🔅 #خاطره
| شــور و شعــور حسینــی در هیئـت |
گاهی اوقات که یه مداحی میدید و براش جالب به نظر میاومد، رو میکرد به من و میگفت:
اینو گوش بده و نظرت رو بگو. بعد هم صداش
رو کمی بلندتر میکرد تا با هم بشنویم.
بعد از گوش دادن به اون مداحی، درباره سبک
و شعرش صحبت میکردیم.
میگفت: هیئت باید شور و شعور حسینی رو
در قلبها زنده کنه. با هیئتهایی که این ویژگی رو نداشتن اصلا حال نمیکرد و نمیرفت...
محرم قبل از این که بره مشهد، باهاش تماس گرفتم. ازش پرسیدم: این شبا هیئت کجا میری؟
گفت: میرم حوزه و... البته یه شب رفتم هیئت فلا خیلی خوب بود.
یه شب هم یه هیئت دیگه رفته بود و از اون هم خیلی تعریف کرد. علتش رو توی مبناش میشد دید؛ چون اهل کار تربیتی و جهادی بود و همیشه دغدغه فرهنگی داشت، با هیئاتی که مبنای درست و حسابی داشتند بیشتر و بهتر میتونست ارتباط بگیره.
میگفت: شعرهای مداحان باید روی مبنا باشه و علاوه بر این که باید شور داشته باشه و قشر جوان رو جذب کنه، شعور حسینی رو هم ترویج بده و در ناخودآگاه شنونده تاثیر مبنایی بذاره.
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
#شهیدانه
@armanaliverdy80
🕊 #خاطره
| ببخشید، معذرت میخوام |
یک قضایایی پیش آمده بود در کانون تربیتی. مسئول کانون هم تماس گرفته بود با آرمان:
آقای علیوردی چرا فلان اتفاق افتاد؟
چرا فلان کار نشد؟ چرا فلان مسئله پیش آمد؟
آرمان مثل خیلیها میتوانست گارد بگیرد. تقصیر را بیندازد گردن دیگری. فرار به جلو کند و بگوید اصلا شما چرا خودتان فلان کار را انجام ندادید؟ خلاصه میتوانست مثل خیلی از ما، اشتباهش را نپذیرد و از عذرخواهی شانه خالی کند.
واکنش آرمان اما، هیچکدام از اینها نبود.
فقط یک کلمه گفته بود:
ببخشید، معذرت میخوام.
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
💚 #خاطره
میگفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه...
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست
و دوست داری که باز زیارت بری...
به روایت مـادر شهیـد
#آرمان_عزیز ✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🌼 #خاطره | #عمامه_گذاری
با آرمان گاهی اوقات دربارهی ملبس شدن حرف میزدیم. ایشون میگفت: چقدر حس قشنگیه که به دست حاج آقا میرهاشم عمامهگذاری بشیم و خوش به سعادت کسانی که به دست حضرت آقا (مدظله) معمم میشن. حتی یک بار مراسم عمامهگذاری یه تعداد طلاب حوزه آیتالله مجتهدی(ره) بود، که ما هم در آن مراسم شرکت داشتیم، وقتی بیرون اومدیم، ذوق
و اشتیاق رو در چشمهاش میدیدم... بهشون گفتم: آنقدر خوشحالی که انگار عمامه گذاری شماست! خندید و گفت:
فرق نداره... خوشحالی دوستام خوشحالی خودمه، ولی داشتم به این فکر میکردم، کی میشه برای منم همچین مراسمی بگیرن...
• به روایت از مادر شهیـد علـیوردی
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
@armanaliverdy80
♥️ #خاطره
| درد و دل |
خانواده آرمان سالها بود که منطقه ۱۰ بودند؛
اما یکی دو سال آخر نقل مکان کرده بودند به شهران. از حوزه خیلی فاصله داشت. یه مدت با موتور پدرش رفت و آمد میکرد که اونم دزدیدند.
درد و دل که میکرد، میگفت: این فاصله خیلی زیاده، رفت و آمدم سخت شده. زمان زیادی هم میگیره که با تاکسی و اتوبوس برم.
گفتم: خب چرا یه حوزه نزدیک تر نمیری؟
گفت: حوزه آیتالله مجتهدی خیلی خوبه.
استادها و هم کلاسیهام عالی هستن؛ هرچقدر
هم سخت باشه باید اونجا برم.
راست میگفت، همونجا محل رشد و آسمانی شدن آرمان بود...
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
@armanaliverdy80
💠 | #خاطره
✨ | شـروع سـالــی پــر رزق
سال گذشته، آرمان با چندتا از دوستان حوزهاش برای جشن نیمه شعبان رفتند کربلا. دو، سه روز بعد، شروع سال جدید بود. وقتی برام تبریک عید و سال نو با ما تماس گرفت، گفت: باعث سعادته که شروع سال جدیدت توی کربلا کنار امام حسین باشی، این یکی از بهترین عیدیهایی بود که میتونستم بگیرم... خیلی خوشحال بود، میگفت: سالی که نکوست از بهارش پیداست؛ مطمئنم امسال بهترین سال میشه برای من...
