#داستانک
🌼دوستی به پادشاه حکیمی گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی.
🌼پادشاه گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود ؟
🌼دوست، عددی را با معیار آن زمان گفت.
🌼پادشاه یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو پادشاه برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد.
🌼سرباز در بین مردم جار زد و سخن پادشاه را به گوششان رسانید. مردم هرچه در توان داشتند برای او فرستادند.
🌼وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه آن دوست انتظار داشت بسیار بیشتر بود. پادشاه رو به دوستش کرد و گفت ، ثروت من اینجاست ...
🌼اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم...
مارو به دوستان خود معرفی کنید👇
🇮🇷 سازمان بسیج دانش آموزی استان البرز
@basijdaneshamozialborz
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅
#داستانک
🍁پوریای ولی در شهرها می گشت و با قهرمان هر دیاری کشتی می گرفت و چنین زندگی می گذرانید. او به اصفهان رفت تا با ناموری از آن دیار مبارزه کند.
🍁زمان مبارزه دو قهرمان معین شد و به اطلاع عموم مردم رسید.
🍁روزی قبل از کارزار، پوریا از کوچه ای می گذشت. پیرزنی حلوای نذری به او تعارف نمود.
🍁پوریا پرسید: برای چه نذر کرده ای؟ پیرزن گفت: فرزندم با پهلوان پهلوانان کشتی می گیرد، اداره زندگی من و خانواده خودش با اوست، نذر کرده ام پیروز شود تا جیره ما قطع نگردد.
🍁این سخن پوریا را تکان داد، او متحیر مانده بود چه کند؟ آیا آنطور که می خواهد کشتی بگیرد و پیروز از میدان درآید و امید این پیرزن را قطع نماید یا فرمایش مولای متقیان علی علیه السلام که فرمود شجاع ترین مردم کسی است که بر نفس خود چیره شود، عملی سازد.
🍁به هر حال وقت مبارزه فرا رسید، دو قهرمان در مقابل هم قرار گرفتند. پوریا حرکتی چند انجام داد، متوجه شد حریفش قدرت چندانی ندارد، ولی بر نفس خود چیره گشت و شجاعانه بر وسوسه ها فائق آمد و با حرکاتی نمایشی خود را به زمین زد و پهلوان اصفهانی بر سینه وی نشست، وی در آن حال به حضور حق عرضه داشت: خدایا برای تو بود، بپذیر!
📚منبع : غضنفری، علی؛ اخلاق در قرآن و سنت حاوی یکصد مبحث اخلاقی، ج 1، ص: 480
🌹--🍃🌸🍃--🌹
🇮🇷بسیج دانش آموزی استان البرز
#داستانک
💠روزی لقمان به فرزندش گفت: فرزندم! من هفت هزار کلمه حکمت آمیز آموختم، اما تو چهار کلمه بیاموز و حفظ کن که اگر به آنها عمل کنی، برای سعادت تو کافی است:
🔹1 - کِشتی خود را محکم بساز که دریا بسیار عمیق است.
🔹2 - بار خود را سبک کن که گردنه و گذرگاهی در پیش داری که گذشتن از آن بسیار دشوار است.
🔹3 - زاد و توشه بسیار بردار که سفرت بسیار دور و دراز است.
🔹4 - عملت را خالص گردان و کار را فقط برای رضای خدا انجام بده که قبول کننده عمل، بسیار بینا و داناست.
📚به نقل از: برگزیده ای از پندهای لقمان حکیم، ص 46
🌹--🍃🌸🍃--🌹
🇮🇷بسیج دانش آموزی استان البرز
@basijdaneshamozialborz
#داستانک
🌴روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.
🌴روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.
🌴گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.
🌴خواجه از دست لقمان عصبانی شد.
🌴خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»
🌴لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»
🌴خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»
🌴لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»
🌴خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»
🌴لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!
🌴لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.
🌴خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»
🌴لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»
🌴خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
🌴پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت!
