eitaa logo
اَرِنی
5.2هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
125 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿؛ بهم گفت تو که انقدر تو عشق و عاشقی خوب مشاوره میدی ، خودت تا حالا کسی رو دوست داشتی؟ گفتم چجور دوست داشتنی؟ گفت اینکه خنده ش از تو ذهنت پاک نشه. اینکه وقتی می بینیش دست و پات رو گم کنی. اینکه وقتی تو زندگیت نباشه هیچ بودنی به چشم نیاد. تو چشماش نگاه کردم و لبخند زدم. بعد از چند لحظه زد زیر خنده و گفت چه سوالی پرسیدما...  آخه توام مگه احساس داری دیکتاتور ... قهوه ت رو بخور. شروع کردم به هم زدنِ قهوه‌ی بدون شکر! اون نمی دونست خنده ش خیلی وقته از ذهنم پاک نمیشه. نمی دونست دست و پا که هیچی ، وقتی می بینمش همه ی وجودم رو گم می کنم. نمی دونست چون تو زندگیم نیست هیچ‌ بودنی رو نمی‌ بینم. - حسین حائریان🌚!.
🌿 یکم خیره به صفحه ی گوشی موندم. با مکث تایپ کردم: "کلاس دارم" فوری جواب داد: "یکشنبه ها تا سه کلاس داری" انگشتامو رو کیبورد به دروغ لغزوندم "جبرانی انداخته استاد هماتولوژی" یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید: "همکلاسیات دارن میرن همه؛ منتظرتم" از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم و بی عجله و قدم زنون رفتم تا دربِ فنی. اونور خیابون با همون استایل همیشگیش وایساده بود؛ دست به جیب، با لبخند یه وری مغرورش! خیابونو رد کرد و رسید کنارم. فکر کردم قدم به زور تا بازوش میرسه! دستشو که تکون داد سمتم، هردوتا دستامو فرو کردم تو جیبامو نگاهمو دوختم به کفشام. آروم زمزمه کردم: "هوا یهویی خیلی سرد شد" جرئت نکردم دیگه نگاهش کنم. صدای خنده ی زورکیشو شنیدم "بریم آب هویج بستنی؟!" آهسته گفتم: "سرده هوا! قهوه ی تلخو ترجیح میدم" دیگه نخندید؛ سرمای هوا دلیل خوبی نبود برای رد کردن پیشنهاد بستنی از طرف منی که بستنی به قول خودش دینم بود! دستاشو بُرد تو جیبش. قبلنا بهش گفته بودم این ژاکتتو دوست دارم، جیباش اندازه ی دستای جفتمون جا دارن، اما این بار دیگه حسرت نخوردم به گرمای دستایی که... زیادی جنتلمن بود مرد من، گویا برای همه! توو کافی شاپ همیشگی، کنار شیشه ی بخار گرفته ی رو به شلوغی خیابون دم غروب نشست جلوم. با انگشت اشاره خط انداختم رو بخار شیشه، یکم که گذشت شیشه به گریه افتاد. پرسید: "مطمئنی بستنی نمی‌خوری؟!" باید از یه جایی شروعش می‌کردم که تمومش کنم بدون اینکه نگاهش کنم گفتم: "می‌دونی؟! وقتایی که توی برف و کولاک زمستون می‌اومدیم و بستنی می‌خوردیم و می‌خندیدی بهم و می‌گفتی دختر تو دیوونه ای، دیوونه نبودم، دلم گرم بود! دستامو که می‌گرفتی و میذاشتی توو جیب خودت، دستام گرم میشد و سلول به سلول جون می‌گرفت و راه می‌گرفت تا دلم. بعد دلم گامب گامب می‌زد واس عشقی که مال من بود. الان سردمه، شاید یه فنجون قهوه گرمم کنه!" نمی‌دونم چقدر توو سکوت گذشت، به حرف اومدم دوباره "دیروز با لیلا رفتیم تا ولیعصر" دستش روی میز مشت شد. چقد رگای برجسته ش بهش میومد "من به دلم نبود بریم، لیلا اصرار کرد؛ بعد نمی‌دونم کجا بود که لیلا گفت: هی! اونجارو! این پسره رو، چقد شبیه آقاتونه! بعدم خندید. من بازم به دلم نبود نگاهش کنم، هیشکیو جز تو نگاه نمیکنم آخه! بعد که لیلا گفت این... این همون دستبندی نیس که تو براش گرفته بودی؟! نگاهش کردم. شبیه تو نبود، همه چیز همون بودا! همین قد و بالا، غرور، پالتوی مشکی، دستبند چرم مشکی، همین دستای مردونه با رگای برجسته که قفل شده بود توو دستای هرکی غیر از من، خودت بودیا... اما تو نبودی!" خواست حرفی بزنه که انگشتمو گرفتم جلو بینیم "هیس! یادته می‌گفتم هیشکی مثل تو نیست؟! از دیروز هر مردی که دیدم و دست دختریو گرفته بود شبیه تو بود. نمی‌خوام بعد از این با دیدن دستای توو هم قفل شده ی دونفر دلم بلرزه که شاید تو...!" صداشو به زور می شنیدم "تو عشقی... اون فقط... یعنی من..." کیفمو چنگ زدم و بلند شدم، بازم نگاهش نکردم "اگه عشق بودم چشمات جز من کس دیگه ایرو نمی‌دید. اگه عشق بود گرمی دستاتو حروم هر رهگذری نمی‌کردی، اگه عاشق بودی، اگه بودی...!" یه قطره اشکی رو که میومد راه بگیره رو گونه م پاکش کردم "کاش لااقل نمی‌بردیش پاتوق همیشگیمون" دستشو دراز کرد دستمو بگیره، اما وسط راه پشیمون شد انگار، مشتش کرد و محکم کوبید رو میز. بی صدا از کنارش گذشتم. شنیدم یه بیت از شعرامو زیر لب زمزمه می‌کرد: چقدر ساده از دست دادم تورو .'
🌿 - پونزده شونزده سالم ك بود چون ازش خوشم میومد رفتم با رنگ رو دیوار خونشون نوشتم : ‹ پری دوستت دارم ! › داداشاش وقتی دیدن بعد یه فصل کتک زدن مجبورم کردن دیوار خونه رو رنگ بزنم . رنگ زدم ولی باز ردّ اون ‹ دوستت دارم › موند ! ده دوازده سال بعد وقتی دستم به دهنم رسید رفتم خواستگاریش و زنم شد یادمه پری روز خواستگاری گفت : موندم پایِ همون نوشته‌یِ کمرنگ رویِ دیوار حالا ك بیست سی سال ازون روزا گذشته به بچه‌هام میگم : یجوری عاشق شین ، یجوری عاشقش کنید ك ردِ دوست داشتنتون تا ابد رویِ دیوارِ دلش بمونه حتی اگه بره :)!🤍