eitaa logo
ذاکرین آل الله
244 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
272 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
نکته اخلاقی: امیرالمومنین علیه السلام از یک مرد یهودی که نامش زید بود ، قدری جو قرض گرفت و چادر حضرت فاطمه سلام الله علیها را که از پشم بود نزد او رهن گذاشت. مرد یهودی آن چادر را به خانه برد و در اتاقی گذاشت، وقتی شب شد زن یهودی به‌آن اتاق رفت، ناگاه نوری را از آن چادر دید که‌تمام اتاق را روشن کرده بود ، وقتی زن آن حالت شگفت را دید شوهر خود را صدا زد و آن‌چه را دیده بود برای شوهرش بازگو کرد یهودی شگفت‌زده شده بود با سرعت داخل اتاق شد ، دید نور از چادر آن خورشید عصمت است که مانند بدر منیر خانه را روشن کرده است. یهودی از مشاهده این حالت تعجبش بیشتر شد ، همراه با زنش به خانه ی خویشان رفتند ، و هشتاد نفر از آنها با دیدن این نور فاطمی ایمان آورده و دل‌ هایشان به نور اسلام منور شد. منبع: الخرائج و الجرائح، جلد ۲ ، ص ۵۳۸، قطب الدین راوندى - مؤسسة الامام المهدى
|⇦•زندگیمون رو به راه بود... و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها زندگیمون رو به راه بود اما دست روزگار زود دل خوشیِ زندگیمو گرفت توی آتیش و دود تو گلومون ناله و زمزمه سوخت آتیش اومد دل خوشیِ همه سوخت عرش اَعلا سوخت قلب بابا سوخت آه که فاطمه سوخت خدایا هنوزم نمیشه باورم که دیدم با چشمام آتیش بود و مادرم وا اُماه وا اُماه وا اُماه... اون که راه مادر و بست توی کوچه ضربه اون دست دست شیطون بود و آینه ی کردگار و شکست حرمت ناموس خدا رو شکست تکیه گاه آسمونا رو شکست قلب دنیا و پشت بابا و ذوالفقار و شکست تا مادر زمین خورد سیاه شد آسمون تا خونه کشیده روی زمین رد خون خدایا هنوزم نمیشه باورم که دیدم با چشمام آتیش بود و مادرم وا اُماه وا اُماه وا اُماه... مادر من قبل رفتن کاری کرد که جون دادم من وقتی که اون کهنه پیراهن و داد به جای کفن واسه من از روضه ی کربلا گفت از سری که میره رونیزها گفت از تن غرقِ زخمی که میره زیر دست و پا گفت چه جوری ببینم داداشِ بی سر رو چه جوری ببوسم رگای اون حنجر و خدایا هنوزم نمیشه باورم که دیدم با چشمام آتیش بود و مادرم وا اُماه وا اُماه وا اُماه...