.
#عید_نوروز
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🔷 #خاطره
| آخریـن دیــدار |
آخرین باری که دیدمش، دوشنبه دوم آبان بود؛ دو روز قبل از شهادتش. آمده بودم خانه خواهرم، دیدم آرمان نیست. از مادرش پرسیدم: آرمان کجاست؟
گفت: مسجده، دارن کارای روز دانشآموز رو انجام میدن. به آرمان زنگ زدم و گفتم: آرمان بیا ببینمت تا نرفتم. یک ربع بعد آمد خانه و آخرین بار دیدمش. نمیدانستم دیدار آخر است؛ وگرنه از کنارش تکان نمیخوردم و سایه به سایه همراهش میرفتم...
به روایت خاله ی شهید
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🌾 #خاطره
نشسته بود سر سفره، اما لب به برنج نمیزد.
- چرا شروع نمیکنی مادر؟ از دهن افتاد!
- خمس برنجها رو دادین؟
وقتی اطمینان دادم که خمسش را دادهایم، بسمالله گفت و قاشق اول را به دهان برد...
#آرمان_عزیز ✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🕊 #خاطره
واقعا بیریا کار میکرد. دنبال این نبود که همه بفهمند چه کارهایی میکند؛ با این که در کانون تربیتی خیلی به من کمک میکرد. خیلیها حتی نمیدانستند آرمان در کانون تربیتی بوده!
بیسر و صدا کارش را میکرد...
• به روایت از دوست شهید آرمــٰان علـیوردی
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🌙 #خاطره
| خاطــره ماه مبارڪ رمضـان |
یکی از شبهای ماه مبارک رمضان، حجرهدارهای طبقه اول(همپایههای آقا آرمان) مراسم باشکوهی برگزار کردند. مسئولیت آقا آرمان، این بود که افطاری را آماده کند. بخاطر مسئولیتش، اصلا مراسم را نتوانست شرکت کند؛ با این که جمع دوستانه و خوبی بود. معمولا در مراسمها عکاس بود، برای همین خودش در عکسها نبود. خیلی اهل سلفیگرفتن هم نبود. الان عکسهای زیادی داریم که جای آرمان در آن خالیست...
#آرمان_عزیز🌃
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🌸| #خاطره
| به وصــٰال آرزو |
حدود یک ماه قبل از شهادتش بود، آرمان با ماشین آمده بود حوزه. آخر هفته هم بود و همه داشتن خونه میرفتن. آرمان هم داشت میرفت که به من گفت: من اول میرم گلزار شهدا و بعد میرم خونه، اگه میخوای بیا با هم بریم. با هم راهی شدیم... به چند تا از مزار شهدا سر زدیم، و زیارت آخر سر مزار شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی رفتیم؛ قطعه پنجاه. بالای سر مزار شهید سجاد زبرجدی ایستادیم، آرمان خسته شده بود، نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید کسی نیست، بالای سر شهید زیرجدی دراز کشید (درست محل دفن بعد شهادتش) و با لبخند گفت: حاجی چی میشه ما شهید بشیم و ما را بیاورند اینجا...
الحمدلله که آرمان به آرزویش رسید و الان هم کنار این همین شهید عزیز دفن شده...
• به نقل از دوست شهید
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🔹 #خاطره
| دعــٰای شهــادت... |
یه روز آقا آرمان بهمون گفت: بچهها همهتون فردا روزه بگیرید بیاید حوزه، قراره افطاری بدیم. فرداش همه موقع اذان مغرب سر سفره نشسته بودیم که آقا آرمان رو کرد به بچهها گفت: خب انشاءالله که نماز و روزههاتون قبول باشه؛ شما دلهاتون پاکه و چیزی به افطار نمونده، ازتون میخوام برام یه دعا کنید. همه گفتیم: آقا چه دعایی کنیم؟
آقا آرمان گفت:
دعا کنید شهید بشم...
همهمون دستامون رو گرفتیم بالا دعا کردیم؛ اصلا انگار نمیدونستیم داریم چه دعایی میکنیم... شاید بعضی از بچهها معناش رو هم نمیدونستند...
• یکی از متربیهای شهید
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
#خاطره
| غیـر قـابل بخشش 🥀 |
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... او اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب و به چه اندازه غیر قابل بخشش است!
او میگفت: هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند... اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
• به روایت مـادر شهیــد
#آرمان_عزیز 🕊
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
#خاطـره
💢 #زینب رویِ همهیِ صفحات دفترش نوشته بود: او میبیند☝️ ...
