eitaa logo
ذاکرین آل الله
285 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
308 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
مُحمّد از تَحمید گرفته شده و تَحمید بالاتر از حَمد است یعنی فرورفته در تمامِ .
ای خضر حیات جان، محمّد (ص) با نام خدا بخوان، محمّد (ص) ای مشعلِ نورِ تیره گی سوز ای آیت روشنی بر افروز روز همه شام تار تا کی؟ خورشید، درون غار تا کی؟ ای خاتم انبیا محمّد (ص) از غار برون بیا، محمّد (ص) در کلّ وجود رهبری کن بر عرش کمال محوری کن ای گمشدۀ تمام خلقت خورشید بلند بام خلقت از رخ بفکن حجاب، اینک بر قلب بشر بتاب، اینک پایان شب سیه رسیده خورشید نبوتت دمیده بر خیز و بیار بهر هستی توحید به جای بت پرستی ای نور خدا ز تو نمایان بر خیز و بجنگ با خدایان هنگام قیام تو است بر خیز بتخانۀ دهر را فرو ریز تا حشر به جز تو رهبری نیست بعد از تو دگر پیمبری نیست ای مکّه ببال، احمد آمد از غار حرا محمّد (ص) آمد بت ها ز چه رو خموش خفتید ای لات و هبل به سجده افتید ای هجر، حَجَر، مقام، زمزم ای آدم، ای تمام عالم اعلام کنید شرک و مستی تبدیل شده به حق پرستی تا چند صنم، صمد پرستید آحاد جهان احد پرستید بت ها همگان خدا پرستید از جام هوالجلیل مستید کوه و در و دشت محو هویند مشغول به ذکر حمد اویند ما آدمیان چرا خموشیم؟ با آنکه زبان و چشم و گوشیم ای خفته به خواب جهل، برخیز در بعثت احمدی برانگیز برخیز که بت گری سرآمد از سوی خدا پیمبر آمد رخشنده تر از هزار خورشید خورشید محمّدی درخشید این ساقی گلبُنِ حیات است این سیّد کلّ کاینات است این جلوه کبریاست آری این خاتم انبیاست آری این است محمّدی که گفتید وصفش ز پیمبران شنفتید فتح درِ رحمت آمد اینک پیغمبر رحمت آمد اینک اعلام شده سیادت ما در بعثت او ولادت ما ای روی تو شمع آفرینش ای سیّد جمع آفرینش ای کلّ پیمبران بشریت روحِ ملکوتیان اسیرت مه شیفتۀ شبِ ظهورت خورشید گدای بیت نورت دارد به تو افتخار کعبه پروانۀ تو هزار کعبه پوشیده ز حسن خُلق جوشن لبخند زده به سنگ دشمن گفتار تو سر بسر کرامت قرآن تو نور تا قیامت جنّ و ملکت دو عبد پا بست خورشید و مهت دو گوی در دست تو از همه انبیا سر استی تا هست خدا پیمبر استی بازآ و به خلق سروری کن پیغامبرا پیمبری کن شاعر: استاد غلامرضا سازگار
نیر اعظم اومد و نور خدا دمیده شد در عالمین رسول خاتم اومد و شَمس هُدی جد حسن جد حسین ماه سر به خاک میزنه یاس سینه چاک میزنه «شمسُ الضحی بَدرُ الدوجی مولا مولا یا ابالزهرا..» میریزه از غبار راهش برکات آب وضوش آب حیات فرشته ها همش میگن تو عرصات که بر جمالش صلوات شد ذکر اهل یقین یا خاتم المرسلین «در پای تو عالم شیدا مولا مولا یا ابالزهرا..» شمس مُنَوّر اومد و همون ولی که بوده مولای همه مراد حیدر اومد و جان علی عشق و امید فاطمه با خندۀ مصطفی میره دل مرتضی «میباره عشق دریا دریا مولا مولا یا ابالزهرا..» دلی که مست و عاشقه تموم عمر در پی این دقایقه میدونه که حقایق دین خدا دست امام صادقِ .. دل با دم حیدری شد شیعه جعفری «عشق بی حد نور سرمد مولا مولا یابن محمد..» .
