eitaa logo
ذاکرین آل الله
360 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
446 فایل
( متن اشعار؛سبکها وفایلهای صوتی ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) ومناسبتها ی ملی و مذهبی التماس دعا حاج غلامرضا سالار 09351601259 . شماره جهت ارتباط با مدیر کانال...
مشاهده در ایتا
دانلود
     نبوت ناتمام است و علی تنهاست بی زهرا ولایت کشتی گم گشته در دریاست بی زهرا چنان که بی علی زهرا ندارد کفو و همتایی علی آری علی یکتای بی همتاست بی زهرا به قدر قدر و کوثر می خورم سوگند نزد حق که قدر قدر و کوثر هر دو ناپیداست بی زهرا نه جنت را نه کوثر را نه غلمان را نه حورا را نه دنیا را نه عقبی را نخواهم خواست بی زهرا مبادا ناقۀ او پا گذارد دیر در محشر که حتی انبیا را بانگ وانفساست بی زهرا به آیات شفاعت می خورم سوگند در محشر شفاعت را نه مفهوم است و نه معناست بی زهرا به پیشانی اهل جنت این مصراع بنوشته که جنت دوزخ رنج و عذاب ماست بی زهرا 🔸شاعر: ________________
ای اهل دل را جنّه الاعلا مدینه باز آمدم آغوش خود بگشا مدینه آغوش بگشا کز رضا باشد سلامم بر تربت گمگشتۀ زهرا مدینه آغوش بگشا تا ز باب جبرئیلت آیم حضور خواجۀ اسری مدینه آغوش بگشا تا کنم با چشم گریان گمگشتۀ سادات را پیدا مدینه آغوش بگشا تا کنار قبر زهرا گریم به یاد گریۀ مولا مدینه آغوش بگشا تا پر پرواز گیرم گردم به دور قُبّه الخضرا مدینه آغوش بگشا تا کنم تشییع در شب با شیر حق تابوت زهرا را مدینه آغوش بگشا تا به دیوار بقیعت صورت گذارم با تن تنها مدینه آغوش بگشا تا بسوزم در بقیعت. چون شمع سوزان در دل شب‌ها مدینه آغوش بگشا تا کنار چار قبرت از اشگ گردد دیده ام دریا مدینه آغوش بگشا تا ستون توبه ات را گیرم به بر با گریه و نجوا مدینه آغوش بگشا تا به قبر حمزه گریم بر غربت انسیّه الحورا مدینه آغوش بگشا تا بگریم در دل شب مثل علی در دامن صحرا مدینه آغوش بگشا و بگو از خانۀ وحی دود از چه رو شد بر فلک بالا مدینه آغوش بگشا و بگو حامّی حیدر افتاد پشت در چرا از پا مدینه «میثم» سؤالی دارد از تو پاسخش ده زهرا کجا و سیلی اعدا مدینه؟
ای به قم آفتاب قلب جهان! دخت موسی !سلالۀ قرآن! عمه و دخت و خواهر سه امام! مادر کل عالم امکان! تو به چشم ائمه زهرایی بعد زهرا به قدر و عزت و شان زینب دوم بنی الزهرا عمۀ چار حجّت یزدان هم وجودت کریمة عترت هم ولایت، حقیقتِ ایمان فیض فیضیه از کرامت توست شهر قم از تو گشته مهد امان حرم یازده ولی خدا حرم توست ای سپهرمکان مدح تو ای ملیکۀ هستی وصف تو ای یگانۀ دوران نه توان با هزار دست نوشت نه!توان گفت با هزار زبان صحن تو مسجدالرسول همه حرمِ امن توست کعبۀ جان پدر و مادرم به قربانت نه، همه جان عالمت قربان کوثر کوثر رسول خدا عصمت عصمت الله منّان قم، جلال مدینه پیدا کرد تا نهادی قدم به دیدۀ آن گشت روز ورود تو در قم روز عید کرامت و احسان روز عید نزول رحمت ها روز عفو و عنایت و غفران اهل قم از برای استقبال همه با دسته‌گل شدند روان مرد و زن دور محملت گشتند اشک شوق همه ز دیده روان قم دل از گلشن بهشت گرفت محملت بس که گشت گل‌باران همه گفتند فاطمه در حشر پای بنهاده ای گنهکاران حرمت شیعیان قم، ز تو کرد ستم اهل شام را جبران کاش زینب به قم سفر می کرد تا نمی دید آن همه طغیان اهل قم کی برند مهمان را گه به بزم شراب و گه زندان؟ جای تو بیتِ «موسی خزرج» جای زینب به گوشۀ ویران دور تو عالمان فقه و اصول دور او ابن سعد و شمر و سنان دور تو دسته های گل در دست دور او سنگ بود و زخم زبان 🔸شاعر: _____________________________
