در جوار یکدیگر زندگی می کنیم،
پس اولین مقصود ما در زندگی این است که به یکدیگر محبت کنیم
و اگر نمی توانیم دست کم دیگران را آزار ندهیم
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
سراغ پرچمت را از شمیم باد میگیرم
نشان رود را، از ماهی آزاد میگیرم
شَفا یعنی نخ پیراهنی که غرق یوسف بود
به این امّید، من هم بوسه از فولاد میگیرم
مرا گم کرد، چشمانی که محو صحن و گنبد شد
نشانی تو را از کور مادرزاد میگیرم
به غیر از دیدنت، هرحاجتی آوردهام؛ رد کن
پس از دیدار، هرچیزی که لطفت داد؛ میگیرم
من از گرد و غبار زیر جاروهای خُدّامت
پس از افتادگی، پرواز را هم یاد میگیرم
نشستن با کبوترهای دستآموز تو، درس است
برای جَلد بودن، رخصت از استاد میگیرم
غم تو، گوهری نایاب در دنیای شادیهاست
من این دَم را میان صحن گوهرشاد میگیرم
.
برای کشف اقیانوس های جدید باید جرات ترک ساحل را داشت
این دنیا دنیای تغییر است نه تقدیر
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
آسمان است و خسوف قمرش معلوم است
غربت بیحد او از سفرش معلوم است
کولهبار سفر آخرتش را بسته
از مناجات و نمازِ سحرش، معلوم است
*امام رضا فرمود: ابا صلت اگر آمدم عبا به سر کشیدم دیگه با من حرف نزن، فقط در حجره رو ببند....*
موی آشفته و اوضاع به هم ریختهاش
با عبایی که کشیده به سرش، معلوم است
*مسیر خونه نزدیک بود ابا صلت میگه دیدم آقا هی رو زمین مینشینه، هی با کمک دیوار بلند میشه، هی میگه وای مادر...یکی از نشانه های غربت دوری از مادره...*
دو قدم راه نرفته، چِقدر میافتد
ناتوان بودنش از زخم پَرش، معلوم است
به زمینخوردن او ارثیهی مادری است
دردِ پیچیده به پهلو؛ اثرش معلوم است
وسط حجرهی دربسته به خود میپیچد
اثر زهر به روی جگرش، معلوم است
خواهرش نیست ببیند چه سرش آمده است
ولی از حالت بغض پسرش، معلوم است
لبِ او سرخ شد امّا به خدا چوب نخورد
مجلس شام به چَشمان ترش، معلوم است
روی خاک است ولی زیر سمِ اسب نرفت
روضهی عصر دهم در نظرش، معلوم است
نعلها بود که محکم روی پیکر میرفت
یک نفر در طلب جایزه با سر میرفت
*ابا صلت میگه دیدم امام رضا داره میاد چند قدم که راه میاد هی روی زمین میشینه گریه می کنه. عبا رو سر کشیده. صورت مبارکشون روکسی نمی دید اما اباصلت میدونست که امام رضاست داره میاد دوید زیر بغل آقا رو بگیره.....
دلها رفت تو ی یه کوچه. وقتی به علی خبر دادن فاطمه ات از دنیا رفت .تومسجد بود حسنین آمدن مسجد رو ورانداز کردن، بابا کجاست؟ گفتن بابا! مادراز دنیا رفت. یه مرتبه علی با صورت به زمین افتاد....
