eitaa logo
ذاکرین آل الله
285 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
308 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
إِنَّ فَاطِمَةَ بَضعَةٌ مِنِّی‏... و هر روز پیامبر خدا(ص)، دست دخترش را میبوسید... (س)
جبرئیلی که از او جلوه رب میریزد به زمین آمده و نُقل طرب میریزد دارد از نخل خبرهاش رطب میریزد خنده از لعل لب بنت وهب میریزد آمنه پرچم توحید بر افراشته ای آفرین دست مریزاد که گل کاشته ای پیش گهواره خورشید قمرها جمع اند ملک و حور و پری جن و بشر ها جمع اند بعد تو شاید و اما و اگر ها جمع اند جلوی بتکده ها باز تبر ها جمع اند ماه و خورشید و فلک مژده به عالم دادند لات و عزی و هبل سجده کنان افتادند یوسفِ مکه شدی بس که جمالت زیباست چه قدر ای پسر آمنه خالت زیباست رحمت واسعه ای خلق و خصالت زیباست چه کسی گفته که زشت است بلالت زیباست ای که در دلبری از ما ید طولی داری آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری هدف خلقتی و خواجۀ لولاک شدی اِنَما خواندی و از رجس و بدی پاک شدی یکی یک دانه حق محور افلاک شدی در جنان صاحب یک باغ پر از تاک شدی ما که از بادۀ پیغمبری ات مدهوشیم فقط از جام تولای تو می مینوشیم تا تو هستی به دل هیچ کسی غم نرسد از کرمخانۀ تو هیچ زمان کم نرسد به مقام تو که درک بنی آدم نرسد پر جبریل به گرد قدمت هم نرسد شب معراج تو از عرش فراتر رفتی به ملاقات علی ساقی کوثر رفتی آمدی امر نمایی که امیر است علی ولی الله و مولای غدیر است علی اوج فتنه بشود باز بصیر است علی صاحب تیغ دو دم شیر دلیر است علی چه بلایی به سر اهل هنر آورده ذوالفقارش که دمار از همه در آورده اول ما خلق الله فقط نور تو بود حامل وحی خدا خادم و مامور تو بود یکی از معجزه ها سبحه انگور تو بود دوستی علی و فاطمه منشور تو بود ما گرفتار تو و دختر و داماد تو ایم تا قیامت همگی نوکر اولاد تو ایم پشت تو فاطمه و حضرت حیدر ماندند اهل نجران همه در کار شما در ماندند نسل تو سبز و حسودان تو ابتر ماندند نوه هایت همگی سید و سرور ماندند ای پیمبر چه نیازی به پسرها داری صاحب کوثری و حضرت زهرا داری ای عبای نبوی پنج تنت را عشق است ای اولو العزم علی بت شکنت را عشق است یاس خوشبو و حسین و حسنت را عشق است مینویسم که اویس قرنت را عشق است برده هوش از سر ما عطر اویس قرنی حرف من حرف اویس است تو در قلب منی زندگی تو که انواع بلاها را داشت با وجودی که ابوجهل سر دعوا داشت خم به ابروت نیامد لب تو نجوا داشت صبرت ایوب نبی را به تعجب وا داشت بت پرستی که برای تو رجز میخواند به خدا مال زدن نیست خودش میداند ای که در شدت غم چهرۀ بازی داری چون مسیحا چه دم روح نوازی داری تا که چون شیر خدا شیر حجازی داری به فلانی و فلانی چه نیازی داری کوری چشم حسودان زمین خورده و پست افتخار تو همین بس که کلامت وحی است عشق تو عاشق بی تاب عمل می آرد قمر روی تو مهتاب عمل می آرد خم ابروی تو محراب عمل می آرد خاک پای تو زر ناب عمل می آرد همه عشق من این است مسلمان تو ام عجمی زاده و همشهری سلمان توام
