روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده روز عاشورا محرم
به نفس حاج مجتبی رمضانی•ೋ
"اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ"
امام زمان در ناحیه ی مقدسه اینجوری سلام میده:"اَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَبآءِ، أَلسَّلامُ عَلى شَهیدِ الشُّهَدآءِ، أَلسَّلامُ عَلى قَتیلِ الاَدْعِیآءِ" سلام به اون آقایی که به دستِ حرومیا کشته شد"أَلسَّلامُ عَلى عَلِىّ الْکَبیرِ،أَلسَّلامُ عَلَى الرَّضیـعِ الصَّغیرِ" میرزایِ شیرازی میگه: اصلاً نیاز ی به تیر و سنان و حرمله و شمر نبود، همین داغِ علی اصغر برا حسین بس بود، اگه صبر کرده بودن ابی عبدالله از این غصه می مُرد، نیزه نمی خواست"أَلسَّلامُ عَلَى الْمَدْفُونینَ بِلا أَکْفان" سلام بر اون بدن هایی که کفن نشدن...اومد پیشِ آقا زین العابدین گفت: آقا! من خیلی غریبم، هی از غربتش گفت، آقا فرمود: اینقدر نگو من غریبم، الان تو بمیری خاکت میکنن یا نه؟ گفت:آره مگه میشه خاکم نکنن! گفت: غریب بابایِ مَنِ که خاکش هم نکردن..."أَلسَّلامُ عَلَى الْمُغَسَّلِ بِدَمِ الْجِراحِ" سلام بر اون بدنهایی که با خونِ بدن غسل داده شدن"أَلسَّلامُ عَلَى الْمَنْحُورِ فِى الْوَرى" سلام بر اون آقایی که جلو چشمِ همه نحر شد"أَلسَّلامُ عَلى مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُرى" سلام بر اون آقایی که اهالیِ روستا اومدن خاکش کردن، همیشه قتل تویِ خلوت انجام میشه، اما موقع تشییع جنازه شلوغ میشه، کربلا برعکس شد، تویِ شلوغی کشتن، اما تویِ تشییع جنازه کسی نیومد...
امام باقر می فرمایند در موردِ روزِ عاشورا"لِیَندُبِ الحُسَین و یبْکیهِ"روزِ عاشورا برا جَدِّ ما هم گریه کنید و هم زار بزنید. یعنی اگه اشک هم ندارید زار بزنید،امروز فقط من و تو نیستیم، آسمونی ها هم دارن با ما ناله میزنن، در و دیوار هم دارن اشک میریزن...*
اسمت رو بُردم زیرِ بارون، بارون گریه کرد
تربت گذاشتم لای قرآن، قرآن گریه کرد
ذوالجناح از میدون اومد سر میزد رو زمین
مصیبت از بس سنگینِ حیوان گریه کرد
به یادِ لب هایِ خُشکِ تو دجله گریه کرد
کتیبه ها و پرچم ها و حجله گریه کرد
ظهر عاشورا زیرِ تیغ خوندی تو نماز
آخرین سجده ات گودال بود، قبله گریه کرد
صدایِ اَلمُعینت اومد اصغر گریه کرد
از رویِ تَلِ زینبیه خواهر گریه کرد
عده ای بی نصیب از گودال رفتن خیمه ها
پنجه ها اومد سمتِ زنها، معجر گریه کرد
*در مقتلِ لهوف نوشته:پشت خیمه ها خندق کندن، ابی عبدالله فرمود: همه ی خیمه هارو بیارید نزدیکِ هم، خندق رو پُر از هیزم کردن، تا طبلِ جنگ زده شده، ابی عبدالله فرمود: هیزم هارو آتیش بزنید، یه دلیل آتیش زدن، گفتن: اول امنیتِ خانم ها، مُخدَّرات در امنیت باشن، دوم مدیریتِ خیمه ها...جنگ شروع شد، میگه: "يَرْجِعُ إِلي مَرْكَزِهِ" ابی عبدالله هی می رفت یه منطقه ای و بر می گشت، می رسید اونجا می گفت:
" لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِااللّهِ الْعَلِي الْعَظيمِ"
یه نگاه می کرد سمت خیمه ها دوباره می رفت سمت اون مرکز، هی این کار رو تکرار می کرد، چرا؟ برا اینکه خانوم ها بگن: الحمدالله، هنوز آقا هست، هنوز حسین زنده است، هنوز سایه ی حسین بالا سَرِ ما هست...
