#طفل_بودم_ماجرای_کربلا_را..
#امام_باقر_شهادت
🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
طفل بودم مـاجرای کربلا را دیده ام
صحنه های تلخ آن دشت بلارادیده ام
طفل بودم تشنگی دیگر اَمانم را برید
ناله های العطش از بچه ها را دیده ام
طفل بودم گرچه اماسینه ام پردرد بود
آتشی که میزدندبرسینه هارا دیده ام
ماجرای کشتن اصغرمرابیچاره کرد
شیـون زنهابه صدآه ونوا را دیده ام
صحنه ای بیش ازهمه قلب مراآزرده کرد
رأس خونین حسین برنیزه هارادیده ام
دور تا دیدند چشمان عمو جان مرا
می زدند باتازیانه عمه هارا دیده ام
تاعمو افتاد یک یک بچه ها افتاده اند
من بچشمم تلخیِ آن لحظه هارادیده ام
خیمه هاآتش گرفت ومیدویدیم روی خار
بچه هارا زجر می زد بی هوارادیده ام
تارقیه دامنش آتش گرفت من سوختم
ناله های یاعمو ، یا ابتا را دیده ام
عمه جانم زیرلب بابغض هی میگفت حسین
دردل شب گریه های بیصدارادیده ام
ای اَمان ازشام،داغ سینه هامان تازه شد
خیزران زد برلب خون خدا را دیده ام
یک شبی هم درخرابه جان من برلب رسید
آن وداع سینه سوزِ عمه ها را دیده ام
دست بابابسته بود،عمامه اش آتش گرفت
باچه اوضاعی خدا،روح دعارا دیده ام
سینهٔ«مداح»هم ازآه من آتش گرفت
تـاکـه گفتـم مـاجرای کـربلا را دیده ام
شعر:علی اکبراسفندیار«مداح»
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