ای دختر و خواهرِ ولایت آیینۀ مادر ولایت بر ارض و سما ملیکه در قم آرام دل امام هفتم معصومه به کنیه و به عصمت افتاده به خاکِ پات عفّت در کوی تو زنده، جان مرده بر خاک تو عرش سجده برده گفتند و شنیده‌اند ز آغاز کز قم به جنان دری شود باز حاجت نبود مرا بر آن در قم باشدم از بهشت بهتر قم قبلۀ خازن بهشت است اینجا سخن از بهشت، زشت است قم شهر مقدّس قیام است قم خانۀ یازده امام است قم شهر مدینه تو بتولش صحنین تو مسجد الرسولش قم تربت پاک پیکر توست اینجا حرم مطهّر توست گر فاطمه دفن شد شبانه نبود ز حریم او نشانه کی گفته نهان ز ماست آن قبر من یافته‌ام کجاست آن قبر آن قبر که در مدینه شد گم پیدا شده در مدینۀ قم مریم به برت اگر نشیند این منظره را مسیح بیند سازد به سلام سرو و قد خم اوّل به تو بعد از آن به مریم روزی که به قم قدم نهادی قم را شرف مدینه دادی آن روز قرار از ملک رفت ذکر صلوات بر فلک رفت تابید چو موکبت ز صحرا شهر از تو شنید بوی زهرا در خاک رهت ز عجز و ناله می‌ریخت سرشک همچو لاله با گریۀ شوق و شاخۀ گل برد اند به ناقه‌ات توسّل دل بود که بود محفل تو غم گشت به دور محمل تو آن پیر که سیّد زمان بود رویش همه را چراغ جان بود گردید به گرد کاروانت شد، پای برهنه ساربانت بردند تو را به گریه هودج تا خانۀ موسی ابن خزرج از شوق تو ای بتول دوّم قم داد ندا به مردم قم کای مردم قم به پای خیزید از هر در و بام گل بریزید آذین به بهشت قم ببندید ناموس خدا مرا پسندید قم شام نبود تا که در آن دشنام دهد کسی به میهمان قم شام نبود تا که از سنگ گردد رخ میهمان ز خون رنگ قم کوفه نبود تا که خواهر بیند سر نی سر برادر حاشا که قم این جفا پذیرد مهمان به خرابه‌ جای گیرد بستند به گرد میهمان صف قم با صلوات و شام با کف قم مهمان را عزیز خواند کی دخت ورا کنیز خواند؟ "میثم" همه عمر آنچه را گفت در مدح و مصیبت شما گفت 🔸شاعر: ________________________
من کوفه را چون مردگان بی درد دیدم نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاح الرجال‌اند خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد قلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود این قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد مـن جـان‌نثار عترت خیرالانـامم صیدِ بـه خـون غلتیده‌ی بـالای بامم وقتی که خود را از عطش بی تاب دیدم عکس لب خشک تـو را در آب دیدم در موج خون دریای «لا»را دیدم امروز از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را خونين به چنگ گرگ‌ها، پیراهنت را انگـار می‌بینم گُلان پـرپـرت را پاشیده از هم عضوعضوِ اکـبرت را انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را زخم گلوی شیرخواره کودکت را انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده داری به روی دست خود دستِ بریده انگار بينم غرق خـون آیینه‌ات را جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را انگار می‌بینم که شمر آید بـه گودال انگار می‌بینم زدی در خون پر و بال انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من تنهـا نـه ايـن نامردمردم می‌کُشندم در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم «میثم » شرار از نظم جانسوزت فشاندی بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی 🔸شاعر: ===========================