آقا یه سئوال: مگه نمیگن: چند هزارنفر بودن،آیا می تونستن با تیراندازی کارِ حسین رو تموم کنن؟ بله می تونستن، چرا نکردن؟ چون می خواستن پاداشِ بیشتری از عُبِیدُالله بن زیاد بگیرن، گفت: یه گزارشی بهش بدیم، جگرِش خنک شه...
نفس هایِ خورشید به آخر رسیده
که صبرِ غروبش، دیگه سر رسیده
هوا تیره و تار، حرم در تب و تاب
عَلَم رویِ خاکُ، شریعه پُر از آب
حوالیِ مغرب دراوجِ عطش
همه جایِ دشت و گرفته غبار
دلِ آسمون خونِ با دیدنِ
غمِ ذوالجناحِ بدونِ سوار
با بالی که سوخته دراین غُربتُ
غمِ چهره ای که درخون شد خضاب
داره برمیگرده به سمتِ حرم
غریبونه اما پُر از اضطراب
لبش تشنه ی آب، تنش سرد و بی حال
تویِ ازدحام و شلوغیِ گودال
یه لشکر به سمتِ، تنش می دویدن
همین که زمین خورد، همه کِل کشیدن
چقدر تیر آوُردن برا کشتنش
غریب گیر آوُردن تویِ قتلگاه
چقدر نامُرتب زدن نیزه رو
بریدن سرش رو ولی بی گناه
جلو چشمِ مادر، بالایِ سَرِش
به شوقِ غنیمت، قیامت شده
نه کهنه لباس و نه انگشتری
امون از غریبی که غارت شده
*امروز امام حسین سه بار خورد رویِ زمین، هر سه بار با گونه ی راست خورد رو زمین" فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ،عَنْ فَرَسِهِ الَي الارْضِ عَلي خَدِّهِ الاءيْمَن" از رویِ اسب با طرفِ راستِ صورت افتاد رو زمین...تا افتاد، یه خانومی از بالایِ تَل، صدا زد: " وا اَخاه، وا سَيّداه، وا اَهْلَ بَيْتاه، وا جَدّاه " حسینم افتاد...
تا دید خواهر بیتاب شده، اومد با هر وضعی شده بلند بشه، کمک گرفت از نیزه، اومد بلند شه تا خواهر رو خوشحال کنه، تا یه ذره بلند شد" وَ ضَرَبَهُ آخَرُ عَلي عاتِقِهِ المُقَدَّسِ بِالسَّيْفِ ضَرْبَةً كَبا بِها عَلي وَجْهِه" یکی رسید، چنان نیزه ای به شونه ی آقا زد، استخوانهای شونه خُرد شد، دوباره با طرفِ راست صورت رویِ زمین افتاد...بگو:حسین...
دوباره صدایِ خواهر رو شنید، میخواست دوباره بلند بشه، دفعه ی سوم: "وَ كانَ قَدْ اَعيا ، فَجَعَلَ يَنُوءُ وَ يَكُب"اینبار دیگه کسی نزد، از بس خسته بود، از بس خون رفته، ازبس داغ دیده، از بس بدن تیر خورده، دیگه نتونست تحمل کنه، دوباره با طرفِ راستِ صورت افتاد رو زمین...
حالا فهمیدی چرا رقیه بابا رو نشناخت؟ از بس صورت خاک و خونِ، تازه امشب این سر باید بره مهمونی، زنِ خولی میگه: نیمه شب بیدار شدم، دیدم صدایِ گریه میآد، نور از داخلِ تنور میآد، یه خانومی هی میگه:" بُنَیَّ!...*
چهار نفر روزِ عاشورا خیلی ابی عبدالله رو اذیت کردن، سه نفر اسمشون تویِ مقاتل هست، یکی نیست، یکیش حرمله است، تا ابی عبدالله لباسِ عربی رو بالا زد تیر به قلبِ مقدسِ آقا زد...
دومی سنانِ، خوب صبر کرد، یه پیرِ مرد محاسن سفیدکه تیر خورده،داغ دیده، استخون شکسته، بدن پُر از جراحت، این دیگه نیزه زدن نداره، اومد بالا سَرِ حسین، دیدن حسین داره شکر خدا میکنه، تا دهان باز شد...