مدح و توسل تقدیم به ساحت مقدسِ پیامبرِ اعظم (ص) زمین و آسمان مکه آن شب نورباران بود و موجِ عطرِ گل در پرنیان باد می پیچید امید زندگی در جانِ موجودات می‌جوشید هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود.. شبی مرموز و رؤیایی به شهر مکه مهد پاکجانان، دختر مهتاب می‌خندید شبانگه ساحت «ام‌القرا» در خواب می‌خندید ز باغ آسمان نیلگونِ صاف و مهتابی دمادم بس ستاره می‌شکفت و آسمان پولک نشان می‌شد صدای حمد و تهلیل شباویزان خوش آهنگ به سوی کهکشان می‌شد… دل سیاره‌ها در آسمان میلِ تپیدن داشت و دست باغبان آفرینش در چنان حالت سر «گل آفریدن» داشت شگفتی خانه «ام‌القری» در انتظار رویدادی بود شب جهل و ستمکاری به امیّد طلوع بامدادی بود سراسر، دستگاه آفرینش اضطرابی داشت و نبض کائنات از انتظاری دم به دم می‌زد همه سیاره‌ها در گوش هم آهسته می‌گفتند که: امشب نیمه شب، خورشید می‌تابد ز شرق آفرینش اختر امیّد می‌تابد در آن حال «آمنه» در عالم سرگشتگی می‌دید: به بام خانه‌اش بس آبشار نور می‌بارد و هر دم یک ستاره در سرایش می‌چکد رنگین و نورانی و زین قدرت نمایی‌ها نصیب او شگفتی بود و حیرانی در آن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی و منقاری زمرد فام که سویش پرکشید از بام و در صحن سرا پر زد و پرهای پرندین را به پهلوی زن درد آشنا سائید به ناگه درد او آرام شد، آرام به کوته لحظه‌ای چرخاند سر را آمنه با هاله امید تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر احمد را شنید از هر کران عطر دلاویز محمد را سپس بشنید این گفتار وحی‌آمیز: الا ای آمنه! ای مادر پیغمبر خاتم! سرایت خانۀ توحید ما باد و مشیّد باد سعادت همره جان تو و جان محمد باد بدو بخشیده‌ایم ای آمنه، ای مادر تقوا! صدای دلکش «داود» و حب «دانیال» و عصمت «یحیی» به فرزند تو بخشیدیم: کردار «خلیل» و قول «اسماعیل» و حُسن چهره« یوسف » شکیب «موسی عمران» و زهد و عفت «عیسی» بدو دادیم خُلق «آدم» و نیرویِ «نوح» و طاعت «یونس» وقار و صولت «الیاس» و صبر بی‌حد «ایوب» بود فرزند تو یکتا بود دلبند تو محبوب سراسر پاک… سراپا خوب… دو گوش آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود دو چشم آمنه در چشم رخشان محمد بود که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را به دست این یکی ابریق سیمین، در کف آن دیگری طشت زمرد بود دگر حوری،پرندی چون گل مهتاب در کف داشت «محمد»را چو مروارید غلتان شست و شو دادند سپس از آستین کردند بیرون دست قدرت را زدند از سوی درگاه خداوندی میان شانه‌های حضرتش «مهر نبوت» را سپس در پرنیانی نقره‌گون، آرام پیچیدند وز آنجا آسمانی دختران، بر عرش کوچیدند همان شب قصه پردازانِ ایرانی خبر دادند: که آمد تک سواری در «مدائن» سوی «نوشروان» و گفت: ای پادشه! آتشکده آذرگشسب ما که صدها سال روشن بود هم امشب ناگهان خاموش شد… خاموش… به «یثرب» یک یهودی بر فراز قلعه‌ای فریاد را سر داد: که امشب اختری تابنده پیدا شد و این نجم درخشان، اختر فرزند عبدالله نوین پیغمبر پاک خداوند است و انسانی کرامند است. یکی مرد عرب، اما بیابانگرد و صحرایی قدم بگذاشت در «ام‌القری» وین شعر خوش برخواند: که ای یاران! مگر دیشب به خواب مرگ پیوستید؟ چه کس دید از شما آن روشنان آسمانی را؟ که دید از «مکیان» آن ماهتاب پرنیانی را؟ زمین و آسمان «مکه» دیشب نورباران بود هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود بیابان بود و تنهایی و من دیدم که از هر سو ستاره در زمین ما فرود آمد به چشم خویش دیدم ماه را از جای خود کندند ز هر سو در بیابان عطر مشک و بوی عود آمد بیابان بود و من، اما چه مهتاب دلارایی بیابان بود و من، اما چه اخترهای زیبایی بیابان رازها دارد، ولی در شهر،این اسرار پیدا نیست بیابان نقش‌ها دارد که در شهر آشکارا نیست کجا بودید ای یاران؟ که دیشب آسمانی‌ها زمین مکه را کردند گلباران ولی گل نه، ستاره بود جای گل زمین و آسمان مکه دیشب نورباران بود هوا آغشته با عطر شفابخش بهاران بود .. روانت شادمان بادا! كجایی ای عرب ای ساربان پير صحرایی؟ كجایی ای بيابانگرد روشن رای بطحایی؟ كه اينك بر فراز چرخ، يابي نام "احمد" را و در هر موج بيني اوج گلبانگ "محمد" را "محمد" زنده و جاويد خواهد ماند "محمد" تا ابد تابنده چون خورشيد خواهد ماند جهانی نيك می داند كه نامی همچو نام پاك "پيغمبر" مؤيد نيست و مردی زير اين سبز آسمان، همتای" احمد" نيست زمين ويرانه باد و سرنگون باد آسمان پير اگر بينيم روزی در جهان نام "محمد" نيست شاعر: مرحوم مهدی سهیلی
«لَّا تَجْعَلُوا دُعَاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعَاءِ بَعْضِكُم» ❤️ بعضی از اَعـراب که بی ادب هم بودند؛ او را به نامش صدا میزدند: ! خدا هم این آیه را نازل کرد و اَمر شد که او را با وصف‌اش باید خطاب کنید پس از این دیگر هیچ‌ کس او را به اسمش صدا نمیزد... ❤️ .
عزیزِ عالم اومده ، شرفِ آدم اومده مژده میدن فرشته ها ، نبیِ خاتم اومده تو بهشت به رو نمایِ پیمبر پیچیده ، طنینِ الله اکبر اومده حبیب و دلبرِ حیدر این ندا از آسمون هفتم اومد: یاحبیبی یا حبیبی یا محمد تو که نبی مرسلی ، تو خونۀ تو اولی عیدی می گیرم امشب از ، دستای مرتضی علی به خدا میخوام برا تو فدا شم تو صفِ فداییایِ تو باشم خدا نکنه یه روزی از تو جدا شم قلبِ من تا آسمون مکه پر زد یاحبیبی یا حبیبی یا محمد این ندا از آسمون هفتم آمد یاحبیبی یا حبیبی یا محمد اسمِ تو اسمِ اعظمه ، هر چی بگم بازم کمه عاشقا شادن امشب از ، شادیِ قلبِ فاطمه یا نبی! برای خاطرِ زهرا بیا و بخر منو آقا که بشم گدایِ تو تو دو دنیا عشقتو تو قلب من گذشته از حد یا حبیبی یا طبیبی یا محمد ای ندا از آسمون هفتم اومد: یا حبیبی یا طبیبی یا محمد تو بهشت به رو نمایِ پیمبر پیچیده ، طنینِ الله اکبر اومده حبیب و دلبرِ حیدر این همۀ حقایقه ، که تو دلی که عاشقه بالاترین سریر عشق ، جای امام صادقِ به خدا دلم به نامِ تو پر زد که توی جشن ولادت احمد میخونی یا جعفر بن محمد با تو تا همیشه دل می مونه عاشق آبروی شیعه یا امام صادق تو بهشت به رو نمایِ پیمبر پیچیده ، طنینِ الله اکبر اومده حبیب و دلبرِ حیدر ای ندا از آسمون هفتم اومد: یا حبیبی یا طبیبی یا محمد