من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم  نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم  ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالند  خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند  اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند  عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند  تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد  قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد  این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود  ای قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود  زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد  از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد  مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم  صید بـه خـون غلطیده بـالای بامم  وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم  عکس لب خشک تـو را در آب دیدم  در موج خون دریای لارا دیدم امروز  از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز  انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را  خونین به چنگ گرگها پیراهنت را  انگـار ‌بینـم لاله‌های پـرپـرت را  پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را  انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران  هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران  انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را  زخم گلوی شیرخواره کودکت را  انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده  داری به روی دست خود دست بریده  انگار بینم غرق خـون آیینه‌ات را  جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را  انگار بینم شمـر مـی‌آید بـه گودال  انگار بینم می‌زنی در خون پر و بال  ****  ...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد  زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد  من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم  مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم  لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من  آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من  تنهـا نـه ایـن نامرد مردم می‌کُشندم  در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم  «میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی  بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی 🔸شاعر: ===========================
من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم  نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم  ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالند  خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند  اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند  عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند  تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد  قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد  این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود  ای قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود  زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد  از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد  مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم  صید بـه خـون غلطیده بـالای بامم  وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم  عکس لب خشک تـو را در آب دیدم  در موج خون دریای لارا دیدم امروز  از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز  انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را  خونین به چنگ گرگها پیراهنت را  انگـار ‌بینـم لاله‌های پـرپـرت را  پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را  انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران  هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران  انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را  زخم گلوی شیرخواره کودکت را  انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده  داری به روی دست خود دست بریده  انگار بینم غرق خـون آیینه‌ات را  جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را  انگار بینم شمـر مـی‌آید بـه گودال  انگار بینم می‌زنی در خون پر و بال  ****  ...