سومی شمر بود، مقاتل میگن: دو کارِ زشت شمر کرد، اول پاش رو گذاشت رویِ سینه، دوم پنجه زد به موهایِ ابی عبدالله...اما اسمِ چهارمی نیومده که بشه لعنش کنیم، چهارمی رو فقط مردها متوجه میشن، دید یه خواهری به سر زنان داره میاد، رفت سراغِ این خواهر، میگه: اینقدر لگد به پهلوهایِ زینب زد...
اسمت رو بُردم زیرِ بارون، بارون گریه کرد
تربت گذاشتم لای قرآن، قرآن گریه کرد
*اویس قرنی شنید دندون پیغمبر شکسته، زد دندونِ خودش رو شکست، یا اباعبدالله! شرمنده ام من هنوز زنده ام...*
غریبِ رو نیزه، اصلاً خبر داری
به من جسارت کرد، یه مَردم آزاری
تو کوچه و بازار، مارو می چرخوند
اونی که تو گودال، با پا برت گردوند
روضه و مقتل اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده روز عاشورا محرم به نفسِ حاج سید مهدی میرداماد •✾•
نیزه میرفت و برمیگشت ..
*کاشکی داد بزنی خیلی این کلمه هارو نشنویم بهتره ..*
نیزه میرفت و برمیگشت ..
چشماش باز و بسته میشد
هرکس تو مقتل می اومد
اونقدر میزد خسته میشد ..
*خداکنه متوجه نشی من چی گفتم .. یه چیزی بگم سر بسته؛ خبر داری کشتنِ ارباب ما سه ساعت طول کشید؟.. چرا؟*
زود راحتش کنید
رو تنش پا نذارید کمتر اذیتش کنید ..
پیراهنش رو نه
میدونید کیه میخواید هتک حرمتش کنید؟!! ..
آی نا مسلمونا
باید اول بکشید بعداً غارتش کنید ..
*آدم زنده رو غارت نمیکنن .. حسین ...*
لب هاش مثلِ چوبه خشکه
تشنه ست دائم از حال میره
خواهر رویِ تل ایستاده
مادر تویِ گودال میره ..
آتیش به ما نزن
اینقدر پنجه رو خاکِ کربلا نزن
رو سینه اومدن
زیر دستُ پاهاشون اینقدر دستُ پا نزن
دق میکنم حسین
دست و پا هم میزنی زهرا رو صدا نزن
*آه .. یه تیکۀ مقتل رو میگم که بیچارم کرده .. وقتی افتاد از اسب ، وقتی تیرُ از کمر کشید دسته دسته میریختن حسینُ بکشن.. ، منصرف میشدن برمیگشتن .. دسته دسته میومدن تو گودال شمشیر بکشن ، چهرهی حسینُ میدیدن میگفتن ما پسر پیغمبر و نمیکشیم .. مینداختن شمشیر هارو میرفتن *حتى جاءه رجل من كندة ..* یه بی حیا اومد .. *يقال له مالك بن النسر ..* اسم نحسش مالک ابن یسره .. مال همین یکی دو ساعت دیگه س .. یه نگاه به حسین کرد *فشتم الحسين ..* شروع کرد به حسین ناسزا گفتن .. فحش میداد .. ناسزا میگفت .. ابیعبدالله چشماشُ
ُ بست .. آه .. یه سیلی تو صورت آقای ما زد .. *وضربه على رأسه الشريف بالسيف ..* این مال الانِ لال بشه کسی غیر عاشورا این حرفُ بزنه ..
خنجر نمیبره ..
هیچکسی قربونی رو تشنه سر نمیبره
هی ضربه میزنه ..
هیچکسی اینجوری سر از پیکر نمیبره
انصافتون کجاست ..
هیچکسی انگشتُ واسه انگشتر نمیبره
*حسین ... میخوای مثل مادرش بگی؟ بُنَّی .. حسین ...*
عریان روی خاک اُفتادی
زهرا چادر روت میندازه
مرهم رو زخمات میذارن
اما با نعلای تازه ..
ای شاه کم سپاه ..
پناه عالمیان زینب مونده بی پناه
از روی نی ببین ..
که دارن حرومیا میرن سمت خیمه گاه
گوشواره میکشن
به کجا فرار کنن دخترهای بی پناه
به سمت گودال از خیمه دویدم من
شمر جلوتر بود دیر رسیدم من
سر تو دعوا بود ناله کشیدم من
سر تورو بردن دیر رسیدن من ..
وای .. حسین ...
