eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
113 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن‌قدر تنگ شد که درو جای غم نماند... ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
از جان چه خبر گیری و از چشم چه پرسی آن‌ بی‌تو پر از آتش و این بی‌تو پر آب است ┄┅┄┅ ❥❥❥ ┅┄┅┄ @Arenyy
گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن‌قدر تنگ شد که درو جای غم نماند...
چه نسبت با شکرداری که سرتا پای شیرینی چه خویشی با قمر داری که پا تا فرق زیبایی
از روزِ من و بختِ من ای دوست چه پرسی؟ بی روی تو و موی تو این تیره شد آن تار!
زنند طعنه كه اندر جهان پناهت نيست به جان دوست همان نيستي پناه منست
شرط عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشتن يا زجانان يا زجان بايد كه دل برداشتن
هر که را سیم است، قربانی نماید بهر عید من که بی سیمم نمایم عید را قربان یار!
به عید قربان قربان کنند خلق جهان بُتا تو عید منی من شوم تو را قربان!
مرا کز عشق می‌سوزم ز دوزخ چند ترسانی؟ کسی از مرگ می‌ترسد که در دل خوف جان دارد
گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن‌قدر تنگ شد که در او جای غم نماند...
گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن‌قدر تنگ شد که در او جای غم نماند...
گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین آن‌قدر تنگ شد که در او جای غم نماند...
از جان چه خبر گیری و از چشم چه پرسی آن‌ بی‌تو پر از آتش و این بی‌تو پر آب است
از جان چه خبر گیری و از چشم چه پرسی آن‌ بی‌تو پر از آتش و این بی‌تو پر آب است
عید قربانست و ناچارم‌ که جان قربان ‌کنم گر ز بهر عید، قربانی، ز من خواهد نگار
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت مرد آن است که لب بندد و بازو بگشاید
روزگاری مهرت از خاطر فراموشم نشد سخت ‌می‌ترسم فراموشم‌ کنی چون روزگار
هر دوست که با دوست ندارد سر پیمان می‌باید از او رشته‌ی پیوند گسستن
عاشق آن نیست که هر لحظه زند لاف محبت مرد آنست که لب بندد و بازو بگشاید
یک روز اگرت تنگ در آغوش بگیرم تا صبح قیامت نفسم هست معطر..
به گيسويت که از سويَت، به ديگر سو نتابم رُخ گَرَم صد بار چون گيسو به گردِ سَر بگردانی...
به گيسويت که از سويَت، به ديگر سو نتابم رُخ گَرَم صد بار چون گيسو به گردِ سَر بگردانی...
جایی که یار نیست دلم را قرار نیست من آزموده‌ام دل خود را هزار بار
صبح چون خورشید رخشان رخ نمود از کوهسار ماہ من از در درآمدبا رخى خورشیدوار @nabestaan