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد  زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد  من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم  مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم  لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من  آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من  تنهـا نـه ایـن نامرد مردم می‌کُشندم  در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم  «میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی  بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی 🔸شاعر: ===========================
من کوفه را چون مردگان بی‌درد دیدم  نـامردهاشان را بـه شکل مـرد دیـدم  ایـن نـاسپاسان جمـله اشبـاه‌الرجالند  خصم رسـول و حیـدر و قـرآن و آلند  اینان به آن دستی که بـا من عهد بستند  عهـد مـن و فـرق مـرا با هم شکستند  تنهـا نـه در کوفـه مـرا آواره کردنـد  قـلبم دریدنـد و لبـم را پـاره کردنـد  این شهر را پیوسته نـامردی بـه من بود  ای قوم تنها مـردشان یـک پیرزن بود  زن‌هـا ز نـامردان کوفـه وانماندنـد  از بام‌ها بر فرق من آتش فشاندنـد  مـن جـان نثار عترت خیرالانـامم  صید بـه خـون غلطیده بـالای بامم  وقتی که خود را از عطش بیتاب دیدم  عکس لب خشک تـو را در آب دیدم  در موج خون دریای لارا دیدم امروز  از بـام کوفـه کربلا را دیـدم امروز  انگـار می‌بینم جراحـات تنـت را  خونین به چنگ گرگها پیراهنت را  انگـار ‌بینـم لاله‌های پـرپـرت را  پاشیده از هم عضوعضو اکـبرت را  انگار می‌بینم که بعد از قتـل یـاران  هم تیرباران می‌شوی هم سنگ باران  انگـار مـی‌بینم ذبیـح کـوچکت را  زخم گلوی شیرخواره کودکت را  انگار می‌بینم که با اشک دو دیـده  داری به روی دست خود دست بریده  انگار بینم غرق خـون آیینه‌ات را  جای سم اسبان و زخم سینه‌ات را  انگار بینم شمـر مـی‌آید بـه گودال  انگار بینم می‌زنی در خون پر و بال  ****  ...انگار دیدم جان شیـرینت فـدا شد  زهرا نگه کرد و سرت از تن جدا شد  من بهترین مهمان شهـر کوفـه هستم  مهمـان قصابـان شهـر کـوفـه هستم  لب تشنـه از پیکر جـدا گردد سر من  آویـزه گـردد بـر قنـاره پیکـر من  تنهـا نـه ایـن نامرد مردم می‌کُشندم  در کـوچه‌های شهر کوفه می‌کِشندم  «میثم» شرار از نظم جانسوزت فشاندی  بس کن که دل‌ها را به بحر خون نشاندی 🔸شاعر: ===========================
روضه و توسل ویژۀ روزهای پایانی ماه صفر و شهادت پیامبر اکرم صلوات الله علیه حوادثی است که قلبِ مدینه میلرزد مدینه چون دل اُمت به سینه میلرزد سپاهِ شب شده مستِ تصرف خورشید نسیم شعله شد و در فضا شراره کشید تمام وسعتِ ملک خدا شبِ تار است چه روی داده که خورشید هم عزادار است زِ کوه و دشت و بیایان خدا خدا شنوم ز جن و انس و ملک وا محمدا شنوم اجل دریده گریبانُ و اشک افشاند امینِ وحی خداوند نوحه میخواند پیام میرسد از خشت خشتِ خانۀ وحی که منقطع شده از آسمان ترانه ی وحی برونِ خانه اجل گشته گرم اذنِ دخول درون خانه چکد خونِ دل زِ چشم بتول الا الا ملک الموت ! ماتم آوردی زِ آسمان به زمین یک جهان غم آوردی زدیدن رخ تو گشته رنگ فاطمه زرد چه سخت حلقه به در می زنی،نزن برگرد! چگونه می کنی ای پیک مرگ دقّ الباب؟ که آسمان به سر خاکیان شده ست خراب برو به سینۀ حیدر شرر نزن دیگر به جانِ فاطمه سوگند! در نزن دیگر عقب بایست! بگیر احترام این در را برو یتیم مکن دختر پیمبر را برو که طعنه بر این باب، دیو و دد نزند به باب خانۀ توحید ، کس لگد نزند پیمبرُ و علی و فاطمه کنار هم اند تو ایستاده و این هر سه اشکبارِ هم اند نبی زخون دل خویش چهره می شوید درون خانه ی دربسته با علی گوید: که یا علی بنشین با تو راز دارم من به سینه شعله ی سوز و گداز دارم من پس از رسول مقامت زکینه غصب شود فراز منبر من دشمن تو نصب شود خدای ، امر به صبرت کند در این اندوه جواب داد علی: من مقاومم چون کوه دوباره گفت پیمبر که ای امام مبین شوی به شهر مدینه غریب و خانه نشین فلک زغربتِ تو آه می کشد زِ نَهاد به باب خانه ات آتش زنند از بیداد جواب داد : همانا به صبر می کوشم به حفظ دین خود این جام زهر می نوشم رسول گفت چو کردی تحمل آن همه را به پیشِ چشم تو سیلی زنند فاطمه را تو ایستاده و با چشم خود نگاه کنی درون سینه ی خود حبس سوز و آه کنی در آن میانه علی سخت در خروش آمد کشید ناله و خون در دلش به جوش آمد اگرچه بود وجودش پر از شراره ی خشم به روی فاطمه چشمی گشودُ گفت به چشم! شاعر : *میدونید کجا دادِ علی بلند شد ؟!.. اینجا چشم گفت ، صبر کرد .. شبی که فاطمه رو خاک کرد ، کنارِ قبر گفت فاطمه : تا قيامت نه، پس از واقعه محشر هم ناله يا اَبَتايش نرود از يادم! ..* الا رسول خدا خون به سینه ام جوشید که گفته هات همه جامه ی عمل پوشید دری که بود به دارُالزیاره ات مشهور دری که گرد از آن می زدود گیسوی حور دری که بود پر از بوسه های جبرائیل دری که حرمت از آن می گرفت عزرائیل دری که نور فشاند به چشم عرش علا ببین چگونه از آن دود می رود بالا به باغ وحی، خزان دست باغبان را بست که چیده گشت از آن میوه و درخت شکست چه ننگ ها که خریدند یا رسول الله زِ عترت تو بریدند یا رسول الله چو امتت طلبیدند حبّ دنیا را برای غصب خلافت زدند زهرا را قسم به عزّت قرآن! قسم به ذات خدا! سر حسین تو روز سقیفه گشت جدا چه تیرها همه از چلّه ی سقیفه شتافت گلویِ اصغر و قلب حسین هر دو شکافت سقیفه در حرم کربلا شراره کشید زگوش دخترکان تو گوشواره کشید سقیفه کرد تن عترت تو را نیلی سقیفه فاطمه ها را دوباره زد سیلی همین که حق وصی تو غصب شد به ملا سر حسین، جدا شد به دشت کربُبَلا شاعر : روزها و ساعاتِ پایانی ماهِ صفرِ .. این دو سه روزِ آخر هر کاری کردی سفره داره جمع میشه .. گرچه این چشمه ی جوشان اشک و ناله مون آرام نمیشه تازه شروع گریه برا مادرِ ساداتِ .. آماده ای روضه بخوانم ؟! یه جمله عرض توسل و التماسِ دعا .. درِ حجره باز شد ، نفسایِ آخرِ پیغمبر دیدن حسین اومد رو سینه ی پیغمبر قرار گرفت .. هی صورتشُ به سینه ی مبارک میکشه .. بی بی ما هنوز دستش سالمه ، اومد حسینُ از رو از زو بدن برداره .. پیغمبر چشم های مبارکشُ باز کرد ، فاطمه جان بزار حسین رو سینه م باشه .. حسین رو سینه مِ آرام جان میدم .. بریم کربلا.. حاجتمند و گرفتار زیاد ، مریضا رو فراموش نکنید .. یه وقتی هم زینب کنار گودال صدا زد یوم علی صدر المصطفی .. یه روز رو سینه ی پیغمبر دیدمت .. يَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَيْكَ مَلِيكُ اَلسَّمَاءِ هَذَا حُسَيْنٌ بِالْعَرَاءِ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ اَلْأَعْضَاءِ يَا مُحَمَّدَاهْ وَ بَنَاتُكَ سَبَايَا وَ ذُرِّيَّتُكَ قَتْلَى تَسْفِي عَلَيْهِمُ اَلصَّبَا . فَأَبْكَتْ كُلَّ صَدِيقٍ وَ عَدُوٍّ . حسین .....