#شام_غریبان
چون چاره نیست میروم و میگذارمت
ای پاره پاره تن به خدا می سپارمت
#آجرک_الله_یا_بقیة_الله
💢اولین تصویر از شهید شب تاسوعای حسینی علی شوقی آلیکوهی که در درگیری با شرور مسلح و درگیری نزاع دسته جمعی به شهادت رسید .
💢اخبار تکمیلی
🔹شهادت مامور انتظامی در شهرستان اردل/ ستواندوم شهید "علی شوقی"
گروه استان ها – چهارمحال و بختیاری –
فرمانده انتظامی استان از شهادت ستواندوم "علی شوقی" حین دستگیری عاملان نزاع و درگیری در شهرستان اردل خبر داد.
به گزارش خبرنگار پایگاه خبری پلیس، سردار " منوچهر امان اللهی " در تشریح این خبر گفت: ماموران انتظامی شهرستان اردل در اجرای مأموریت برای دستگیری عاملان نزاع و درگیری به منطقه دیناران از توابع این شهرستان اعزام شدند.
این مقام ارشد انتظامی افزود:
طی این درگیری 2 تن از افراد دخیل فوت و 8 نفر زخمی که توسط عوامل ارژانس شهرستان به بیمارستان اعزام شدند و متاسفانه ستواندوم "علی شوقی" در این حادثه به فیض شهادت نائل آمد
https://eitaa.com/Arbabhosyn
_روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم
به نفس حاج سید مجید بنی فاطمه •ೋ
"اَلسَّلَامُ عَلَیکَ یَا اَباعَبدِالله"
"یَا رَحْمَةَ اللهِ الْوَاسِعَه"
"یٰا بابَ النِّجاةِ الاُمَّه"
"ياحسين"
*شبِ آخرِ،تموم شد،شام غريبان اومد...*
اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است
چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود
هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است
ما را ببخش زنده اگر مانده ایم باز
گرچه نَفَس گرفته و طاقت نمانده است
ما خسته ایم خسته تر از ماست دخترت
حالا که خیمه ای شبِ غارت نمانده است
ما خسته ایم خسته تر از ماست خواهرت
او مانده است حیف که قُوَّت نمانده است
ما خسته و رباب ولی خسته تر ز ما
عباس کو که یک رگِ غیرت نمانده است
در علقمه سپاهِ حرم مانده روی خاک
چیزی چرا از آن همه قامت نمانده است
من کربلا رسیدم و دیدم غروب شد
چیزی به غیر رَختِ اسارت نمانده است
#شاعر حسن لطفی
*تو اين شب ها كه اومديم جلسه،چقدر بعدِ جلسه منتظر بچه و خانواده ات بودي، بخدا من نشنيدم كه كسي بچه اش گم شده باشه، بعضي شب ها روضه ها گريه داره، بعضي شب ها روضه ها داد داره، امشب روضه اي كه ميخوام بخونم اگه ميتوني براش داد بزن...
خدا نياري مادري بچه اش رو گم كنه، اگه گم كنه يا به شوهرش ميگه،يا يه پسرِ بزرگش ميگه، الهي برات بميرم زينب،امشب زينب تك و تنها تويِ بيابون ميگرده، دونه دونه بچه هارو پيدا ميكنه، يكي زخمي شده، يكي گوشواره اش رو كشيدن، يكي خلخال از پاش درآوُردن...*
یک خیمه ي نیم سوخته، شد جایِ صد يتيم
چیزی که جا نداشت درآن خیمه، چاره بود
در زیرِ پایِ اسب، دو کودک ز دست رفت
چون کودکان پیاده و دشمن سواره بود
از دست ها مپرس که با گوش ها چه کرد
از مشت ها بپرس که با گوشواره بود
*با چه عظمتي زينب واردِ كربلا شد، با چه مشكلاتي زينب از كربلا خارج شد، دونه دونه بچه هارو تنهايي، سوارِ بر محمل ها كرد، رقيه رو سوار كرد، سكينه رو سوار كرد، زين العابدين رو سوار كرد، دونه دونه رو سوار كرد، يه مرتبه نگاه كرد ديد كسي نيست كمكش كنه، يه نگاه كرد به سرِ بريده ي برادر...*
از سرِ ني حرف ميزنه، نگاهِ تو با دلِ من