🌴خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
🌴آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
🇮🇷 سازمان بسیج دانش آموزی استان البرز
@basijdaneshamozialborz
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅
✨﷽✨
#داستانک
تخته سنگ
در زمانهای گذشته، پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای این که عکس العمل مردم را ببیند، خودش را در جایی مخفی کرد.
بعضی از بازرگانان و ندیمان ثروتمند پادشاه بیتفاوت از کنار تخته سنگ میگذشتند؛ بسیاری هم غر میزدند که این چه شهری است که نظم ندارد؛ حاکم این شهر عجب مرد بیعرضهای است و... با وجود این هیچکس تخته سنگ را از وسط بر نمیداشت
نزدیک غروب، یک روستایی که پشتش بار میوه و سبزیجات بود، نزدیک سنگ شد. بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را کناری قرار داد. ناگهان کیسهای را دید که زیر تخته سنگ قرار داده شده بود. کیسه را باز کرد و داخل آن سکههای طلا و یک یادداشت پیدا کرد. پادشاه در آن یادداشت نوشته بود:
هر سد و مانعی میتواند یک شانس برای تغییر زندگی انسان باشد ...
🇮🇷 سازمان بسیج دانش آموزی استان البرز
@basijdaneshamozialborz
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅
#داستانک
#ماه_رمضان🌙🍃
مردی به نزد حلوا فروشی رفت و گفت: مقداری حلوای نسيه به من بده
حلوا فروش قدری حلوا برايش در کفه ترازو گذاشت و گفت :
امتحان کن ببين خوب است يا نه. مرد گفت:روزه ام، باشد موقع افطار
حلوا فروش گفت: هنوز ۱۰ روز به ماه رمضان مانده ؛
چطور است که حالا روزه گرفته ای .مرد گفت:
قضای روزه پارسال است.
حلوا فروش حلوايش را از کفه ترازو برداشت و گفت :
تو قرض خدا را به يک سال بعد می اندازی
قرض من را به اين زودی ها نخواهی داد .
من به تو حلوا نمی دهم...!
🇮🇷 سازمان بسیج دانش آموزی استان البرز
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅
#داستانک
#تلنگر
✅ توی دعاهامون یکی از مهمترینها دعای عاقبت به خیریه. مدام تکرارش میکنیم که خدا کمکمون کنه و با یه اشتباه، تمام عبادتها و سختی کشیدنهامون در راه دین رو به باد ندیم.
خدایا شب جمعه س، با هم زمزمه میکنیم «اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا» به امید اینکه جزء کسانی قرار بگیریم که خدا در موردشون گفت: «والعاقبة للمتقین»
😁لطیفه😁
البته یه بنده خدایی عاقبت به خیری رو اینجوری تعریف میکرد.
می گفت روز قیامت ازم میپرسند
نماز می خوندی؟ میگم «خیر»
روزه می گرفتی؟ میگم خیر
حج رفتی؟ «خیر»
خمس و زکات چی؟ بازم میگم «خیر»
خلاصه پاکِ پاک میرم پیش خدا.
از فرشته ها میپرسم آخرش چی؟ منو بهشت میبرید؟
اونام با لبخند میگند: «خیر»😁😁
و اونجاس که من عاقبت به «خیر» میشم😂😂
🇮🇷 سازمان بسیج دانش آموزی استان البرز
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅
🔆 #داستانک
✍ انسان اصیل و صاحبِ ریشه، مقاومتر است
🔹رانندۂ کامیونی در جنگلی، الوار درختان قطعشده را پشت کامیون خویش بار کرده بود تا به سمت شهر حرکت کند.
🔸بعد از اینکه مسافتی را طی کرد، در مسیر جادۂ جنگل هنگام پیچیدن از پیچ جاده، یکدفعه لبهٔ سپر کامیون به درختی کنار جاده برخورد کرد و کامیون از توقف ایستاد. از این تصادف و تکانی که به کامیون خورد، تمام الوار از درب عقب کامیون به بیرون پرتاب شدند.
🔹 رانندۂ کامیون که همراه پسرش در کامیون بودند، بعد از آن اتفاق به پایین از کامیون آمدند و صحنه را دیدند.