خلق جهان محو نور روى محمد شیفتۀ سیرت نِکوى محمد دیده گرش صد هزار بار ببیند سیر نخواهد شدن زِ روى محمد نیست مهى در فلک به نور جمالش نیست گلى در چمن به بوىِ محمد خوی محمد شعارساز که خویی نیست پسندیده تر زخوی محمد ره نبرد سوی شاهراه حقیقت تا نبرد ره کسی به سوی محمد هیچ دلی خالی از محبت او نیست پرشده عالم زگفتگوی محمد زنده شود از نسیم صبح وصالش هر که بمیرد در آرزوی محمد صبحِ قیامت که سر زخاک برآرد دل رود اول به جستجویِ محمد یارب در روز رستخیز ، مریزان آبرویِ ما به آبرویِ محمد خوشه نچینی زِخرمن فیضش تا ننهی سر به خاکِ کویِ محمد شاعر : ____________ به بهار گفتم ثمرت مبارک به بهشت گفتم شجرت مبارک به سپهر گفتم قمرت مبارک به وصال گفتم سحرت مبارک به وجود گفتم گهرت مبارک به شکیب گفتم ظفرت مبارک به کلیم گفتم شب احمد آمد به مسیح گفتم که محمّد آمد چه خوش است امشب شب عیش و نوشم چو ملک ز گردون گذرد سروشم چو شراب کوثر ز درون بجوشم به وصال ساقی زِ شعف بکوشم من و های و هوی و دو لب خموشم که هماره جانم دهد و ستاند ز نبی بگوید، ز علی بخواند ز خدا بُوَد پر همه ‌جایِ مکه شده غرق عالم به فضای مکه زده پر وجودم به هوای مکه به زمین مکه ، به سمای مکه به مقام کعبه ، به صفای مکه به رسول اکرم ، به خدای مکه به شکوه کعبه، به جلال احمد که خداست پیدا به جمال احمد شب شام روشن ز فروغ رویش رهِ «ایمن» ایمن ، به پناه کویش یم بی‌نهایت نمی از سبویش قد خضر سروی به کنار جویش دل خلق بسته به کمند مویش به بهار خلقش، به بهشت خویش به کدام دم ، دم زنم از ثنایش به کدام سر ، سر فکنم به پایش نفسش روایت، سخنش درایت هدفش نبوت، کنفش ولایت جلوات رویش، همه را هدایت اثرات دستش، همه‌جا عنایت منم و عطایش، دو خجسته آیت نه در آن حدود و نه بر این نهایت به خدا به قرآن، به رسول و آلش که بس اسـت فردا نگه بلالش به خداست عبد و به دلش خدایی به ثناس بسته دهن سنایی همه خسروان را به درش گدایی همه دلبران در قدمش فدایی قد و قامتش را همه کبرایی دمد از وجودم دم نارسایی نـه توان ثنایش به زبان بیارم نه توان قلم را به زمین گذارم به تمام قرآن ، به رسول داور به جلال زهرا ، به مقام حیدر به صفا ، به مروه ، به منا به مشعر به دو دخت زهرا به شبیر و شبر به مقام سلمان ، به قیام بوذر به کمال میثم ، به خلوصِ قنبر که خدا ندارد بشری چو احمد که بشر ندارد پدری چو احمد هله‌ ای دو عالم همه دم به کامت زِ فلک گذشته اثر کلامت تو بگو که گویم سخن از مقامت تو بخوان که عالم شنود پیامت ز بشر درودت ز خدا سلامت همه جا قیامت شده با قیامت چه شود بخوانی به نوایِ دیگر چه شود برآیـی ز حرای دیگر تو پیمبر استی به همه زمان‌ها تو خدایگانی به خدایگان‌ها کمی از زمینت همه آسمان‌ها به کفت زمامِ همه‌کهکشان‌ها قدمت فرازِ قلل جهان‌ها کلمات نورت ، همه نقش جان‌ها تو زعیم بودی ، همه انبیا را تو پیمبر استی همه اولیا را تو رسول بودی که نبود عالم تو امام بودی و نبود آدم به همه مؤخر ز همه مقدم تو نبی اعظم تو رسول ‌اکرم تو دلیل بودی به کلیم در یم تو مسیح بودی به مسیح در دم تو خدا جلالی، تو خداپرستی تو همیشه بودی، تو هماره هستی تو رسول حق تا صف محشر استی تو پیمبران را همه رهبر استی تو مطهر استی، تو مطهر استی تو فروتن استی، تو فراتر استی تو امام حیدر، تو پیمبر استی تو ز انبیا هم، همگی سر استی نگهی بـه «میثم» که ره تو پوید همه از تو خواند ، همه از تو گوید شاعر :