تو به اين نيزه دار بگو، دور نشه از محملِ من
من فدات شم هِلالِ من
يه نگاهِ كن به حالِ من
دلِ زينب، تو موهات خونه كرده
زُلفِ تو رو، فاطمه شونه كرده
*"همه نوكرا من رو ببخشن" حسين جان! امروز ديدم سرت داره دست به دست ميگرده...*
دلِ زينب، تو موهات خونه كرده
زُلفِ تو رو، فاطمه شونه كرده
*آره موهايِ حسين رو شونه كرده، اما قبلِ در و ديوار، آخه بعد از در و ديوار ديگه دستِ مادر بالا نمي اومد، فقط تو اين دشتِ كربلا، تنها دستي كه يادآورِ دست فاطمه بود برا زينب، دستايِ كوچيكِ رقيه بود...از اون شبي كه از ناقه افتاد...*
*امروز ابي عبدالله يه جوري تو گودال صدا زد: جگرم داره ميسوزه... يه وقت ديدن ذوالجناح برگشت سمتِ خيمه ها...*
همه از خيمه ها بيرون دويدن
ولي سالارِ زينب را نديدن
*يكي گفت: ذوالجناح آقام كجاست؟ يكي گفت: ذوالجناح داداشم كجاست؟ مابينِ دخترها يكي اومد همه رو كنار زد، دستش رو انداخت دورِ گردنِ ذوالجناح، يه نگاه كرد: گفت: اسبِ بابام، مي دونم بابام رو كشتن، فقط ازت يه سئوال دارم، بابام وقتي مي رفت ميدان، لباش تشنه بود، به من بگو: آيا آبش دادن يا نه؟ هنوز صداش تو گوشمِ ميگفت: جگرم داره ميسوزه...حسين....*
آرامِ جانِ خسته دلان پيکرت کجاست؟
جانم به لب رسيده پدر جان! سرت کجاست؟
جسمت اسيرِ فتنه ي يغماگران شده
پيراهنِ امانتيِ مادرت کجاست؟
در خيمه هر چه بود به تاراجِ فتنه رفت
خاكم به سر، عمامه ي پغمبرت كجاست؟
سوزِ عطش زخونِ تنت موج مي زند
اي تشنه لب، برادرِ آب آورت كجاست؟
از دودِ خيمه، تُربَتِ شش ماهه گُم شده
آخر بگو مزارِ علي اصغرت کجاست؟
*هي ميخوام نگم، اما نميشه، زينب ناموسِ حسينِ،چهار ساله بود مي رفتن سَرِ قبرِ مادر، اميرالمؤمنين مي فرمود: حسن جان! روشنايي هايِ شهر رو كم كن، نميخوام چشمي قد و بالايِ خواهرت رو ببينه، حالا روزگار ببين چكار كرده... بابا!...*
مارا ميانِ اين همه دشمن نظاره کن
ديگر مپرس دختركم معجرت کجاست
سري به رويِ نيزه ها بُلندِ
كاشكي رقيه چشمشُ بِبندِ
اينجوري كه سر رو زدن به نيزه
افتادنش فقط به مويي بَندِ
مَركبايِ تازه نَفَس آوُردن
يكي يكي نعلايِ تازه خوردن
چيزي كه از تَنِ حسين نمونده
هموني هم كه مونده بود رو بُردن
* مسافرت بري، هر اتفاقي هم برات بيوفته، ماشينت يه وقت خراب ميشه يه چيزي ميشه، يه آشنا پيدا ميكني ميگي: زن و بچه ام رو برسون، اول خيالت از خانواده ات راحت بشه، ناموست سر پناهي داشته باشه، الهي قربونت برم حسين جان! كه زن و بچه ات پناهي نداشتن...
ابي عبدالله تو گودي افتاده، از شبكه هاي لباسِ رزمش خون داره فوران ميكنه، هر نَفَسي كه داره ميكشه خونِ تازه مياد، عينِ مادرش كه بينِ در و ديوار پهلوش شكست...هي تويِ گودال غَلت ميخوره، تيرها تو بدنش ميشكنه، اما هيچ كسي جرأت نميكنه سمتِ گودال بياد، ميگن: اين حسينِ...پسرِ علي است، همه مي ترسيدن نزديكِ گوديِ قتلگاه بشن، يه نانجيبي گفت: نترسين، اما مي خواهيد بفهمين حسين زنده است يا نه، من راهش رو بلدم، حسين غيرتي است، يه نفر فرياد زد به خيمه ها حمله كنيد، يه وقت ديدن حسين نيزه ي غريبي رو زمين زد، خودش رو آروم آروم بالا آوُرد، خواست بگه تا من زنده ام به خيمه ها حمله نكنيد، كسي جرأت نكرد به خيمه ها حمله كنه..