و توسل تقدیم به ساحت مقدسِ حضرتِ خیرالبشر پیامبرِ اعظم (ص) استاد حاج منصور ارضی•✠• سحرِ مکه صفایِ دگری پیدا کرد ناله سوخته دلها،اثری پیدا کرد کعبه می خواست که دل را زِ بُتان پاک کند دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد به تمنای لبانِ پسر اسماعیل زمزم از شوق عجب چشمِ تری پیدا کرد نور توحید پس از غیبت طولانی خویش در حرم فرصت هر جلوه گری پیدا کرد سالیانی خبر از حضرت جِبْریل نبود مصطفی آمد و او بال و پری پیدا کرد از قدوم پسر آمنه و عبدالله اُمّتِ پاک سرشتان پدری پیدا کرد خاتم از راه رسید و شجر هر چه رُسُل تازه بر، بار نشست و ثمری پیدا کرد ما هدایت شده نور رسولُ اللهیم ریزه خوار کرم زاده عبداللهیم بی وجود تو بشر بی سر و سامان می شد همه جا نور خدا مخفی و پنهان می شد بی وجود تو کجا در همه ی امت ها نام این قوم مُزَیّن به مسلمان می شد تا که از قوم دگر حرف میان می آید تکیه بازوی تو شانه سلمان می شد تو دعا کردی و ما شیعه مولا گشتیم از همان روز، دلت گرم به ایران می شد رخصتی می دهی ای سرورِ زیبا رویان گویم از چه رخ تو ، قاتل هر جان می شد با تبسم به لب غنچۀ تو گل می کرد گیسوی حور به یکباره پریشان می شد علت این بود که در روی ملیحانۀ تو قدری دندان ثنایات نمایان می شد ذکر تسبیح تو آهنگ بیان ملک است شکل ترکیب رخ تو نمک اندر نمک است بی دم قُدسی تو مُرده ای احیا نشود پسر مریم قِدّیسه مسیحا نشود پشتِ موسی به تو و حضرت مولا گرم است ورنه بی اذنِ شما وارد دریا نشود گر زلیخا رخِ زیبای تو بیند در خواب پایِ دلداگی یوسفی رسوا نشود غضبت رمز اَشداءْ علی الکُفّار است لشگر کفر حریفِ تو به هَیْجا نشود با دعای تو علی صاحبِ تیغ دو سر است بی رضایت گره از ابروی او وا نشود جز به پیش غضبِ چشم تو در وقت نبرد کمر تیغ علمدار اُحد تا نشود تو ز نور اَحدی اشرف مخلوقاتی پدر فاطمه ای تاج سرِ ساداتی تو کریمی و کریمان همه از نسل تواند سائلان بین گُذر یارِ بِلا فصلِ تواند چون تَمَسُّک به علی شرطِ شفاعت باشد شیعیان در صف محشر همگی وصلِ تواند چه کسی گفته اباالفضل ز اولاد تو نیست ثُلْثِ سادات ز اولاد اباالفضلِ تواند بعدِ محسن که دل فاطمه حساس شده پسر سوم زهرای تو عبّاس شده مکتب قدسی تو نورِ حقایق دارد چارده مصحف تابنده و ناطق دارد دشمن کور دِلِ تو ز کجا می دانست راه پابندۀ تو حضرت صادق دارد شاعر : قاسم نعمتی
إِنَّ فَاطِمَةَ بَضعَةٌ مِنِّی‏... و هر روز پیامبر خدا(ص)، دست دخترش را میبوسید... (س)
جبرئیلی که از او جلوه رب میریزد به زمین آمده و نُقل طرب میریزد دارد از نخل خبرهاش رطب میریزد خنده از لعل لب بنت وهب میریزد آمنه پرچم توحید بر افراشته ای آفرین دست مریزاد که گل کاشته ای پیش گهواره خورشید قمرها جمع اند ملک و حور و پری جن و بشر ها جمع اند بعد تو شاید و اما و اگر ها جمع اند جلوی بتکده ها باز تبر ها جمع اند ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند لات و عزی و هبل سجده کنان افتادند یوسفِ مکه شدی بس که جمالت زیباست چه قدر ای پسر آمنه خالت زیباست رحمت واسعه ای خلق و خصالت زیباست چه کسی گفته که زشت است بلالت زیباست ای که در دلبری از ما ید طولی داری آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری هدف خلقتی و خواجۀ لولاک شدی اِنَما خواندی و از رجس و بدی پاک شدی یکی یک دانه حق محور افلاک شدی در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی ما که از بادۀ پیغمبری ات مدهوشیم فقط از جام تولای تو می