هدایت شده از ذاکرین آل الله
کمک کن امشب ای اسماء دلِ دریایی ام درده ببین خیبر شکن امشب چه زانویی بغل کرده تو سینه م کوهِ فریاده ولی به صبر مامورم نمیشه باورم دارم تن زهرامُ میشورم دارم دق میکنم از غم نبین اینقدر آرومم ببین اسماء چقدر سرده تنِ زخمیِ خانومم تن زخمیِ خانومم چه خاکی بر سرم کرده بریز آب روان آروم به بازوی ورم‌کرده بریز آب روان اسماء علی دلتنگ و بیتابه تو هرچی آب میریزی ازش میریزه خونابه خدایا کاش میمیردم علی چی داره میبینه حالا باید بفهمم که چه زخمی داشت رو سینه دیدی واسه چی بود وقتی میشد بعضی شبا بیهوش چجوری زندگی کرده با این زخمِ روی پهلوش سه ماه از من چه پنهون کرد همه آزردگی هاشُ نگاه‌کن زیر چشمش رو ببین خون مردگی هاشُ برای من سپر کرده چطور کل وجودش رو بذار بیشتر ببینم من یکم رویِ کبودش رو داره میره ولی خونش هنوزم روی دیواره داره میره نگفت آخر کجا افتاد گوشواره همین که دست من خوردش به زخم بازو اُفتادم منی که گریه ام آروم بود دراومد دیگه فریادم حسن جانم ، حسین جانم بیایید مادر داره میره به داد من برس زهرا که زینب داره میمیره دوباره فاطمه جانم ،خودت مشکل رو حل کردی برای آخرین دفعه یتیماتُ بغل کردی .. خدا نیاره به آدم بگن بیا برا آخرین بار با مادرت وداع کن .. امشب شبیِ که دادِ علی بلند شد .. بچه ها نتونست گریه کنن آستین به دهان گرفته بودن .. خدا نیاره آدم ببینه چطور مادرشُ کفن میکنن .. علی بدنِ زهرا رو غسل داد تا دستش رسید به بازو دادش بلند شد .. شروع کرد بند کفنُ  بستن سادات نوکرا من معذرت می خوام .. شروع کرد علی بدنِ زهرا رو کفن کردن ...  اول گره رو بست ، تا اومد گره بالاسرو بزنه صورت زهرا رو آروم تو کفن گذاشت یه وقت نگاه کرد دید بچه ها دارن نگاه میکنن .. یا مرتبه رها کرد ، گفت بچه ها بیاید با مادرتون وداع کنید .. همه از هم سبقت میگرفتن بزار زبانِ حال بگم .. یکی میگفت مادر من حسنم .. من همون کسی ام که تو کوچه خاکایِ چادرتو تکوندم .. یکی میگه مادر من زینبم .. یکی میگه مادر من کلثومم .. اما یه آقایی یه جور دیگه صدا زد هی میگفت مادر تو مادری نبودی که وقتی حسین صدات بزنه جواب ندی .. میدونی چی شد ؟ شیخ عباس قمی میگه یه وقت دیدن بند کفن آروم آروم باز شد دست شکستۀ زهرا بالا اومد بچه هارو بغل گرفت .. منادی بین زمین و آسمان صدا زد علی ، بچه هارو از فاطمه جدا کن .. این منظره رو ملائکه طاقت ندارن .. عرش ولوله شده وقتی حسن و حسین گریه میکنن .. وقتی زینب گریه میکنه .. الهی برای غربتت بمیرم هی حسنُ بلند میکرد بابا خدا صبرت بده حسین جان خدا صبرت بده .. زینب جان از این به بعد تو خانوم خونه ای .. با احترام بچه هارو جدا کرد یعنی آی اهل عالم یاد بگیرید هر وقت دیدید بچه ای خودشو رو بدن عزیزش انداخته با احترام ، با ناز و نوازش جداش کنید .. اما علی جان نبودی ... یه دختری اومد تو گودال خودشُ انداخت رو بدن بی سر .. اینقده گفت بابا عوض اینکه ناز و نوازشش کنن ، بگن این دختر یتیم شده ؛ هم داداشاشُ کشتن ، هم عموهاشو کشتن ، میدونی چطور جداش کردن ؟.. ریختن تو گودال اینقدر با تازیانه ... ای حسین .. با اجازۀ امام رضا امروز نگم کی بگم ، ما فکر میکنیم فقط عباسِ که رو زینب غیرت داره ، فقط حسینِ ، فقط مردای هاشمین که رو زینب غیرت دارن نه ولله .. بچه رو بزنن میگه بابا بدنم درد گرفت بابا ببین منو دارن آزار میدن اما تو گودال عکس همۀ اینا شد این دخترُ زدن اما از خودش حرفی نزد یا امام رضا معذرت میخوام یه مرتبه بلند شد گفت بابا بلند شو ببین نامحرما عمه رو دارن میزنن .. شبی در عمق تاریکی نشسته زمین و آسمان غمگین و خسته روان در کوچه ها تابوت غربت در آن تابوت یاقوتی شکسته سلمان میگه یه جوری به در میزدن نمازمُ زود سلام دادم درُ باز کردم دیدم آقازادۀ امیرالمومنین امام مجتبی ست فرمود سلمان بیا ، بابام غریب شده .. بابام تنها شده .. بیا کمکش کن میترسم بابام دق کنه .. فرمود علی جان منو شب غسل بده ، شب کفن کن ، شب به خاک بسپار فرمود علی جان وقتی منو تو خاک گذاشتی زود رهام نکن یه خورده بشین بالا قبرم برام قرآن بخوان .. همچین که اومد بدن بی بی رو روانۀ قبر کنه یه وقت امیرالمومنین دید دوتا دست شبیه دستایِ پیغمبر نمایان شد .. اینقدر خجالت کشید علی .. بدن زهرا رو تو خاک گذاشت خدا جواب پیغمبرُ چی بدم اون روزی که امانتیتُ گرفتم سالم بود .. حالا هم پهلوش شکسته .. هم صورت سیلی خورده .. هم بازو ورم کرده ...  همچین که بدن زهرا رو تو خاک گذاشت چقدر سخت بود برای علی حالا آروم آروم میخواد خاک بریزه رو بدن زهرا .. خانوم جوونشُ تو خاک گذاشت .. این صحنه تو ذهن زینب موند ، میدونی کجا یادش امد؟ پشت خیمه دیدن حسین اومد یه قنداقی رو گذاشت رو زمین یه قبر کوچیکی رو با دستاش شروع کرد کندن علی رو روی خاک گذاشت یه وقت شنید یکی میگه مهلاً مهلا یا ابن الزهرا . آقا اجازه بده یه بار دیگه بغل کنم
روزی پيامبر صلى الله عليه و آله‌ از حضرت زهرا علیها السلام پرسید چه درخواست و حاجتى دارى؟ اكنون فرشته وحى در كنار من است و از طرف خدا پيام آورده است تا هر چه بخواهى تحقق پذيرد. فاطمه سلام الله عليها فرمود لذتى‌ كه از خدمت حضرت حق می‌برم، من‌ را از هر خواهشی بازداشته است. حاجتى به‌ جز اين ندارم كه، پيوسته ناظر جمال زيبا و والاى خدا باشم منبع: نهج الحياة ، صفحه ۹۹ ‍
نبی: ⭕ چرا هنوز شهید گمنام داریم؟ 🔺 یکی از سوالاتی که هر چند وقت یکبار خصوصا در ایام تشییع شهدای گمنام پرسیده می شود این است که چرا با وجود این همه پیشرفت علمی و پزشکی و تکنولوژیکی، هنوز بسیاری از شهدا را گمنام می نامیم و فرآیند شناسایی این عزیزان اینقدر طول می کشد! 🔺 قبل از پاسخ به نکته فوق، باید به این آمار اشاره کرد. مطابق گفته سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح تاکنون بیش از ۴۷ هزار پیکر پاک شهید تا کنون تفحص شده است و تفحص پیکر پاک ۲ هزار و ۴۰۰ شهید دیگر نیز در دستور کار قرار دارد. شهیدانی که احتمالا هر کدام از ما در اطراف خودمان خانواده ای منتظر را یافت می کنیم که چشم انتظار است‌ و منتظر. 🔺اما برگردیم به سوال اصلی. چرا هنوز شهید گمنام داریم؟ مطابق اون چیزی که نگارنده متوجه شده است؛ در سالهای ابتدایی شهدا را از روی صورت و عکس ها شناسایی می‌کرده اند و تحویل خانواده ها می داده اند و آنهایی که قابل شناسایی نبوده اند بنا به فتوای رهبری به عنوان شهید گمنام به خاک سپرده می شدند.  🔺علم ژنتیک در سالهای اول و دهه ۷۰ به گفته سردار باقرزاده تنها در اختیار آمریکا بود و هزینه هر تحقیق ۱۰۰۰ دلار می شد‌. سال ۸۱ با پشیتیانی سردار باقرزاده و کلاس های دکتر تولایی ژنتیک وارد ایران شد. 🔺در این سالها بانک خون و نمونه استخوانی تکمیل شده و خیلی از شهدا از این طریق شناسایی شده اند. اما شناسایی استخوانی که بیش از ۳۰ سال زیر خاک با دمای ۶۰ درجه بوده با شناسایی بافت نرم ساده تفاوت دارد و گاه تا سالها طول می‌کشد. 🔺لذا طبق فتوای مقام معظم رهبری اگر از شناسایی شهدا مایوس شویم و بدانیم زمان طولانی برای شناسایی نیاز هست، اجازه نداریم شهدا را بعد از تفحص در معراج شهدا نگهداری کنیم و باید آنها را سریعا به خاک بسپاریم. 🔺هر زمانی که دستگاه تطبیق، تطابق دو نمونه را اعلام کند بلافاصله و طی مراحل خاص و تشریفات خاصی به خانواده شهید اعلام می شود که شهید شما شناسایی شده و در نقطه ای معلوم تدفین شده است. که نمونه این مدل را در سال‌های اخیر بارها دیده ایم. شهدایی که تدفین شده اند و بعد از چند سال به خانواده اعلام می شود اون شهید تدفین شده فرزند شما بوده.
فاطمه سلام الله علیها ، صبر لایزال نبوی بود ، که در هیأت عفتی سر به فلک کشیده ، چادر به سر می‏ کشید و در کوچه‌های شهر مدینه ، در تمام رهگذرهای هستی حضور خداوند را به کائنات ، یادآور می‏ شد سیلی ستم و تازیانه کینه را به جان خرید تا هجوم تندبادِ انکار، شمع یک ‏تنه حقیقت را خاموش نکند ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با ولایت تا شهادت: یک جمله روضه‌ی جانسوز و التماس دعا مردک پست که عمری نمک حیدر خورد نعره زد بر سر مادر به غرورم برخورد ایستادم به نوک پنجه‌ی پا اما حیف دستش از روی سرم رد شد و بر مادر خورد هرچه کردم سپر درد و بلایش گردم نشد ای وای که سیلی به رخش آخر خورد آه زینب تو ندیدی! به خدا من دیدم مادرم خورد به دیوار ولی با سر خورد سیلی محکم او چشم مرا تار نمود مادر از من دوسه تا سیلی محکمتر خورد حسن ازغصه سرش را به زمین زد، غش کرد باز زینب غم یک مرثیه ی دیگر خورد قصه‌ی کوچه عجیب است اما وای از آن لحظه که زهرا لگدی از در خورد
حاج غلامرضا سالار کانال ذاکرین آل الله(علیهم السلام اجمعین): چهره ها با اشک زیبا میشود عشق با تصویر معنا میشود عشق یعنی دل سپردن در الست از می وصل الهی مست مست عشق یعنی ذکر ناموس خدا یا علی گفتن به زیر دست و پا عشق یعنی جلوه صبر خدا شرم ایوب نبی از مرتضی عشق یعنی صبر در هنگام خشم عشق یعنی جای سیلی روی چشم عشق بر دل ها شهامت می دهد عشق بر غم ها حلاوت می دهد عشق بر دلداده فرمان می دهد عاشق جان داده را جان می دهد عشق باعث شد که دل سامان گرفت پشت درب خانه زهرا جان گرفت عشق یعنی انقلاب فاطمه عشق یعنی عشق ناب فاطمه بیت الاحزان خراب فاطمه عشق یعنی صحبت بی واهمه حیدر در بند پیش فاطمه آن که خود مَرد دلیر جنگ بود دستگیر فرقه ای صد رنگ بود عشق یعنی عاشقی در تار و پود گردش دستاس با دست کبود عشق یعنی گریه های حیدری دختری دنبال نعش مادری عشق یعنی قلب چون آیینه ای جای میخ در به روی سینه ای عشق یعنی انتظار منتظَر سینه ای مجروح از مسمار در عشق یعنی طاعت جان آفرین رد خون سینه بر روی زمین ای گل یاس کبود مرتضی ای تمام تار و پور مرتضی تو قیامت را قیامت میکنی بر امامان هم امامت میکنی کفو تو یا فاطمه تنها علیست هم علی زهراست هم زهرا علیست  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چشماتو به روی حیدر نبند زخماتو خودم می‌بندم بخند آه بکش ولی بمون که همین آه دل گرمیِ علیِ دست به پهلو تو خونه که میری راه دل گرمیِ علیِ دنیام فاطمه میخوای داد بزنم تا همه بشنون تنهام فاطمه نمی تونم بایستم از بعد اون روز روپام فاطمه می بینی تو جَوُونی داره میلرزه دستام فاطمه من تنهام فاطمه... با اشک چشات دستامو نبند گریه میکنم باشه تو بخند سقف خونه ام رو سرم شده آوار دستِ علی رو بگیر حرفِ رفتن و نزن دست بردار دستِ علی رو بگیر چشمام فاطمه انگاری باز داره تار میبینه چشمات اینجام فاطمه من مرد جنگم اما از تو کمترِ زخمام فاطمه می بینی تو جَوُونی داره میلرزه دستام فاطمه دنیام فاطمه میخوای داد بزنم تا همه بشنون تنهام فاطمه نمی تونم بایستم از بعد اون روز روپام فاطمه می بینی تو جَوُونی داره میلرزه دستام فاطمه تنهام فاطمه #
بسترت جمع شد اما اثرت هست هنوز بالشی خیس ، ز چشمان ترت هست هنوز رنگ این پارچه ی بستر تو گلگون ماند اثری از بدن مختصرت هست هنوز ای پرستوی مهاجر سفرت کشت مرا کوچ کردی و در این لانه پرت هست هنوز رسمش این بود که تنها بروی بی حیدر ؟ شوق رفتن به دل همسفرت هست هنوز راستی حال تو خوب است ، خوشی بانویم ؟! اثر زخمِ همان میخ درت هست هنور ؟ خوب شد پهلوی تو ، درد نداری دیگر ؟ با تو آن دردِ شدید کمرت هست هنوز ؟ ناله های حسنت از همه جانسوزتر است نیمه های دل شب نوحه گرت هست هنوز زینبت زنده کند یاد تو را در خانه اصلا انگار ، که چادر به سرت هست هنوز جای من هم به روی محسن مان بوسه بزن پشت این در ، اثری از پسرت هست هنوز 🔸شاعر: ____
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: أنَّى تُؤْفَكُونَ؟ وَ كِتَابُ اَللَّهِ بَيْنَ أَظْهُرِكُمْ، أُمُورُهُ ظَاهِرَةٌ، وَ أَحْكَامُهُ زَاهِرَةٌ، وَ أَعْلاَمُهُ بَاهِرَةٌ شما را کجا به بیراهه می برند؟ درحالی که کتاب خدا قرآن میان شما هست ، امور قرآن آشکار است ، احکامش درخشان است و نشانه های آن فروزنده بحارالأنوار ، جلد ۲۹ ، صفحه ۲۲۰
هر چیزی که از دست دادی یه روزی دوباره به دست میاری! استخوانی که شکسته دوباره ترمیم میشه. سرمایه‌ای که نابود شده دوباره برمی‌گرده. ماشینی که خراب شده دوباره درست می‌شه. خونه‌ای که ویران شده دوباره ساخته می‌شه تنها چیزی که اگه از دست بره دوباره به دست نمیاد... روزگار جوانی‌ ماست گذر عمر ماست پس اینقدر سرسری ازش نگذر از لحظه به لحظه‌ اش نهایت استفاده را ببر زندگی رو جوری زندگی کن که اگه پنجاه سال بعد به سال‌ های قبل فکر کردی با حسرت نگی حیف عمری که برباد رفت ...
آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف گاه دلخون توایم و گاه دلخون پدر وای بابا یک طرف، ای وای مادر یک طرف از کنار تو که می آید به خانه ناگهان با سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم غُصه ی تو یک طرف داغ برادر یک طرف مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف اکبر لطیفیان
رفتی ولی نرفته گلم بوی تو هنوز دارد سرم هوای سر کوی تو هنوز بعد از تو سوی چشم مرا اشک میبرد ای سمت چشمهای ترم سوی تو هنوز قلبم، سرم، تمام تنم تیر میکشد از آن لگد که خورد به پهلوی تو، هنوز مسمار اگر نبود تو بودی و دخترت سر میگذاشت بر سر بازوی تو هنوز مانده است روی معجرت از رو گرفتنت آثاری از جراحت ابروی تو هنوز ای کاش مانده بود به شانه یکی دوتا از تارهای سوخته موی تو هنوز از اینکه پیش روی حسن سیلی ات زدند شرمنده ام بجان تو از روی تو هنوز متولی
دیگر امشب به مدینه خبر از فاطمه نیست جز حریق حرمی در نظر از فاطمه نیست شهر در خواب فرو رفته ز خود می پرسد مگر این گریه ی بیدارگر از فاطمه نیست؟ آخر ای مرغ شباهنگ! در این خلوت راز مگر این ناله ی شب تا سحر از فاطمه نیست؟ این همه عطر دل‌انگیز مناجات و دعا از کدامین گل سرخ است؟ اگر از فاطمه نیست به همان سینه که شد دشت شقایق سوگند زیر این چرخ، علی‌دوست‌تر از فاطمه نیست ذرّه ای بهره ز خورشید ولایت نبرد هر که کانون دلش، شعله ور از فاطمه نیست به تسلّای دل زینب او برخیزید مگر این پاره ی جان و جگر از فاطمه نیست نزنید آتش بیداد به گل‌خانه ی وحی مگر این زمزمه ی پشت در از فاطمه نیست؟ غفورزاده «شفق»
در خانه مانده عطر خوش ربنای تو امروز زنده‌ام به هوایِ دعای تو همسایه ها به مجلس ختمت نیامدند من بودم و همین دو سه تا بچه های تو خیلی به مجتبایِ تو برخورد فاطمه! فامیل کم گذاشت برایِ عزای تو جایِ تمام شهر خودم گریه می کنم از بسکه خالی ست در این خانه جای تو زهرا مرا ببخش که نگذاشت غربتم یک ختم باشکوه بگیرم برای تو از دستِ گریه هایِ تو راحت شد این محل شِکوه نمی کنند به من از صدای تو دیگر به تیغ فتنه‌ی کوفه نیاز نیست خونِ مرا نوشته مدینه به پای تو قاسمی
رفتی مرا به وادی غم واگذاشتی تنهای من! مرا ز چه تنها گذاشتی؟ یادش به خیر باد که نه سال پیش بود آن شب که تو به خانه ی من پا گذاشتی حوریه ی بهشت علی! نیمه های شب رفتی سوی بهشت و مرا جا گذاشتی یاسین من! چقدر غریبانه از وطن رفتی و سر به دامن طاها گذاشتی کردی به هر نفس طلب مرگ از خدا تا داغ خویش بر جگر ما گذاشتی گردون به دیده ام چه قدر زشت گشته بود آن شب که سر به سینه ی صحرا گذاشتی تا ننگرم چه با تو شده، دست خویش را هنگام مرگ بر رخ زیبا گذاشتی هرکس نهد ز خویش نشانی، تو بعد خود یک قبر بی‌نشانه به دنیا گذاشتی دار و ندار من همه رفت و برای من تنها چهار کودک خود را گذاشتی گفتی ز داغ فاطمه و سینه ی علی «میثم!» چه داغ‌ها که به دل‌ها گذاشتی سازگار