر و مادر خوب و چه بد باید به پدر و مادرت احسان کنی
.
روضه و توسل به حضرت امام جعفر صادق علیه السلام
از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین
که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین
مانده در توصیف یک شأن تو ابیات اینچنین
سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین
تا ابد مرئوس ماییم و ریاست با شما
نازشصت هرکسی ما را رسانده تا شما
انقلاب عِلم، با کرسی درست تو پا گرفت
بحث و استدلال از عصر شما بالا گرفت
فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت
میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جاگرفت
راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند
از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند
آبروی پرچمِ در اهتزازِ ما تویی
از بقیه بی نیازیم و نیاز ما تویی
ما همه اهل نمازیم و نماز ما تویی
پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ما تویی
بانی ترویج عاشورا تویی پس بی گمان
خانه ات یعنی حسینیه، شما هم روضه خوان
*امام صادق وسط درس فقه میدید روضه خونش هارون وارد شد میفرمود: بیا جلو، میدیدند جعفر بن محمد از منبر پایین اومد. میفرمود: تو برو بالا حالا برا جدّ غریب ما روضه بخون. هارون با تعجب میگفت: آقا! وسط درس؟! فرمود: بله...
یه مقدار خودش رو جمع وجور میکرد جلو امام باید رعایت کنه. حضرت میفرمود: نه!همون طور که بینخودتون روضه میخونید برا ما روضه بخون...
روضه میخوند حضرت گریه می کرد، چنانچه نوشتن اشکهای حضرت از محاسن شریفش چکه چکه می ریخت. صحابه همه گریه میکردن، آقا فرمود:"مَن بَكىٰ اؤ اَبكىٰ وَجَبَت لَهُ الجَنَّه" چه اونی که گریه ی داغ، و چه اونی که گریه کرد بهشت براش واجبه...
روایت میگه دیدند از آخرِ مجلس یه نفر صف رو شکافت اومد جلو نشست، گفت: آقا پس من که خاک بر سر شدم..
آقا فرمود: چرا؟ گفت آقاجان من امروز هرکاری کردم نتونستم گریه کنم، دیدم آبروم جلو گریه کنا میره دستم رو روی صورتم گذاشتم ادای گریه کنا رو درآوردم.
حضرت فرمود: "مَن بَکیٰ اؤ تَباکیٰ" کسی هم که خودش رو مثل گریه کنای حسین قرار بده "وَجَبَت لَهُ الجَنَّه" بهشت براو واجب میشه...*
«حضرت فرمود: نزدیکترین راه به در خونه ی خدا از درِ روضه های جدّ ما ابی عبدالله الحسین است.»
مجلس دَرست شلوغ و خانه ات خلوت شده
سهم تو در این دیار آشنا غربت شده
بازهم پشت دری لبریز جمعیّت شده
خانۀ امن الهی سَلب امنیت شده
آتشی از خانه ی زهرا به این در هم رسید
ارثِ دستِ بستهٔ حیدر به جعفر هم رسید
پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنی ست
نور حق با عده ای ابلیس زاده رفتنی ست
دستهایش بسته شد پس بی اراده رفتنی ست
بی عمامه بی عبا پای پیاده رفتنی ست
کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی
پیش چشم مردمی بی عار تنها میدوی
گرچه کوچه گردی و دست تو بندِ سلسله ست
راستی آقا! بگو دور شما هم هلهله ست؟
راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟
راستی آقا! دلت دلواپس یک قافله ست؟
راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند
چادر و روبند از آنها به غارت میبرند؟
نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکِشد
نه کسی با تازیانه خواهری را میکِشد
نه کسی از پشت موی دختری را میکِشد
نه کسی بر گردن تو خنجری را میکِشد
نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست
قلبِ هجده پاره ی پیغمبری بر نیزه نیست
#شاعر : سید پوریا هاشمی
*گفت فردای اون شبی که نانجیبا جسارت کردن خونه ی حضرت رو آتیش زدن، اومدم خدمت آقا دیدم حضرت سر سجاده نشسته خیلی بی صبری میکنه چنان داره اشک میریزه. گفتم قربونت برم این همه بی قراری و گریه برا چیه؟فرمود: نبودی ببینی چه طور خونه رو آتیش زدن...
گفتم: الحمدالله، هیچ اتفاقی برا شما نیوفتاده، شما مظهر صبرین قربونت برم چرا اینقدر بی قرارین؟ فرمود : نه! اشتباه کردی من برا خودم گریه نمی کنم. دیشب وقتی خونه رو آتیش زدن دیدم بچه ها از این حجره به اون حجره از ترس می دوند. من بالاسرشون بودم هیچ اتفاقی هم نیوفتاد دشمن به حریم من تعرض نکرده بود. اما اینا ترسیده بودن. یادم افتاد از بچه های جدّ غریبم حسین .اون لحظه ای که حضرت سجاد فرمود: فرارکنید. همه دویدن به سمت بیابونا......