شبِ آخرِ،بذار از مادرمون هم بخونيم،حسين جان! غريبي، اما تا زنده بودي كسي جرأت نكرد به خيمه ي ناموست حمله كنه، اما بميرم برا اون آقايي كه دستاش رو بستن، جلو چشمش سيلي به صورتِ همسرش زدن...
امشب چه خبرِ دشت كربلا؟ زينب تك و تنها بچه هارو جمع كرد، همه رو آوُرد تويِ يك خيمه ي نيم سوخته، هر چي گشت و شمرد، ديد يه دونه از بچه ها كمِ، اومد ديد پشتِ يه بوته اي دو تا پايِ كوچيك بيرونِ، بوته رو كنار زد، ديد حميده دخترِ مسلم زيرِ دست و پا جون داده، به سختي همه رو آوُرد تو خيمه، خسته شده، يه وقت ديد از دور يه سياهي داره مياد، كي هستي داري نزديكِ خيمه ها ميشي؟ ديگه بسه، اين بچه ها چند روزِ آب نخوردن، عزيزانشون رو كشتيد، امروز كلي تازيانه خوردن، يه وقت شنيد يه صدايِ مهربوني است، اين صدا چقدر آشناست، يه وقت شنيد صدايِ مادرش زهراست، زينب جان! اومدم كمكت كنم...
دستِ گدايي رو بالا بيار، زن،مرد، پير، جوان،كوچيك و بزرگ، بلند و يكصدا ، فرياد بزن: حسين....
.
قُلُوبَهُم مَعَک و سُیوفَهُم عَلَیک!
قلبها با حسین ، شمشیرها بر حسین؛
اینمیشود #جدایی_دین_از_سیاست!
.
زمزمه و توسل به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله اجرا شده شب شام غریبان محرم به نفس حاج محمد رضا طاهری •✾•
میسوزم ..
مثه زخمایِ سرخ رو پیکرِ تو
مثه شعلۀ دامنه دخترِ تو
مثه ناله هایِ دلِ مادر تو
میسوزم ..
مثه چشمایی که میشه پر ستاره
مثه پایه طفلی که زخمیِ خاره
مثه گوشِ اون طفلی که میشه پاره
میسوزم حسین جان ، که آبت ندادن
کمک خواستی اما جوابت ندادن
میسوزم برادر ، که خاکت نکردن
هنوز دارن این ها تو گودال میگردن
حسین جان .. حسین جان ..
من دیدم ..
یکی اومد و با لگد بی هوا زد
یکی با یه نیزه برایِ خدا زد
اوند پیرمردی تو رو با عصا زد
من دیدم ..
کمک خواستنت رو همه میشنیدن
تو رو سمت مقتل چطور میکشیدن
سرت رو سر حوصله بریدن
تو دعوایِ سرها دلم چی کشیده
سرِ تو حسین جان به خولی رسیده
از امشب عزیزم دیگه از ما دوری
یه شب تویِ دِیرُ یه شب تو تنوری
.
مقتل میگه آقامون تویِ گودال ،
با گوشه چشمشون به خیمه ها نگاه میکردن..😭
سلام به اون آقایی که #نگران شهید شد…
.
راه حسین علیه السلام، کوتاهترین راه رسیدن به بهشت است.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
روضه و توسل به حضرت سیدالشهدا علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم
به نفس حاج محمدرضا طاهری
*وقتي نانجيب دستور داد خيمه هارو آتيش زدن، اومدن خدمتِ آقا زين العابدين، دستور رو بايد امام بده، عزيزِ برادرم! چيكار كنيم؟ فرمود: بگيد همه فرار كنن، اينا ميخوان باقيمانده ها از ماهارو بسوزونن، اين ناجيب ها از مدينه و آتيش زدن دَرِ خون ياد گرفته بودن، امروز هم تو گودال دست هاي آتش درست مي كردن، خيمه هارو هم سوزوندن، ميگه: ديدم يه دختر بچه از خيمه داره بيرون ميدوه، دامن عربي اش آتيش گرفته، دوان دوان با اسب اومدم به سمتش، تا نزديكش شدم، دامنش داره ميسوزه، دستش رو روي سرش گذاشت، صدا زد: من يتيمم بابا ندارم، ميگه: از اسب پياده شدم، سريع آتيش دامنش رو خاموش كردم، اينا از دشمن لطف و محبت نديدن، ديدم خيره خيره داره منو نگاه ميكنه، يه چيزي ميخواد بگه اما به زبون نميآره، بهش گفتم: چي ميخواي بگو؟ يه نگاه كرد صدا زد: يه مقدار آب داري به من بدي؟ سه روزِ آب به روي ما بسته است... رفتم يه مقدار آب براش آوُردم دستش دادم، ديدم نميخوره، داره اشك ميريزه، مگه تشنه ات نبود؟ چرا آب نمي خوري؟ گفت: بخدا هنوز صداي بابام تويِ گوشمه، هي ميگفت: آه جگرم از تشنگي ميسوزه، هنوز صورت علي اصغر روبرومه، براي يه قطره اش لب ميزد...