مینوشیم تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد از کرمخانۀ تو هیچ زمان کم نرسد به مقام تو که درک بنی آدم نرسد پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد شب معراج تو از عرش فراتر رفتی به ملاقات علی ساقی کوثر رفتی آمدی امر نمایی که امیر است علی ولی الله و مولای غدیر است علی اوج فتنه بشود باز بصیر است علی صاحب تیغ دو دم شیر دلیر است علی چه بلایی به سر اهل هنر آورده ذوالفقارش که دمار از همه در آورده اول ما خلق الله فقط نور تو بود حامل وحی خدا خادم و مامور تو بود یکی از معجزه ها سبحه انگور تو بود دوستی علی و فاطمه منشور تو بود ما گرفتار تو و دختر و داماد تو ایم تا قیامت همگی نوکر اولاد تو ایم پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند اهل نجران همه در کار شما در ماندند نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند نوه هایت همگی سید و سرور ماندند ای پیمبر چه نیازی به پسرها داری صاحب کوثری و حضرت زهرا داری ای عبای نبوی پنج تنت را عشق است ای اولو العزم علی بت شکنت را عشق است یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است مینویسم که اویس قرنت را عشق است برده هوش از سر ما عطر اویس قرنی حرف من حرف اویس است تو در قلب منی زندگی تو که انواع بلاها را داشت با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت خم به ابروت نیامد لب تو نجوا داشت صبرت ایوب نبی را به تعجب وا داشت بت پرستی که برای تو رجز میخواند به خدا مال زدن نیست خودش میداند ای که در شدت غم چهرۀ بازی داری چون مسیحا چه دم روح نوازی داری تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری به فلانی و فلانی چه نیازی داری کوری چشم حسودان زمین خورده و پست افتخار تو همین بس که کلامت وحی است عشق تو عاشق بی تاب عمل می آرد قمر روی تو مهتاب عمل می آرد خم ابروی تو محراب عمل می آرد خاک پای تو زر ناب عمل می آرد همه عشق من این است مسلمان تو ام عجمی زاده و همشهری سلمان توام
مدح و توسل تقدیم به ساحت مقدسِ پیامبرِ اعظم (ص) زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود و موجِ عطرِ گل در پرنیان باد می پیچید امید زندگی در جانِ موجودات می‌جوشید هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.. شبی مرموز و رؤیایی به شهر مکه مهد پاکجانان، دختر مهتاب می‌خندید شبانگه ساحت «ام‌القرا» در خواب می‌خندید ز باغ آسمان نیلگونِ صاف و مهتابی دمادم بس ستاره می‌شکفت و آسمان پولک نشان می‌شد صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوی کهکشان می‌شد… دل سیاره‌ها در آسمان میلِ تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر «گل آفریدن» داشت شگفتی خانه «ام‌القری» در انتظار رویدادی بود شب جهل و ستمکاری به امیّد طلوع بامدادی بود سراسر، دستگاه آفرینش اضطرابی داشت و نبض کائنات از انتظاری دم به دم می‌زد همه سیاره‌ها در گوش هم آهسته می‌گفتند که: امشب نیمه شب، خورشید می‌تابد ز شرق آفرینش اختر امیّد می‌تابد در آن حال «آمنه» در عالم سرگشتگی می‌دید: به بام خانه‌اش بس آبشار نور می‌بارد و هر دم یک ستاره در سرایش می‌چکد رنگین و نورانی و زین قدرت نمایی‌ها نصیب او شگفتی بود و حیرانی در آن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی و منقاری زمرد فام که سویش پرکشید از بام و در صحن سرا پر زد و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائید به ناگه درد او آرام شد، آرام