eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
121 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا
ز دوری تو نمُردم! چه لاف مِهر زنم؟ که خاک بر سر من باد و مهربانی من
کنون که گردش ایام را ثباتی نیست ‏همان‌ خوش است که در عشق بگذرد ایام ‌
من آن مورم که انبوه گناهان است بر دوشم از این بسیار کم بگذر، که من بسیار ناچیزم
دلخوش نشسته‌ام که تو شاید گذر کنی لعنت به شایدی که مهیا نمی‌شود
گفتی به داغِ هجر بسوزانمت جگر صد داغ بر دل است مرا، این یکی دگر
بگذار،كه دشمن به من آزار کند انگشت نمای سر بازار کند با گوشه ی چشمی که به من دارد دوست هرگز نتواند که مرا خوار کند (فریاد)
تلخ است که راهِ خویش را گم کردی تاریکی و ماهِ خویش را گم کردی وقت است به آغوشِ خدا برگردی ای دل که پناهِ خویش را گم کردی
به تقوی دست ده از نفسِ ظالم تا شوی ایمن ز سگ آزارها بیند گدا چون بی عصا گردد
مُفتِ شیطانَند غفلت پیشگانِ روزگار سگ به آسانی توانَد صیدِ غافل را گرفت
ای بار خدای پاک و دانای قدیر دارم به تو حاجتی، به فضلت بپذیر آن را که به لطف خویش عزت دادی تا زنده بُوَد، به خواریَش باز مگیر  
در زندگی مطالعهٔ دل غنیمت است خواهی بخوان و خواه مخوان! ما نوشته‌ایم
چگونه‌ مار نپیچد ز گردنت فردا؟! تو را که طول امل کرده در مهار اینجا
در اوج ناامیدی امّید می توان جست موسی کلیم گردید در اوج ناامیدی
تنم از ضعف چنان شد که اجل جُست و نیافت ناله هرچند نشان داد که در پیرهن است
یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی یــادت بخیــر یار فراموشــکار من
چون کاسه‌ای که پر شدنش بی صدا کند از تو دلم پر است ولی دم نمی‌زنم
گفتم قدمی رنجه کند بهرِ عیادت مُردیم و کسی نیز به ماتم نفرستاد
مکن زنهار دست از پا خطا، گر بینشی داری که می پرسند از هر عضو در محشر گواهی را
هوس دارم که دوزم چاک دل از تار گیسویش ولی چندان گِره دارد که در سوزن نمی‌آید
تا چند از بَرَم گذری سرگِران و من دل خوش کنم به آن که نگاه از حیا نکرد!؟
نیست جز پاکیِ دامن، گُنَه‌ام، چون مَهِ مصر کو عزیزی که بُرون آوَرَد از بَند، مرا؟
تیر و کمان گرفته‌ای، سوی شکار می‌روی صید تواَند عالمی ، بهر چه کار می‌روی ؟
گر نکردم دیدہ را فرش رهت بی‌وجه نیست ترسم از مژگان من خاری خورد در پای تو
مشق شبهایم شود هر تار گیسویت نگار قصه میبافم ز عطرش تا سپیدہ سر زند
برايم نيمه شب تك بيت «صائب» می‌فرستد باز ‍ رگ خواب من افتاده به دست مردم آزاری
پیراهنِ صبوریِ ما در فراقِ او چندان دَریده شد که دِگَر از رفو گذشت @
سیبی ست زنخدان بهشتیت که ناچار پرهیزِ مرا می شکند وسوسه هایش
کاش چون پرگار پای آهنین می‌داشتم تا به کامِ دل، چو مرکز،گرد‌ِ سر گردم تو را
مردِ اقیانوس‌قلبی بی‌صدا در روضه‌ها اشک می‌بارید از چشمش شبیه ابرها ✍🏻شاعر:‌محمد‌مهدی‌حجتی‌زاده