همه رو عمه ي سادات زيرِ يه خيمه ي نيم سوخته جمع كرد، بچه هارو سر شماري كرد، اينا امانتي هاي حسينن، خيلي از اين بچه هارو موقع فرار از خيمه ها كشتن، نگاه كرد ديد دوتا از بچه ها كم شدن، با اين خستگي دو ليف خرما روشن كردن، اُم كلثوم و حضرت زينب عليهما سلام اومدن دوباره همه جارو گشتن، نگاه كردن ديدن اين دوتا بچه دست گردن هم انداختن، زيري دست و پاي اسبها بودن، بدن هاي بي جونه بچه هارو به دست گرفتن آوُردن...
باز هم نگاه كردن، صحاب رحمت اين روضه رو آوُرده، ديدن رقيه ي سه ساله نيست، زينب عمه اش اومد، چقدر دنبال اين بچه گشت، نزديك گودال شد، ديد صداي اين بچه از گودال ميآد، هي ميگه: " اَبَتاه!..." بچه رو برداشت از رويِ بدنِ بابا، داره بر ميگرده، دَمِ گوشش گفت: عزيزِ دلم! رقيه جانم! اين بدن رو چطور شناختي؟ من متحير بودم امروز توي گودال بدن رو نشناختم، صدا زد: عمه! داشتم بابامو صدا مي زدم، ميگفتم:" اَبَتاه!..." بابا! ديدم صداش داره مياد: جونم! دخترم! از حلقومِ بريده صِدام ميزد...
باز همه رو عمه ي سادات جمع كرد، همچين كه اومد يه نفس تازه كنه، ديد پشت خيمه ها يكي داره زار ميزنه، هي داره خاك هارو زير و رو ميكنه، ديد عروسِ فاطمه رُبابِ، بي بي به شكايت گفت: رباب! من بچه هارو به سختي آروم كردم، چرا آتيش دلشون رو شعله ور مي كني؟ اينجوري ناله نزن، عرضه داشت: دست خودم نيست بي بي جان، تو اين چند روز كه آب رو بسته بودن، من يه قطره شير نداشتم به بچه ام بدم، امشب كه جرعه اي آب خوردم، شير دارم، اما ديگه بچه ام نيست، صداي گريه هاي علي اصغر توي گوشمه، زينب جان! خودم ديدم پشت خيمه ها بدنش رو دفن كردن، اما مي بينم خاك ها زير و رو شده، هر چي ميگردم، خبري از بچه ام نيست... صداي ناله ات رو آزاد كن، هر چي كار داري با اربابت، ان شاءالله اربعين اسمت رو بنويسه، بلند بگو:حسينحسين جان! حسين جان!..
سرت کو سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو سرت کو؟ به دامان بگیرم
سراغ سرت را من از آسمانُ
سراغ تنت از بیابان بگیرم
تو پنهان شدی زیرِ انبوهِ نیزه
من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم
اگر خون حلقومت آب حیات است
من از بوسه بر حنجرت جان بگیرم
رسیده کجا کار زینب که باید
سرت را من از این و از آن بگیرم
کمی از سر نیزه پایین بیا تا
برای سفر بر تو قرآن بگیرم
قرار من و تو شبی در خرابه
پی گنج را کنج ویران بگیرم
تو گفتی که باید بسوزم بسازم
به دنیای بعد از تو آسان بگیرم
هلا! میروم تا که منزل به منزل
برای تو از عشق پیمان بگیرم
حسين جان! حسين جان
کربلا، عمیق ترین زخمی است که بر پیکر زمین نشسته، و رساترین فریادی است که در دهلیز تاریخ پیچیده است
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
روضه و توسل به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام اجرا شده شب شام غریبان محرم
مرا به خیر کسی جز حسین امید مباد
به غیر کشتهی عشقت کسی شهید مباد
کسی که دل به تو بستهاست نا امید مباد
کسی که مست تو شد دلخوش حرام نگشت
کسی که عبد تو شد بندهی یزید مباد
برای هر دل دیوانهی محرّمپوش
بساط عیش حرام و مجال عید مباد
کسی که رخت عزای تو را به تن نکند
خدا گواه که در حشر روسفید مباد
*شب آخره.. میدونی امشب مادرش امضا می کنه.. میدونی امشب مادرش نوکری ها رو قبول می کنه.. انقدر کرم داره؛خجالت می کشم بگم نوکری بعضی ها رو قبول نمی کنه.. ازش بعیده ..*
اگر بناست در آتش رَوَم، جهنّمِ من
کنار آنکه گلوی تو را بُرید مباد ..