ای دختر و خواهرِ ولایت آیینۀ مادر ولایت بر ارض و سما ملیکه در قم آرام دل امام هفتم معصومه به کنیه و به عصمت افتاده به خاکِ پات عفّت در کوی تو زنده، جان مرده بر خاک تو عرش سجده برده گفتند و شنیده‌اند ز آغاز کز قم به جنان دری شود باز حاجت نبود مرا بر آن در قم باشدم از بهشت بهتر قم قبلۀ خازن بهشت است اینجا سخن از بهشت، زشت است قم شهر مقدّس قیام است قم خانۀ یازده امام است قم شهر مدینه تو بتولش صحنین تو مسجد الرسولش قم تربت پاک پیکر توست اینجا حرم مطهّر توست گر فاطمه دفن شد شبانه نبود ز حریم او نشانه کی گفته نهان ز ماست آن قبر من یافته‌ام کجاست آن قبر آن قبر که در مدینه شد گم پیدا شده در مدینۀ قم مریم به برت اگر نشیند این منظره را مسیح بیند سازد به سلام سرو و قد خم اوّل به تو بعد از آن به مریم روزی که به قم قدم نهادی قم را شرف مدینه دادی آن روز قرار از ملک رفت ذکر صلوات بر فلک رفت تابید چو موکبت ز صحرا شهر از تو شنید بوی زهرا در خاک رهت ز عجز و ناله می‌ریخت سرشک همچو لاله با گریۀ شوق و شاخۀ گل برد اند به ناقه‌ات توسّل دل بود که بود محفل تو غم گشت به دور محمل تو آن پیر که سیّد زمان بود رویش همه را چراغ جان بود گردید به گرد کاروانت شد، پای برهنه ساربانت بردند تو را به گریه هودج تا خانۀ موسی ابن خزرج از شوق تو ای بتول دوّم قم داد ندا به مردم قم کای مردم قم به پای خیزید از هر در و بام گل بریزید آذین به بهشت قم ببندید ناموس خدا مرا پسندید قم شام نبود تا که در آن دشنام دهد کسی به میهمان قم شام نبود تا که از سنگ گردد رخ میهمان ز خون رنگ قم کوفه نبود تا که خواهر بیند سر نی سر برادر حاشا که قم این جفا پذیرد مهمان به خرابه‌ جای گیرد بستند به گرد میهمان صف قم با صلوات و شام با کف قم مهمان را عزیز خواند کی دخت ورا کنیز خواند؟ "میثم" همه عمر آنچه را گفت در مدح و مصیبت شما گفت 🔸شاعر: ________________________
باز به بیت مصطفی بتولِ دیگر آمده رسول را سول را ، دوباره کوثر آمده بتول را بتول را ، یگانه دختر آمده حسین را حسین را ، خجسته خواهر آمده رضا و حلم و صبر را ، بزرگ مادر آمده شهید را شهید را ، پیام آور آمده ائمه را ائمه را ، چراغ انجم است این دختر اوّل علی، بتول دوّم است این کوثر کوثر نبی ، آیۀ رحمت آمده دختر دختر نبی ، مادر خلقت آمده زهرۀ زهرۀ علی ، اختر عصمت آمده شمسۀ شمسۀ حیا ، یا مه عفت آمده حبیبة الله است و از مام محبت آمده ولیة الله است و در بیت ولایت آمده آینۀمحمّدی (ص) طلعت دلربای او در او خلاصه می شود حسینُ کربلایِ او علیست زیب هستیُ ، زینت اوست دخترش زهم گشوده دست دل چو جان گرفه در برش