eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
130 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
خورشید اگر گُم شود از عرصه ی عالم من دست تـو گیرم به لب بام بـرآرم.!
نیابد کسی چاره از چنگ مرگ چو باد خزانست و ما همچو برگ ‌ ‌‌
پیراهنی از تارِ وَفا دوخته بودم چون تابِ جفای تو نیاورد کفن شد!
بی‌طاعتِ دین بهشت رحمان مَطَلب بی‌خاتم حق مُلک سلیمان مطلب چون عاقبت کار، اجل خواهد بود آزار دلِ هیچ مسلمان مطلب
با من، هزار نوبت اگر دشمنی‌ كنی ؛ ‌ای‌ دوست !همچنان دلِ من مهربانِ توست
دل بیچاره و مسکین مخراش امروز رسد آنروز که بی ناخن و دندانی
دارد دل ما از تو تمنای نگاهی محروم مگردان دل ما را که روا نیست @
بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار ماهیان بی زبان عالم آبیم ما
چون رشته‌ی گلدسته به گِرد همه خوبان گردیدم و یک یار وفادار ندیدم
چون موج به ساحلم بزن طغیان کن یا زلزله ای باش و مرا ویران کن لبخند بزن برای من بانو بعد هر کار دلت که خواست با دل آن کن
ما خلوت رخوت زده ی مردابیم تصویر سراب تشنگی در آبیم عالم کفنی به وسعت بی‌خبری ست ای خواب، تو بیداری و ما در خوابیم
کورم کن و برو ! که پس از رفتنت عزیز دیگر کسی به درد تماشا نمی‌خورد ‌‌‌‌
آنقَدَر بیدار می مانم که آخر بشنوم شب بخیرِ هر شبِ شیرین لقای خویش را
ساکتی اما نگاهت، می‌زند از عشق، دَم رنگِ رخسار از زبان، یک وقت‌ها گویاتر است
کمی با سرمه زیبا کن دو چشم نکته بینت را مشخص کن برایم مرزهای سرزمینت را...!!
در خاک هم دلم بہ هواے تُـو مۍتپد چیزی کـم ز بھشت ندارد هـواے تُـو
چه زخمها که نخوردم من از فراق، بیا به زخم های دلم جز وصال، مرهم نیست
با دیدنت زبان دلم بند آمده ست شاعر شدم که لال نمیرم فقط همین
طبیبا داغ‌ های سینه را صد بار مرهم نِه که دارم در ته هر داغ، صد داغِ دگر پنهان
هر کسی با دلبرش آمد مرا سوزاند و رفت تشنگی اطراف دریا بیشتر حس میشود
آنچه از لشکر تاتار ندیدست کسی من ز یک تار از آن زلف پریشان دیدم
پیراهنی از تار وفا دوخته بودم چون تاب جفای تو نیاورد کفن شد! ‌‌‌‌‌‌‌‌
ما را به میزبانیِ صیاد الفتی‌ست ورنه به نیم ناله، قفس می‌توان شکست
اول صبـح مـن از لحـظه ی بیـداری تـوسـت ماه و خورشید من ای حضرت معشوق سلام
ای ﺑﺎﺩ ﺻﺒﺤﮕﺎﻫﯽﮐآﻓﺎﻕ ﻣﯽ ﻧَﻮَﺭﺩﯼ ﮔﺮﺩﻳﺪﻩ‌ﺍﯼﻧﺸﺎن دﻩﺟﺎﻳﯽ ﮐﻪ ﻏﻢ ﻧﺒﺎﺷﺪ             
وقت بدحالی ما فاصله را حفظ بکن  تا نگیرد به پَرَت آتش دلتنگی ما !
خبرت هست که در شهر دو چشمان تو مسکونم
هرجا که خیره می‌شوم انگار عکسِ توست مارا کشانده‌ای به چه تاریک خانه‌ای...
آشفتگانِ عشقت گیرم که جمع گردند جمع از کجا توان کرد دل‌ های پاره‌ پاره
یار دل بُرد و پِیِ بردن جان وعده نمود شادمانیم که یک بار دگر می‌آید