11.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تــولــد تــولــد ــ😍ــ
تــولــدت مبارڪ ;
اے تولد دوباره زنــدگــیم🌸/..
#عیدکم_مبروک
یک روز ابراهیم را در بازار ؛ در وضعیتی دیدم که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه ؛ کارتن ها را روی زمین گذاشت.
وقتی کارش تمام شد ؛ جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم : آقا ابراهیم برای شما زشته ، این کار باربرهاست نه شما!
نگاهی به من کرد و گفت: کار عیب نیست، بیکاری عیبه، این کاری هم که من انجام میدهم برای خودم خوبه، مطمئن میشوم که هیچی نیستم!!! جلوی غرورم رو میگیره! گفتم: اگه کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست ؛ تو ورزشکاری و ... خیلی ها میشناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا: همیشه کاری کن که اگه خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم.
پ ن: یوقت اگه کارت گیر کرد
درد دلتو ببر پیش آقا ابراهیم
من و تا بحال بی جواب نذاشته 💔:)
🍃❤️شب بخیر مولای من❤️🍃
نماز صبحت قضا نشه !
شبت امام حسینی رفیق
صلوات برای ظهور یادت نره..
#اللهم_صلی_علی_محمد_وآل_محمد_وعجل_فرجهم
﷽❣ #سلام_امام_زمانم
طلوع کن ای آفتاب عالم تاب...
ای نوربخش روزهای تاریک زمین
ای آرام دلهای بیقرار
ای امام مهربان..
طلوع کن و رخ بنما..
تا این روزهای سخت
اندکی روی آرامش ببینیم
و قرار گیرد زمین و زمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
#بدونتعارف‼️
چطوریبرایماشینتبہتریندزدگیرها
رومیگیریتامبادابدزدنش!
چرابرای#اعتقاداتت دزدگیرنمیزارے؟!
درحالےڪہاگہماشینتوبدزدن
میشہزندگےڪنے...'
ولےاگہاعتقاداتتوبدزدن
#ابدیتُ ازدستدادی💯!
گوشےتوبدزدنسریعمیفہمے
چوندائمبہشسرمیزنے ...
ولےشناسنامتوبدزدندیرمیفھمے(:
اعتقاداتمچون#دیربہدیربھشرجو؏میڪنے؛
دیرمیفھمےڪہدزدیدنشمشتے🚶🏼♂
#استآدرائفےپور'
هر ڪس از تو خوند..🌱
غمی تو قـ❤️ـلبش نموند/:✋🏻
آے آدما بی حـسـیـن"ع"🌸
مگہ می ۺہ زنده موند؟!🤷🏼♂
#میلادنورمبارڪ
#امام_حسین_من
#روزپاسدارمبارڪ
تولد تولد تولدت مبارک_۲۰۲۳_۰۲_۲۴_۱۵_۲۸_۵۰_۶۵۵.mp3
7.52M
•°♥️💐
"تولد تولد تولدت مبارک...🌱
🎙کربلایی سید رضا نریمانی
#میلادنورمبارڪ
#امام_حسین_من
#روزپاسدارمبارڪ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°¡🌸
🎥 ولادت با سعادت قمر بنیهاشم، علمدار کربلا حضرت عباس بن علی علیهالسلام و روز جانباز مبارک باد🌺
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
#قسمت_پنجم شب شده بود و سر رسید زمانی که برای خودم در نظر گرفته بودم. غم و غصه و فکر و خیالِ اتفاق
#قسمت_ششم
هروقت دیگری بود بخاطر مسخره بازی های بچگانه ی کیمیا خواهر کوچک ترم،کلی عصبانی می شدم ولی آن لحظه، فقط میخکوب شده بودم.
حس میکردم صورت خیس شهید به رویم لبخند میزند.
انگار کمکم کرده بود تا بهتر تصمیم بگیرم.
کیمیا رفته و در اتاق نیمه باز مانده بود. انگشتانم منجمد شده بود.
دست دراز کردم و کتابی ک بیشتر برگه هایش خیس شده بود را برداشتم.
صفحه اولش را باز کردم. دستخط زیبایی نوشته بود:
((تو هم میتوانی ادامه دهنده راه شهدا باشی
بهش نصیبت دخترم.))
انگار مخاطبش من بودم!
همین یک جمله و امضای مادر شهید
توی آن لحظه دگرگونم کرد.
چشمانم پر از اشک شد و کتاب را به سینه ام چسباندم.
بدم نیامد ک لیوان ریخت! شاید واقعا شهید کمکم کرده بود!
آن شب تا خود صبح بیدار ماندم.
نیروی عجیبی وادارم می کرد تا تکه های مربوط به پازل شهید را کنار هم بچسبانم.
بنرتوی خیابان، کتابی که اتفاقی جا ماند، کمک خواستنم و ریختن لیوان پر از دارویی که میتوانست سر نوشتم را عوض کند و در نهایت جمله ی عجیب مادر شهید...
کتاب را تا انتها خواندم و فقط اشک ریختم .
بعد از آن هم مصاحبه های مادر و خواهر شهید دهقان و زندگی نامه اش را توی اینترنت سرچ و مطالعه کردم . حالم عوض شده بود...
کتاب را روی بخاری خشک کرده و گذاشته بودم بالای تختم تا مدام جلوی چشمم باشد توی اینستاگرام گشتم و هر پیجی که پست مربوط ب او را داشت فالو کردم.
نمیدانستم چرا اینطور شده بودم ولی مطمئن بودم او، صدا ودرخواست کمکم را شنیده و میخواهد مسیر ذهنی ام را عوض کند.
انگار واقعا برادرم بود و داشت برایم برادری میکرد.
نجمه که زنگ زد و داستان را برایش تعریف کردم طوری تعجب کرد که خودش را به خانه مان رساند با دیدن اوضاعم باورش شد ک درونم اتفاقات جدیدی افتاده.
🧡ادامه دارد...
🔴کپی"ممنوع"
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ" @Aroundlove