بویِ بهشت یافته ، از دم روح پرورش فاطمه بوسه می زند ، به عارض منوّرش بال زند سویِ حسین ، از سر دوش مادرش سلام ما درود ما ، به زینب و برادرش بهشت بود و هست او ، اسیر و پای بست او عجب مدار اگر علی ، بوسه زند به دست او ای شرف بلند خون، هماره از پیام تو وی که گرفته آبرو، شهادت از قیام تو سکّۀ صبر را خدا، نقش زده به نام تو مفتخر از وجود تو، رسول و باب و مام تو زنده کنار قتلگه، به صبر تو امام تو نطق تو در سکوتت تو، تیغ تو در نیام تو تو در قیام کربلا، قیامت آفریده ای تو از دم پیغمبری، امامت آفریده ای تو در سخن پیمبرِ کلام وحی بر لبی تو با پیام کشتگان، حیات بخش مکتبی تو در دل خرابه ها ، چو قرص ماه در شبی تو بر هلالِ نوک نی ، به شهر کوفه کوکبی تو زیب دامن نبی ، تو زین امّی و ابی تو زینبی تو زینبی تو زینبی تو زینبی نه ساره ای نه هاجری ، نه آسیه نه مریمی چو مادرت سیّدة النّساء کلِّ عالمی توئی که بهر کربلا ، وجودت آفریده شد توئی که در خطابه ات ، تمام وحی دیده شد توئی که با رسالتت، پیام حق شنیده شد توئی که با اسارتت، بساط ظلم چیده شد توئی که با عدالتت ، نخل ستم بریده شد اگر چه سرو قامتت ، زبار غم خمیده شد به جسم و جان سرکشان ، ریخت شرار نطق تو حسین سرفراز شد ، به ذوالفقار نطق تو پیمبر است جدّ تو، بتول دیگرش توئی بتول مفتخر از آن، که ناز پرورش توئی علی ست غرق و جد و شور از این که دخترش توئی حسن بتو است سرفراز، از اینکه خواهرش توئی حسین بر تو متّکی، که یار و یاورش توئی شهید اگر شهید شد، پیام آورش توئی به مصطفی به مرتضی، به مجتبی به فاطمه که از تواند مفتخر، ائمّه ی هدی همه تو در میان سلسله، گره گشای عالمی تو با گلوی خشک خود، حیات بخش آدمی تو عصمت مصوّری، تو غیرت مجسّمی تو با کلام جان فزا، دم مسیح را دمی تو یک رسول وحی خون، تو یک کتاب محکمی تو در زمین شام هم، چراغ عرش اعظمی ستاره فرش منزلت، ماه چراغ محفلت که آفتاب فاطمه، گشته به دور محملت سلام بر تو ای کسی، که صبر شد حقیر تو ندیده بعد فاطمه، جهان زنی نظیر تو به پیر عقل رهنما، دو کودک صغیر تو حسین چشم دوخته، به طلعت منیر تو صدای زنده ی علی، به صوت دلپذیر تو اسیر شام بودی و، یزید شد اسیر تو پرچم فتح کربلا، از تو در احتزاز شد به همّت بلند تو، حسین سرفراز شد منم منم که میثمم ، گدایِ مویِ زینبم هماره دست التجا ، بوَد به سویِ زینبم خدای داده آبرو ، به آبروی زینبم مرثیه خوانِ کربلا ، قصیده گوی زینبم پرد هماره مرغ دل ، در آرزوی زینبم در ازدحام حشر هم ، به جستجوی زینبم به جان مادرش قسم ، اگر کند نظاره ام سزد جهیم باغ گل ، شود به یک اشاره ام شاعر : *بچه رو بغل گرفت پیغمبر ، با نگاه به جمالِ ملکوتیش اشک ریخت ، زهرا جان علی جان به همه نسل هایِ بعد هم خبربدید احترامِ به این دختر به همه واجبه .. رحمتِ خدا به این اشک ها ، من که حرفی نزدم .. سخن از احترام گفتم شما دارید گریه می کنید .. مگه قرارِ کسی به این دختر بی احترامی کنه ؟.. همین یه جمله و التماسِ دعا .. که جرأت کرد دستت را ببندد؟ ..*