از اینجا روضه خون دشمنه. میگه دیدم یه بچه از دل خیمه فرارکرد دامن عربیش آتیش گرفته، تو این هیاهو که هر کسی دنبال غنیمت بود. من دلم به حال این بچه سوخت. خدا الان این بچه می سوزه برم دامنش رو خاموش کنم نزدیک شدم دامن رو خاموش کردم دیدم این بچه ترسیده دستش رو روی سرش گذاشته، گفتم: نترس کاریت ندارم اومدم کمکت کنم.
از دشمن که اینها محبت ندیدن، دیدم انگار یه حرفی می خواد بزنه هی دست دست میکنه. گفتم چی میخوای بگو؟ دوباره صبر کرد من اصرار کردم چی میخوای؟ فرمود بگو ببینم تو خورجین اسبت یه مقدار آب داری؟ چند روزه این آب رو به روی خیمه ها بستن. رفتم تو سپرم آب آوردم مقابلش گفتم نوش جان کن. دیدم نگاه به آب میکنه. هی داره اشک میریزه، گفتم مگه تشنه نبودی؟ فرمود :چرا خیلی تشنه هستم. اما هنوز صدای بابام تو گوشمه هی صدا میزد: آه! جیگرم از تشنگی داره میسوزه ...*
#سینه_زنی و توسل ویژهْ شهادت امام صادق علیه السلام
حقپرستان را امامی هست، دینش دلبری
نور رویش کوثری، شور کلامش حیدری
هر دو شهد معرفت را ریخته در ساغری:
آیههای احمدی را با حدیث جعفری
حرف او عشق است، فهمش را به عاشق میدهند
صادقان، دلهایشان را دست صادق میدهند
مالکیها، شافعیها، خوشهچینانش همه
سیدِ طاووسها، طاووس بُستانش همه
شیخها، علامهها، طفل دبستانش همه
گردنافرازانِ دانش، گَرد میدانش همه
جامی از «اَلعِلمُ نورٌ» ریخت تا در جان ما
از هَلِ الدّینش به اِلّا الحُب رسید ایمان ما
لب گشود و در دلِ عالم به پا شد شورها
علمها را هر حدیثش، زد گره با نورها
نور، مجرم بود اما، در نظام کورها
ترس میانداخت حقش، در دل منصورها
در هراساند از وجودش، چون که میدانند کیست
حجتاللهی که جوشان در رگش، خون علیست
باز از این کوچه، امام دیگری را میبرند
باز هم با دست بسته، حیدری را میبرند
باز هم تنها، غریب مادری را میبرند
پا برهنه، سیدی را، سروری را میبرند
نسبتی خورشید را، با نیمهشب بردن نبود
حق پیر آسمانیها، زمین خوردن نبود
روضه جانفرساست، آخر از زبان کوچه است
باز معصومی، پریشان در میان کوچه است
پیر ما، یادِ گل یاس جوان کوچه است
با طنابی بر دو دستش، روضهخوان کوچه است
در مدینه تا که مینوشد چنین جام بلا
بر مشامش میرسد هر لحظه بوی کربلا
امشب اینجا جلوهای از خیمههای کربلاست
باز آتش، شعلهور در خانۀ آل عباست
حضرت شیخُالائمه در میان کوچههاست
گَرد، بر پیشانیِ آیینۀ روی خداست
روضهای جانسوز در این واژههای ساده است
شیعیان! فرزند زهرا از نفس افتاده است
خواستم دورت بگردم مثل زائرها، نشد
یاورت باشم به دانش، مثل جابرها، نشد
پر کشم با قالَ صادقها و باقرها، نشد
شاعر خوب تو باشم بین شاعرها، نشد
بر خلاف زندگیِ از خطا آکندهام
صادقانه گفتم این یک بیت را، شرمندهام
دوست دارم مثل تو، زیبا به دنیا بنگرم
صادقانه، عاشقانه این جهان را بنگرم
مثل تو، با یاد فرزندَت، به فردا بنگرم
روی مهدی را ببینم، رو به هرجا بنگرم
مثل آن یار تو، یارانش از آتش رد شدند
در تنورِ غیبت، آن مردان که میباید شدند
مثل یاران تو، یارانش طبیب و مرهماند
هم جوانمردند و هم همدرد درد عالماند
غم ندارند اولیاءالله، غمخوار هماند
با یتیمان مهربان، آنجا که باید محکماند
دولت فردا از آنِ صالحان عاشق است
صبح نزدیک است آری! وعدۀ حق صادق است
#شاعر: قاسم صرافان