لنگر زمین و آسمان، ستون اسلام و مسلمین، شمشیر خدا و شیر خدا، پشت وپناه پیغمبر، کَنندهٔ در خیبر، فاتح بدر وحُنین، علی داره به طرف خونه میاد.. مسیر خونه نزدیک بود دیدن فاتح خیبر هی زمین میخورد بلند میشد می گفت: یا زهرا! به حجره رسید دیدن دیگه رو زانو داره راه میاد بچه ها دارن میبینن اینم یه زمینخوردن. بازم بگم ....*
«از حرم تا قتلگه زینب صدا میزد حسین»
*اما همه ی این زمینخوردنها معلولِ یک زمین خوردنه. یا دوتا یا سه تا..اولیش مادر بین در ودیوار زمین خورد.دویش اونجا که کمربند علی روگرفته بود با ضرب غلاف وتازیانه ولگد زمینخورد. یکیشم اون جا بود که امامحسن میگه من دستم تو دست مادرم بود، چنان مادرم به دیوار خورد... بمیرم برا مادر پهلو شکسته ات آقاجان..*
گر بنا نیست که نوبت به گدایان برسد
چه نیازیست که دگر این همه مهمان برسد
چند روز است که من پشت درم رحم کنید
یک نفر نیست به داد منِ گریان برسد
گاه گاهی به خودم گریهکنان میگویم
کار و بار تو بنا نیست به سامان برسد
آنکه یک شهر درِ خانه به رویش بستند
بهتر آن است که با حال پریشان برسد
دامن لطف شما قسمت هر کس نشود
کاش این دست بر آن گوشهی دامان برسد
من برای همهی شهر حرم میگیرم
بِگذارید که پایم به خراسان برسد
دوست دارم دَم آخر که شهادت خواندم
قبل رفتن به لبم ذکر رضاجان برسد
یاد آقای خراسان دو سه خط روضه بخوان
و ثوابی هم اگر هست به ریّان برسان
ریّان ابن شبیب جدّ ما رو غریب گیر آوردن
ریّان بن شبیب آب و واسه حبیب دیر آوردن
تو شیب گودال
سرازیر شد حسین پیر شد حسین پیر شد
آخ ته گودال
زمینگیر شد حسین پیر شد حسین پیر شد
خواهرت رفت ولی موقع رفتن میگفت
یک نفر کاش به دادِ تن عریان برسد
خانه را برای فرزندان، امن ، جالب و دوستانه درست کنید
فضای خانه باید بهگونهای باشد که مجبور نباشید مرتب تذکر بدهید.
در عین حال برای او اسباب بازیهای گران قیمت تهیه نکنید تا نگران خراب شدنشان نشوید.
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
چقدر ناتوان شدی امّا ز پا نیفت
ای هشتمین عزیز عزیز خدا نیفت
میترسم آنکه دست بگیری به پهلویت
باشد به پا بیفت ولی بیهوا نیفتادی
کوچه به آلِ فاطمه خیری نداشته
دیوار را بگیر و در این کوچهها نیفتادی
دامان هیچ کس به سرت سر نمیزند
حالا که نیست خواهرِ تو، پس ز پا نیفتادی
تکّه حصیر خویش از این حجره جمع کن
امّا به یاد نیمهِ شب و بوریا نیفتادی
ای وای اگر به کرب و بلا بوریا نبود
راهی برای دفن شه کربلا نبود
بر روی خاک بود که پیچید بر خودش
آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود
افتاد یاد جدّ غریبش که خواهرش
در بین قتلگه خبرش را گرفته بود
دیگر توانِ دیدن اهل حرم نداشت
از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود
وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد
خلخالِ کودکی، نظرش را گرفته بود
چشمامو میبندمو، خودمو میذارم جایِ خدا...!!
و تصور میکنم کسی داره مثل خودم، وقتی نماز میخونم با من حرف میزنه!!
بلند بلند میگم:
من که نمیتونم خودمو تحمل کنم!
توچه جوری منو تحمل میکنی؟!
خیلی صبوری!
#حضور_قلب_رو_تمرین_کنیم
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
روضهوتوسل به امام رضا علیه السلام
به نفس حاج مهدی رسولی
ددی اباصلت گدرم ایچری،قیدندگوردون عباموباشوما چکمشم منی دیندیرم.اباصلت دیی ساعتی منتظر اوتوم گوردوم قاپی آچیلدی آقام قاپودان خارج اولدو .گوردوم عبانی علی بن موسی الرضا چکیب باشینه، آقامی دیندیرمدم ،گوردومگوجودن یول گدیر اما نامتعادل یول گدیر،اووقارینن یول یرین آقا هردم دایانی،اوتورور،دیی آقا گلده یتیشدی قاپونو آشدوم وارد اولدو، اله حجره گچنده سسلدی ابا صلت قاپلاری باقلا گینان.من قاپولارو باقلایانا گوردوم اوحالینن حصیر خانه انی یقیشدریر آقا نی الیسیس؟ ابا صلت! جان ورررم، اباصلت جان ورن لحظه امدی ،اباصلت ایستیرم جدیمحسین تکی قورو یرده جان ورم. گوردوم آقاحالدان منقلب او لحظهرد باشیمی دولاندوردوم گوردوم بیر آقا زاده ای وارد حجره اولدو. چیخدیم قاباقونا آقاسیز، کیم سیز؟بویوردو من جواد الائمه ایم. آقا بوردا نی ایلیسیس ؟ قاپولار باقلودونجه وارد اولدیز؟ بیر منه باخدو بویوردو ابا صلت ایمانین کامل اله.بواللهی که بیر گوز ووراندا منی مدینَدَن بورا یتیریب، قاپلارودا اوزون آچوب،اله دانشاندا بیردن گوردوم گوزلرین آشدی اباصلت یوباندورما جوادمی.گوردوم آقازادهگلدی دیزلرینی وردی یره بابانی باشونوآلدو دیزینه جواد الائمه ال آتوب امام رضانی محاسینه. امام رضا زحمتینن اللرنی گتریب جواد الائمه چکیر اوزونه، عزیزیم..
"لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِالله"امام رضا آتانیریر باشی بالانی گوجاقینده ..نهگولن وار، نه هولیان وار، سلام اولا اوآقاما علینی باشینی زحمتینن یردن آلدی قوجاقینه، النی آتو بالانینن باشونا،باشونو.گویدودیزینه
گمان مدار که گفتم برو دل از تو بریدم
نفس شمرده زدم هم رمق پیاده دویدم
محاسنم به کفِ دست واشک به چشمم
گهی به خاک فتادم، گهی زجای پریدم
دو چشم خود بگشا و سؤال کنکه بگویم
ز خیمه تا سرجسمِ تو من چگونه رسیدم
نه تیغ شمر مرا میکُشد نه نیزه ی خولی
زمانه کُشت مرا لحظه ای که داغ تودیدم
.
علما فرمودهاند:
توجیه المسائل را ببندیم،
توضیح المسائل را بگشائیم...
#به_قدر_تشنگی
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
.
روضه و توسل ویژه شهادت امام رضا علیه السلام به نفس حاج محمدرضا طاهری
*گفت: بابا!...*
ناله اي بر لبم از فَرطِ تقلا مانده
*روضه خونِ شب آخر خود امام رضاست، حالا یه مروری هم به بعضی از روضه ها میکنه...*
ناله اي بر لبم از فَرطِ تقلا مانده
سوختم از عطش و چشم به دریا مانده
باز دلتنگ جوادم كه در اين شهر غريب
به دلم حسرت يك گفتن بابا مانده
*شنیدنش هم سخته، من بمیرم برا دل جوادالائمه که منظره رو دیده...گفت: *
دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد
*جگرم از فرط تشنگی نمیسوزه، جگرم برا چیز دیگه ای میسوزه ...*
دست و پا مي زنم از بس جگرم مي سوزد
به لب سوخته ام روضه ي زهرا مانده
جان به لب مي شوم و كرب و بلا مي بينم
كه لب كودكي از فرط عطش وا مانده
*دم آخرش امام رضا داره یک به یک روضه هارو مرور میکنه ..*
مادرش چشم به راه است كه آبش بدهند
واي از حرمله آنجا به تماشا مانده
شعله ورمي شوم از زهر و حرم مي بينم
كه در آتش دو سه تا دختر نو پا مانده
دختري مي دود و دامن او مي سوزد
رد يك پنجه ولی بر رخ اوجا مانده
اين طرف غارت و سيلي و نگاه بي شرم
آن طرف بر نوک نيزه سر سقا مانده
#شاعر حسن لطفی
*اباصلت میگه: طبق دستور آقام جلو در ایستاده بودم، منتظر بودم، حضرت فرموده بو اباصلت! اگه دیدی موقع برگشت عبای خودم رو روی سر انداختم، بدون اینا به مقصودشون رسیدن، کار از کار گذشته...
میگه: دل تو دلم نبود، نکنه بلایی سر آقام بیارن...دَرِ کاخ باز شد دیدم امام رضا عبارو روی سر انداخته...
این زهر خیلی زهر بدی بود، به امام حسنم زهر دادن، اما چهل روز در بستر بود، اما این زهر سریع امام رضا رو از پا انداخت، چه زهری بود این نانجیب به امام رضا داد ؟!
اباصلت میگه: یه ذره راه تا خونه رو دیدم پنجاه مرتبه هی نشست روزمین، گاهی دست روجگرش میذاشت، میگفت: آخ پسرم! گاهی وقتا که تعادل از دست میداد میخورد رو زمین میگفت :آخ مادرم ....
میگه تا رسیدن تو حجره فرمود: همه درهارو ببند کسی به دیدنم نیاد، فرش این حجره رو همجمع کن...
گفتم: آقا! درهارو میبندمچشم، اما چرا فرش روجمعکنم؟! حضرت فرمود: لحظات آخر عُمرِ منه، میخوام مثل جد غریبم رو خاکا جون بدم...
میگه: مثل شخص مار گزیده به خودش می پیچید امام رضا، اما میدونستم منتظره، چشم به راهه، یه مرتبه دیدم یه آقا زاده ای وارد حجره شد، شال عزا گردن انداخته، صورت مثل ماه میدرخشه، حواسم پرت بود سؤال کردم، گفتم: شما کی هستید؟ من همه درهای حجره رو بسته بودم، فرمود: اباصلت! خدایی که یه لحظه از مدینه من رو به توس بیاره، قادر نیست از در بسته وارد کنه!؟
فهمیدم جوادالائمه است، عذر خواهی کردم، گفتم: آقاجان! تشریف بیارید باباتون خیلی وقته منتظرتونه...
امام رضا تو این چند روزی هم که حضرت تو بستر بودن، نوشتن: آقایی که بدون غلامهاش سر سفره نمی نشست، غذارو حتما باید با غلامها میخورد، این روزا هرچی آقارو گفتن: سر سفره تشریف نمیارید؟ میفرمود: غلام ها بخورند، نوش جانشون، من توان ندارم بشینم...
این امام رضا با این حال، اباصلت میگه: تعجب کردم، همۀ وجودش رو امام رضا جمع کرد تا جوادالائمه از در اومد، دیدم این چند قدم رو بلند شد، با پاهای خودش راه رفت، دست گردن جوادش انداخت، رو زمین افتاد...
درستش هم همینه، آدم وقتی جَوُونش رومیبینه جون میگیره، اما نمیدونمچرا یه جَوُون توکربلا، وقتی باباش دیدش جون از پاهاش رفت...
از اسب پیاده شد چند قدم رو راه بره، یه وقت دیدن وسط میدان ابی عبدالله خورد زمین، دیگه پاهاش طاقت نداره، ای حسین...*
.
#رهبر_انقلاب:
خیال نکنید اگر چهار نفر که سابقه #انقلابی دارند
از کاروان انقلاب کنار رفتند، انقلاب غریب است؛
این انقلاب تا آخر هست و به #مهدویت وصل خواهد شد و هرکس پیاده شود باخته است.
"صَلَّ اللهُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ، یا أیُّهَا الرَّئُوف"
قربونِ حرمت برم، ای آقای مهربون! وقتی میام تو حرمت، مقابلِ ضریحت می ایستم، انگار پدر و مادرم بغلم گرفتن، قربون پلک های زخمی تو برم که برای جد غریبت هی اشک می ریختی، هی روضه میخوندی...
مرحوم محدث قمی نقل میکنه: بدن امام رضا رو هم شبونه دفن کردن، عروسای نوقان داشتن میرفتن خونه ی بخت، دیدن یه بدنی رو غریبانه دارن تشییع میکنن، همین که فهمیدن بدنِ جگر گوشه ی زهراست، به شوهراشون گفتن: مهریه های ما حلال و آزاد، هر چی هدیه براشون آوُردن نذر امام رضا کردن، بدن امام رضا رو گُل بارون کردن، رفتن یه عده گُل آوُردن بریزن رویِ تابوتِ آقا، درستش هم همینه، بدنِ بچه ی زهرا احترام داره، کربلا هم زن های بنی اسد اومدن از فرات آب ببرن، دیدن یه عده بدنِ بی سر روی زمین افتاده، اینجا هم زنها واسطه شدن بنی اسد اومدن، میخوان این بدنهارو شناسایی و دفن کنن... ای بی کفن حسین!...*
یابن شبیب گریه به جز داغ او مکن
این حرف را به پیش کسی بازگو مکن
ناموس جَدِّ ما روی تل با اشاره گفت
ای بی حیا! حسینِ مرا زیر و رو مکن
یابن شبیب تیغ به حنجر کشید شمر
رگها وگوشتهای گلو را برید شمر
یابن شبیب ضربه به پهلوی او زدند
در پیش عمه چنگ به گیسوی او زدند
*ای حسین...*
بگو چکار کنم تا تو را تکان ندهند
لباس های تنت را به این و آن ندهند
اَلا امامِ غریبان، سلام یا سلطان
امیدِ قلب ضعیفان، سلام یا سلطان
من و گدایی این در، تو و سخا آقا!