به کوته لحظه‌ای چرخاند سر را آمنه با هاله امید تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر احمد را شنید از هر کران عطر دلاویز محمد را سپس بشنید این گفتار وحی‌آمیز: الا ای آمنه! ای مادر پیغمبر خاتم! سرایت خانۀ توحید ما باد و مشیّد باد سعادت همره جان تو و جان محمد باد بدو بخشیده‌ایم ای آمنه، ای مادر تقوا! صدای دلکش «داود» و حب «دانیال» و عصمت «یحیی» به فرزند تو بخشیدیم: کردار «خلیل» و قول «اسماعیل» و حُسن چهره« یوسف » شکیب «موسی عمران» و زهد و عفت «عیسی» بدو دادیم خُلق «آدم» و نیرویِ «نوح» و طاعت «یونس» وقار و صولت «الیاس» و صبر بی‌حد «ایوب» بود فرزند تو یکتا بود دلبند تو محبوب سراسر پاک… سراپا خوب… دو گوش آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود دو چشم آمنه در چشم رخشان محمد بود که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را به دست این یکی ابریق سیمین، در کف آن دیگری طشت زمرد بود دگر حوری،پرندی چون گل مهتاب در کف داشت «محمد»را چو مروارید غلتان شست و شو دادند سپس از آستین کردند بیرون دست قدرت را زدند از سوی درگاه خداوندی میان شانه‌های حضرتش «مهر نبوت» را سپس در پرنیانی نقره‌گون، آرام پیچیدند وز آنجا آسمانی دختران، بر عرش کوچیدند همان شب قصه پردازانِ ایرانی خبر دادند: که آمد تک سواری در «مدائن» سوی «نوشروان» و گفت: ای پادشه! آتشکده آذرگشسب ما که صدها سال روشن بود هم امشب ناگهان خاموش شد… خاموش… به «یثرب» یک یهودی بر فراز قلعه‌ای فریاد را سر داد: که امشب اختری تابنده پیدا شد و این نجم درخشان، اختر فرزند عبدالله نوین پیغمبر پاک خداوند است و انسانی کرامند است. یکی مرد عرب، اما بیابانگرد و صحرایی قدم بگذاشت در «ام‌القری» وین شعر خوش برخواند: که ای یاران! مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟ چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟ که دید از «مکیان» آن ماهتاب پرنیانی را؟ زمین و آسمان «مکه» دیشب نورباران بود هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود بیابان بود و تنهایی و من دیدم که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند ز هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایی بیابان بود و من، اما چه اخترهای زیبایی بیابان رازها دارد، ولی در شهر،این اسرار پیدا نیست بیابان نقش‌ها دارد که در شهر آشکارا نیست کجا بودید ای یاران؟ که دیشب آسمانی‌ها زمین مکه را کردند گلباران ولی گل نه، ستاره بود جای گل زمین و آسمان مکه دیشب نورباران بود هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود .. روانت شادمان بادا! كجایی ای عرب ای ساربان پير صحرایی؟ كجایی ای بيابانگرد روشن رای بطحایی؟ كه اينك بر فراز چرخ، يابي نام "احمد" را و در هر موج بيني اوج گلبانگ "محمد" را "محمد" زنده و جاويد خواهد ماند "محمد" تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند جهانی نيك می داند كه نامی همچو نام پاك "پيغمبر" مؤيد نيست و مردی زير اين سبز آسمان، همتای" احمد" نيست زمين ويرانه باد و سرنگون باد آسمان پير اگر بينيم روزی در جهان نام "محمد" نيست شاعر: مرحوم مهدی سهیلی
«لَّا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم» ❤️ بعضی از اَعـراب که بی ادب هم بودند؛ او را به نامش صدا میزدند: ! خدا هم این آیه را نازل کرد و اَمر شد که او را با وصف‌اش باید خطاب کنید پس از این دیگر هیچ‌ کس او را به اسمش صدا نمیزد... ❤️ .