به او میگفتند اُمیّ! مثلاً مسخره‌اش میکردند، میگفتند دیوانه و جادوگر است! از پشت بام هم خاک میریختند روی سرش... ولی امروز اسم و رسم هست و اسم و رسم آنها خیلی وقت است که نیست [اللهم صل علی محمد و آل محمد]
زیک مشرق نمایان شد دو خورشید جهان آرا که رخت نور پوشاندند بر تن آسمان ها را دو مرآت جمال حق دو دریای کمال حق دو نور لایزال حق دو شمع جمع محفل ها دو وجه الله ربانی دو سر الله سبحانی دو رخسار سماواتی دو انسان خدا سیما دو عیسی دم دو موسی ید دو حسن خالق سرمد یکی صادق یکی احمد یکی عالی یکی اعلا یکی بنیانگر مکتب یکی آرندۀ مذهبی یکی انوار را مشعل یکی اسرار را گویا یکی از مکه انوار رخش تابید در عالم یکی شد در مدینه آفتاب طلعتش پیدا یکی نور نبوت را به دل ها تافت تا محشر یکی نور ولایت را ز نو کرد از دمش احیا رسد آوای قال الصادق و قال رسول الله به گوش اهل عالم تا که این عالم بود بر پا یکی جان گرامی در دو جسم پاک و پاکیزه دو تن اما چو ذات یک تا هر دو بی همتا محمد کیست جان جان جان عالم خلقت که گر نازی کند در هم فرو ریزد همه دنیا محمد کیست روح پاک کل انبیا در تن که حتی در عدم بودند بی او انبیا یک جا محمد کیست مولایی که مولانا علی گوید منم عبد و رسول الله بر من رهبر و مولا محمد از زمان ها پیشتر می زیست با خالق محمد از مکان پیموده ره تا اوج او دانی محمد محور عالم محمد رهبر آدم محمد منجی هستی محمد سید بطحا محمدکیست آنکو بوده قرآن دفتر مدحش که وصفش را نداند کس به غیر از قادر دانا محمد را کسی نشناخت جز حق و علی هرگز چنان که جز خدا و او کسی نشناخت حیدر را وضو گیرم ز آب کوثر و شویم لب از زمزم کنم آنگه به مدح حضرت صادق سخن انشا ششم مولا ششم هادی ششم رهبر ششم سرور که هم دریای شش گوهر بود هم در شش دریا صداقت از لبش خیزد فصاحت از دمش خیزد فلک قدر و ملک عبد و قضا مهر و قدر امضا بسی زهاد و عبادند بی مهرش همه کافر بسی عالم بسی عارف همه بی نور او اعمی دو خورشید منیر او هشام و بو بصیر او دو کوه حکمت و ایمان دو بحر دانش و تقوی مرا دین نبی مهر علی و مذهب جعفر سه مشعل بوده و باشد چه در دنیا چه در عقبی در دیگر زنم غیر از در آل علی هرگز ره دیگر روم غیر از ره این خاندان حاشا بهشت من بود مهر علی و مهر اولادش نه از محشر بود بیمم نه از نارم بود پروا سراپا عضو عضوم را جدا سازند از پیکر اگر گردم جدا یک لحظه از ذریۀ زهرا شاعر : استاد غلامرضا سازگار