نظر به حالِ گدایان، سلام یا سلطان
خوشا غلامیِ دربارِ حضرتت، یک عُمر
تو و عطا به غلامان، سلام یا سلطان
منم که نوکرِ کویِ شَهِ خراسانم
تویی تو شاه خراسان، سلام یا سلطان
*بعد از دوماه چی میخوای از امام رضا؟...*
به جان نثاري تان مفتخر شدن زیباست
مرا بخوان ز شهیدان، سلام یا سلطان
گناهکارم اگر، ای رضا تو را دارم
منم ز خیلِ مُحبان، سلام یا سلطان
اگر اجازه دهی یک حرم بیایم باز
بگویم از دل و از جان، سلام یا سلطان
«سلام آقا! که الان روبروتونم
من اینجامو زیارتنامه میخونم
بذار سایه ات همیشه رو سرم باشه
قرارِ ما شبِ جمعه حرم باشه
حرم گفتم، هوای کربلا کردم
هواییتَم، فقط دورِ تو میگردم»
به صحن صحنِ حریمت طواف باید کرد
به ذکرِ نابِ رضا جان، سلام یا سلطان
ضیافت تو بهشتِ همیشۀ اَحباب
که من شدم به تو مهمان، سلام یا سلطان
رئوفی و به دلِ آشفتگان نظر داری
اَلا امامِ رئوفان، سلام یا سلطان
نوشته بر دَرِ جنت به خطّ نورانی
بگو به روضۀ رضوان سلام یا سلطان
* چقدر امشب بهت سلام دادم آقاجانم! به امید اینکه یکی از سلام هامو جواب بدی، نه من اشتباه گفتم، آقا به ما سلام کرده ما داریم جواب سلامِ آقارو میدیم...از همین جا دلت رو ببر حرمش، بعضی ها میرن صحنِ گوهر شادش، بعضی ها میرن صحن قُدسش...*
هر آنکه کرب و بلا، اربعین نشد رزقش
بگوید از دلِ سوزان، سلام یا سلطان
برای جدِّ غریبت که پِلکِ تو شد زخم
شده مُحبِّ تو گریان، سلام یا سلطان
غمِ اسیری زینب، غمِ یتیمان هم
تو را نموده پریشان سلام یا سلطان
به انتقامِ غریبان دعا کن ای آقا
عزیزِ عترت و قرآن، سلام یا سلطان
#شاعر محمود ژولیده
چگون دل بِکَنم ازلباسِ ماتمِ تو
چه گریه ها که نکردم دو ماه درغمِ تو
*خداحافظ پیرهن مشکیِ مُحرم، خداحافظ پارچه های مشکیِ مُحرم، خداحافظ گریه های تویِ ماهِ صفر، خدا حافظ اربعینِ حسین، خداحافظ کربلایِ اربعین...*
نه ما فقط همه ی کائنات سینه زدن
در این دو ماه شب و روز پایِ پرچمِ تو
در این دو ماه چه دلها که از غمت لرزید
چه مُرده ها که مسیحا شدن با دَمِ تو
چه روضه ها که شنیدیم و زنده ایم هنوز
چگونه جان نسپردیم در مُحرم تو
* حال ما مثل اونایی است که میخوان از حرم خداحافظی کنند، هی سلام میدن، بعد چند قدم میرن، دوباره برمیگردن، آقا! شاید دوباره نتونم برگردم حرمت، شاید دیگه مُحرم نباشم...*
شاید به محرم نرسیدم آقا
این اشک علی الحساب پیشت باشد
*آقا جان من رو حلال کن، من امسال خوب برات گریه نکردم
هنوز خونِ تو در قتلگاه میجوشد
چه کرده با دلِ عشاق جسمِ درهمِ تو
دوباره ماهِ غمِ تو تمام شد اما
چگونه دل بِکَنم از لباسِ ماتمِ تو
*امشب امام رضا میخواد برای همه ی ما روضه بخونه، روضه خون امام رضاست، ما هم گریه کن...*
یابنالشبیب! عمهی ما راه دور رفت
میخواست قتلگاه بماند به زور رفت
آتش گرفت چادرش اما کسی ندید
پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید
پنجاه و پنج سال بدون غمی نبود
تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود
پنجاه و پنج سال پرش را گرفتهاند
مردانِ خانه دور و برش را گرفتهاند
یابنالشبیب! عمهی ما احترام داشت
چندین امام زاده و چندین امام داشت
پیشِ بزرگ قافله فریاد میزدند
یابنالشبیب! بر سرِ او داد میزدند
یابنالشبیب! دختر دلگیر را زدند
پنجاه و پنج ساله زنی پیر را زدند
یابنالشبیب! آتش خیمه امان نداد
فرصت به روی زخمی دختران نداد
یابنالشبیب! بسکه زمین خورد جان نداشت
میخواست راه علقمه گیرد توان نداشت
از پیشِ نیزههایِ شکسته عبور کرد
او را به دستهای خودش جمع و جور کرد
او را به ریگهای پریشان سپرد و رفت
او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت
#شاعرحسن لطفی
غریبِ گودالی، یارالی
تشنه و بی حالی، یارالی
زیرِ سُمِ اسبا، یارالی
زخمی و پامالی، یارالی
چیزی نموند از بدنت
با همه چیز میزدنت
تنها تویِ یه گُلِ جا
غریب گیر آوُردنت
صدات چه آرومِ، یارالی
تیغِ رو حُلقومِ، یارالی
مادرمون میگه، یارالی
بچه ام مظلومِ، یارالی
رگات چه نامرتبِ
شمر چقدر بی ادبِ
به من میگه تَنِ حسین
به زیرِ نعلِ مَرکبِ
تنها نذار مارو، یارالی
خیمه ی زن هارو، یارالی
می سپاری دستِ کی؟ یارالی
زینبِ کبری رو، یارالی
غصه مگه امون میده
بی تو رقیه جون میده
خولی داره به لشکرش
خیمه هارو نشون میده
*اباصلت دید امام رضا عبا به سر کشیده و افتان و خیزان داره میاد، جوری که روایت میگه: پنجاه بار امام رضا به زمین نشست و بلند شد، همینطور مثل مار گزیده امام رضا داره به خودش میپیچه... فرمود: اباصلت! فرش های حجره رو جمع کن، میخوام مثلِ جدم حسین جون بدم، میخوام این صورتم رو رویِ خاک بذارم، هی بگم: حسین!...اما جوادش اومد سرِ امام رضا رو بغل گرفت...
تویِ این عالم قرار نیست، سرِ هیچ کشته ای رویِ زمین بمونه اِلا حسین... همه رو یکی بود سرشون رو بغل بگیره، اما اربابِ من و تو اون لحظه های آخر صورتش رو گذاشت رویِ خاکِ کربلا، از زیر چشم هی داره خیمه هارو نگاه میکنه، دید یکی از دور داره میاد، به سر میزنه، به سینه میزنه...*
به سمت گودال از خمیه دویدم من
شمر جلوتر بود، دیر رسیدم من
*نوشتن امام رضا اینقدر غریب بوده، کسی رو نداشته براش گریه کنه، زنهای توس مهریه هاشون رو بخشیدن، گفتن: مهریه هامون رو میبخشیم، فقط به ما اجازه بدید ما بریم تشییع جنازه امام رضا، میگن: امام رضا کسی نداره، ما بریم زیرِ تابوتش رو بگیریرم، زنهای شهر توس همه گُل آوُردن، رویِ تابوتِ امام رضا ریختن، همه گریه میکردن برا امام رضا، اما یه شهر دیگه هم من سراغ دارم، زنهای اون شهرهم همه جمع شدن، روی پشت بامها رفتن، بعضی هام اون پایین می رقصیدن، کف میزدن، هلهله میکردن، چه خبر شده؟ میگن: یه عده خارجی آوُردن، ای حسین!