🔸پدر گفت:
پسرم! با دیدن این حادثه بیاموز که یک درخت صاحبِ ریشه، توانست صد درخت بیریشه را جابهجا و واژگون کند.
🔹همیشه سعی کن ریشهٔ خانوادگی و خداباوری خود را حفظ کنی که یک انسان صاحبِ ریشه میارزد به صد انسان بیریشه!
🔸یک انسان صاحبِ ریشه در برابر مشکلات مقاومت میکند.
🔹تکیه بر یک انسان صاحبِ ریشه برای تو بسیار سودمندتر از تکیه بر صدها انسان بیریشه است.
🇮🇷 #سازمان_بسیج_دانش_آموزی_استان_البرز
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅┄
#داستانک
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود. کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که میشد برای خواندن نماز دست از کار میکشیدند. یک روز مهندس به آنان اخطار کرد که اگر هنگام کار نماز بخوانند آخر ماه از حقوقشان کسر میشود. کسانی که ایمان ضعیف و سست داشتند از ترس کم شدن حقوقشان، نماز را به آخر وقت میگذاردند امّا عدّه ای بدون ترس از کم شدن حقوقشان، همچنان در اوّل وقت، نماز ظهر و عصرشان را میخواندند.
آخر ماه، مهندس به کارگرانی که همچنان نمازشان را اوّل وقت خوانده بودند، بیشتر از حقوق عادّی ماهیانه پرداخت کرد. کسانی که نماز خود را به بعد از کار گذاشته بودند به مهندس اعتراض کردند که چرا حقوق آن کارگرها را بر خلاف انتظارشان زیاد داده است. مهندس میگوید: «اهمیّت دادن این کارگرها به نماز و صرفنظر کردن از کسر حقوق، نشانگر آن است که ایمانشان بیشتر از شماست و این قبیل آدمها هرگز در کار خیانت نمیکنند همچنانکه به نماز خود خیانت نکردند»
#نماز_اول_وقت🌸
#شب_جمعه🌹
🇮🇷 #سازمان_بسیج_دانش_آموزی_استان_البرز
┄┄┅🍃🌸♥🌸🍃┅┅┄
📝 #داستانک
✍ هرچه کنی به خود کنی
گر همه نیک و بد کنی
🔹شبی سوار خودروی یکی از دوستان اهل معرفت بودیم و در جاده حرکت میکردیم.
🔸ناگهان سگی جلوی ماشین پرید و او نتوانست ماشین را کنترل کند و به سگ خورد.
🔹سپر ماشین بهکلی از بین رفت. مدتی درنگ کردیم و بعد ادامه مسیر دادیم.
🔸گفتم:
ناراحت نباش! اتفاقی است که افتاده و حیوان است، تقصیر تو چیست؟!
🔹آه سردی کشید و حقیقت زیبایی را بیان کرد.
🔸او گفت:
هیچ اتفاقی، تصادفی و شانسی نیست. بهفرض قبول کنیم که اجل آن سگ رسیده بود و باید میمرد، و سرنوشت او زیر چرخ ماشینی ماندن، امشب در جاده بود.
🔹حال سؤالی که برای من باید پاسخ داده شود این است که چرا من برای این امر شر و مصیبت انتخاب شدم؟!
🔸تو نمیدانی ولی خودم بهتر میدانم. اتفاق امشب ناشی از گناهی بود که من امروز انجام دادم و خودم میدانم که آن گناه چه بود.
💠 خداوند عزّوجلّ مىفرمايد:
وَمَا أَصَابَكُمْ مِنْ مُصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ؛ و هر مصيبتى كه به شما رسد، بهخاطر كارهايى است كه مىكنيد. (شوری:۳٠)
🦋⃟🇮🇷 #استان_البرز🦋⃟🇮🇷
↬ 🆔 @alborz_it_basij
┈┈••✾❀🍃🌸🍃❀✾••┈┈
📚 #داستانک
روزى روستاييان تصميم گرفتند براى بارش باران دعا كنند در روزيكه براى دعا جمع شدند تنها يك پسربچه با خود چتر داشت ،
این یعنی #ایمان.