مکه آن روز از جهالت روح در پیکر نداشت خانه برپا بود اما این همه زیور نداشت زد قدم در ملک هستی آنکه هستی آفرید آفرینش را بجز او خلقت بهتر نداشت کودکی آمد به دنیا تا شود ثابت به ما در صدف دریایِ رحمت غیر از او گوهر نداشت گر نمی آمد به دنیا رحمت للعالمین آدمیت بهر عادت ابصری بر سر نداشت گر نمیشد پیرو او حضرتِ عیسی مسیح بی گمان بر مردگان انفاسِ احیاگر نداشت نورِ او نورِ علی ، نورِ علی نورِ خدا چون خدا غیر علی از بهرِ او یاور نداشت ای به جمع انبیاء بالا نشین حلقه ی اهلِ نبوت را نگین خاتم تاییدِ ادیانِ خدا فتحِ باب عشق ختم المرسلین دلنوازی دلنوازی دلنواز نازنینی نارنینی نازنین یا محمد صاحب خلق عظیم یا محمد رحمت للعالمین در سکوتت صد سخن حرفِ عمیق در نگاهت نطق هایِ آتشین میزدی خنده به رویِ بردگان میشدی با مستمندان همنشین سنگ فرشِ مرقدِ سرسبزِ تو آسمانِ آبی عرشِ برین هر که با پایِ دل آمد سویِ تو شک ندارم میشود اهلِ یقین زیرِ دستت پا گرفت و جلو کرد آنکه بودش دستِ حق در آستین تا ببینی خویش را در آیینه میشدی محوِ امیرالمومنین من کجا و وصفِ تو باید گذاشت در کنارِ نام خوبت نقطه چین ... حرفِ من این مسرع پایانی است ها نگاهی کن مسلمانم همین
پیچید تا که نسخۀ ما را به جام عشق ما را که برد جاذبۀ مستدام عشق گفتیم یا علی و علی شد قوام عشق یعنی علی است حضرت قائم مقام عشق آری تمام عشق ، جمال محمد است "باور کنیم سکه به نام محمد است" با اولین ظهور ، ظهورِ خدایی‌ اش ای دل رسید نوبت کشور گشایی‌ اش جایی که هست چشم خدا هم هوایی‌ اش با آمنه چه می‌ کند این دلربایی‌ اش سوگند بر علی که قرینِ محمد است عالم تمام مستِ طنین محمد است لبخند زد که هستی دنیا طلوع کند لبخند زد ستارۀ شعرا طلوع کند لبخند زد بهشت همینجا طلوع کند لبخند زد که حضرت زهرا طلوع کند از بس که گفت ام‌ ابیهاست ، فاطمه است گفتیم آمنه خود زهراست ، فاطمه است ای کوثر کثیر که تکثیر تو علی است ای معنی غدیر که تقدیر تو علی است ای وحی دلپذیر که تفسیر تو علی است معراج بی نظیر که تعبیر تو علی است نیمی ز توست فاطمه ، نیم دگر علی است احمد نگو ، بگو که علی ضرب در علی است تو آمدی و هیبت کسری شکسته شد تو آمدی طلسم یهودا شکسته شد تا رونق رواق کلیسا شکسته شد تو آمدی و لات و هبل تا شکسته شد تو آمدی که رحمت یکسر بیاوری در امتداد خویش ، دو حیدر بیاوری تکثیر شد جمال یکی تا چهارده حیران این یکی‌ ام ، که یک یا چهارده ؟ یعنی که جلوه کرد خدا تا چهارده باید شمرد جمع شما را چهارده فرمود این چهارده از نور احمد است اول محمد است و سر آخر محمد است دلداده‌ ایم گرچه به ختم نبوتش ما شیعه‌ ایم، شیعۀ ختم ولایتش تا زنده‌ ایم زندۀ انفاس عترتش شکر خدا شبیه خودش از عنایتش ما را همیشه یک دلِ عاشق نوشته است ما را اسیر حضرتِ صادق نوشته است آنکه قعود ، آنکه قیامش حسین بود از ابتدای بحث ، کلامش حسین بود در انتهای درس ، سلامش حسین بود حسن شروع و حسن ختامش ، حسین بود با چشم‌ های خون شده بارش چقدر کرد تا کربلا رویم ، سفارش چقدر کرد شاعر : حسن لطفی .