*حسین جانم! خدا من رو با اینا یک جا جمع نکنه .. من عاشقتم .. اونا قاتل تو .. یک سو همه عاشق او .. یک سو همه قاتل او ..
ما راهمون از اینا جداست ...*
اگر بناست در آتش رَوَم، جهنّمِ من
کنار آنکه گلوی تو را بُرید، مباد ..
به هر که رو زده ام غیرِ شر به من نرساند
مرا به خیرِ کسی جز حُسین امید مباد ..
شاعر: رضا یزدانی
هر دختری یه جور، مشغول دردشه
هرکس یه گوشهای، دلتنگ مردشه
من پشت خیمهها، دنبال بچهمم
که زیر خاک کربلا خوابیده سردشه ..
بخواب، که غارتا تموم شده
بخواب، که خیمهها آروم شده
بخواب، که زندگی برای من، بی تو حروم شده
امون، امون از این همه بلا
امون، از تشنگی کربلا ..
هر دختری یه جور، مشغول دردشه
*یکی دامنش آتیش گرفته .. یکی گوشواره هاش رو بردند، گوشش خون میاد .. یکی کنار بدن نیمه جان خواهرش نشسته .. عزیز خواهر دووم بیار ..*
هر دختری یه جور، مشغول دردشه
هرکس یه گوشهای، دلتنگ مردشه
من پشت خیمهها، دنبال بچهمم
*چرا اونجا ؟! آخه وقتی مثل امروزی علی اصغر رو به خواهر داد، از اسب پیاده شد،رفت پشت خیمه ها .. "وَ رَمَّلَهُ بِدَمِه .." خون زیر گلوی علی رو گرفت .. تمام سر و صورت و بدن بچه رو خونی کرد .. "وَ دَفَنَهُ بِجَفرِ سَیفِه..."
دیدند پشت خیمه ها نشسته،داره قبر کوچیک میکنه..*
هر دختری یه جور، مشغول دردشه
هرکس یه گوشهای، دلتنگ مردِشه
من پشت خیمهها، دنبال بچهمم...
که زیرِ خاک کربلا، خوابیده ، سردشه
بخواب، که غارتا تموم شده
بخواب، که خیمهها آروم شده
بخواب، که زندگی برای من، بی تو حروم شده
امون، امون از این همه بلا
امون، از تشنگیِ کربلا ..
الان اگه بودی، خوابونده بودمت
با چادر خودم، پوشونده بودمت
سیراب میشدی، از شیرِ مادرت
آروم با عمه زینبت، خندونده بودمت
ولی، تو نیستی و دلم پُره
رباب، بعد تو آب نمیخوره
ببین، از هرچی سایهی خنک، بعد تو دلخوره
امون، امون از این همه بلا
امون، از تشنگی کربلا ..
*چی گفتند به شما تو روضه ها؟! گفتند آب آزاد شد رباب رفت آب خورد... نه... (به شماها چی گفتند؟!) گفتند وای از وقتی که مادر آب خورد .. شیر به سینه مادر آمد .. انقدر زیر آفتاب موند .. صورتش آفتاب سوخته شد .. صورتش سیاه شد .. بچه م زیر آفتاب تشنه بود .. بچه م آب نخورد .. خاک به دهن منِ روضه خوان اگه شان تو بانو رو نشناسم .. آی مردم دنیا یه سال زیر سایه نرفت .. میگفت آقای غریب من سه روز و سه شب بدنش زیر آفتاب بود ..
آی! "تسفی علیه ریح الصبا .." باد صبا به این پیکر می وزید؛ خاک رو بلند می کرد؛ روی زخم های حسین بن علی می نشست ..*
شاعر: رضا یزدانی