✨ با این کار میخواست هیچوقت خدا را فراموش نکند ...🙂
#شهید_زینب_کمایی
#زن_عفت_افتخار
@armanaliverdy80
🕊 #خاطره
| اختلاف نظری که پیش آمد |
با آرمان در کار تربیتی حوزه، سر یک موضوعی به اختلاف نظر خوردیم. چون من مسئول کار بودم و آرمان داشت کمک میداد، بدون این که رفتار تندی بکند، حرفم را قبول کرد و از نظرش کوتاه آمد. حواسش بود اصول کار تشکیلاتی را رعایت کند و کار زمین نماند.
#آرمان_عزیز ✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 #خاطره
| روضـه حضرت رقیـه (س) |
آخرین سفری که باهم رفتیم، سفر قم و جمکران بود. توی اتوبوس وقت رفتن، یه روضه حضرت رقیه(سلام الله علیها) رو کلیپ کرده بودن. دختربچهها شعر "حالا اومدی، حالا که دیگه
رقیه افتاده از پا اومدی..." رو میخوندند.
آرمان از این کلیپ خیلی خوشش اومده بود. میگفت: خیلی گریه کردم! خیلی قشنگه...
عاشق حضرت رقیه بود...
موقع برگشت هم فقط از شهدا میگفت.
همش در مورد کتاب شهدا صحبت میکرد، در مورد سختی کار نیروهای اطلاعاتی صحبت میکرد.
#آرمان_عزیز✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
🕊 #خاطره
| همسفر خوشخنده ما... |
آنقدر شیرین صحبت میکرد و خوشصحبت بود، که همه ما لذت میبردیم وقتی میخندید و حرف میزد. کربلا که رفته بودیم، با این که درست نمیتوانست منظورش را به عراقیها برساند، ولی آنقدر قشنگ و با خوشرویی صحبت میکرد که عراقیها هم دوست داشتند بیشتر با او ارتباط بگیرند. شاید حرف هم را درست نمیفهمیدند؛ ولی سربهسر هم میگذاشتند. عراقیها از آرمان بیشتر از ما خوششان میآمد؛ از بس که خوشخنده بود...
✍🏻 دوست شهید
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
وقتی در ماشین مینشستیم یا میخواست کاری انجام بدهد، مداحی پخش میکرد و کارش رو شروع میکرد.
صدای همه مداحها را گوش میکرد، حتی هشدارهای گوشیاش برای بیدارشدن یا برای نماز و...، زیر صدای یاحسین(ع) و یا صوت زیارت عاشورا بود و با این صداها بلند میشد...
به روایت از مادر بزرگوار شهید
#خاطره
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
@armanaliverdy80
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #خاطره
آرمان زنگ زد گفت: آقا من رسیدم، کجایین؟
گفتم: بیا جلو در، ما جلو در فرودگاهیم.
گفت: منم جلو در فرودگاهم.
حالا ما هی بگرد آرمان و پیدا کن!
اون در...
بیا فلان جای فرودگاه...
آخرش گفتم: آرمان کجایی؟
کدوم فرودگاه رفتی؟
گفت: من فرودگاه مهرآبادم!
✍🏻 دوست شهید بزرگوار
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
💛 #خاطره
| دلِ ڪربلایی... |
میگفت: تا وقتی که کربلا نرفتی خوبه...
ولی وقتی که یه بار بری کربلا، دیگه نمیتونی بمونی و دلت همش کربلاست
و دوست داری که باز زیارت بری...
✍🏻 به روایت مـادر بزرگوار شهیـد
#آرمان_عزیز ✨
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
♥️ #خاطره
|امام حسین(ع) اگه بخواد...|
گفت: دیدی مامان گفتم امام حسین(ع) اگه بخواد واقعا میطلبه، کی فکرشو میکرد؟
✍🏻 به روایت مادر بزرگوار شهید
#شهید_آرمان_علی_وردی
#رفیق_شهیدم
@armanaliverdy80
🥀 اهـلِ ارادت...
ایشون عاشق امام حسین(ع) بود، آخرین آهنگ پیشوازش هم مداحی آقای میثم مطیعی
(سید و مولا حسین) بود...
همیشه هم میگفتن امام حسن(ع) مظلوم واقع شدن و همه مراسمهاشون رو میرفتن و میگفتن که مظلوم ترینِ اهل بیت(ع) امام حسن(ع) هستن!
به ایشون هم ارادت خاصی داشتن!
[ به روایت مادر بزرگوار شهید ]
#خاطره
#آرمان_عزیز
#یک_ایران_آرمان
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80
38.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بلافاصله آرمان بعد زیرش نوشت که،
عجب توفیقی داشت... هم طلبه بود
هم بسیجی بود، هم شهید شد.
#آرمان_عزیز | #هفته_بسیج
#یک_ایران_آرمان | #خاطره
#شهید_آرمان_علی_وردی
@armanaliverdy80