كودك يك ساله اى را تصور كنيد زمانيكه شما اورابه هوا پرت ميكنيد او ميخندد زيرا ميداند اورا خواهيد گرفت اين يعنى #اعتماد.
هر شب ما به رختخواب ميرويم ما هيچ اطمينانى نداريم كه فردا صبح زنده برميخيزيم با اين حال هر شب ساعت را براى فرداكوك ميكنيم اين يعنى #امید
برايتان "ایمان ، اعتماد و امید به خدا" را آرزو میکنم☘
🦋⃟🇮🇷 #استان_البرز🦋⃟🇮🇷
↬ 🆔 @alborz_it_basij
┈┈••✾❀🍃🌸🍃❀✾••┈┈
#داستانک
#حاج_آقا_مسئلة
🍃جوونه اومد گفت حاج اقا؛ مگه شما نمی گویید دین مرز نمی شناسه و عرب و عجم نداریم،
واگه قرار بود این طور باشه باید مسیحیا هم که در اروپا زندگی می کنند دینشون رو تغییر بدن؛ چون مسیح در اطراف فلسطین ظهور کرده، اینها همه درست؛ سوال من اینه: خب مسیحی ها دینی از خودشون ندارند که مسیحی نباشن!؟
اما ما که قبل از ورود اسلام به ایران دینمون زرتشت بوده؛ چه اشکالی داره که دین خودمون رو داشته باشیم؟؟ و اونا هم دین خودشون رو داشته باشن.
🔰گفتم اول برات یه مثال می زنم:
اگه همین الان بخوان بهت هدیه بدن و بگن بین یک گوشی قدیمی و ساده با یه گوشی جدید و اندرویدی یکی رو انتخاب کنی، کدوم رو انتخاب می کنی؟
👌گفت: معلومه گوشی جدید.
گفتم: چرا؟
🤔گفت: خوب ورژن جدیده و امکاناتش زیاده!
😊گفتم: آخرین دین الهی و ورژن جدیدترین دین هم، اسلام است و هیچ دین دیگه ای به اندازه اسلام برنامه دقیق زندگی و عبادی و... نداره.
اسلام قبل ازتولد فرزند براش برنامه داره تا مرگ و بعد مرگ
حتی برای سرویس بهداشتی و خواب ما هم برنامه داره چه برسه برای کارهای دیگه.
وبعد هم مگه ما چند تا خدا داریم؟
گفت: یکی دیگه
گفتم: خدایی که یکتاست معنا نداره که برای دعوت به خودش چندتا دین داشته باشه و هرکی رو بخواد یه جور به خودش دعوت کنه!!
بلکه دین الهی همون طور که در قرآن آیه ی (19 آل عمران) آمده یکی است و اون هم «اسلامه»؛
و این به این معنا نیست که؛ ادیان دیگه غیر الهی هستن.
بلکه فقط خداوند براساس ظرفیت مردم در هر زمانی یه پیامبر می فرستاده و پیامبران الهی مردم رو به پیامبر بعدی و آخرین آنها مژده می دادن تا این که ظرفیت مردم به یه حدی رسید که حضرت عیسی (ع) که آخرین پیامبر قبل از حضرت محمد (ص) بودند قوم خود را مژده به آمدن آخرین پیامبر خدا حضرت محمد(ص) در انجیل را دادن که اون موقع خیلی از مسیحی ها بخاطر منافع خودشون نخواستن دین آخرین پیامبر الهی را که کامل کننده ی دین های قبل بود را قبول کنند.
پس ما یک دین داریم نه چند دین بلکه این پیامبران بودند که به مرور زمان آمدند و در آخرین پیامبر یعنی حضرت محمد (ص) ختم شد و برای هدایت مردم و گمراه نشدن آنها امامان آمدند تا دین آخرین پیامبر را روشن و تبین کنند.
گفت: خیلی ممنون حاج آقا تا حالا این جوری به ادیان الهی نگاه نکرده بودم.
🦋⃟🇮🇷 #استان_البرز🦋⃟🇮🇷
↬ 🆔 @alborz_it_basij
┈┈••✾❀🍃🌸🍃❀✾••┈┈