"السّلام علیکِ یا بنتَ الحُسین"
خون میچکد به دوشم از چشم های نیزه
من هم عزا گرفتم با های هایِ نیزه
یا شهر تیره گشته یا تار گشته چشمم
تنها تو را شناسم ای روشنای نیزه
با خارها دویدم با تازیانه رفتم
آخر به تو رسیدم از ردِّ پای نیزه
دیدی مرا گرفتند آخر زِ دامنِ تو
ای وای وایِ دشمن ای وای وایِ نیزه
دشمن زِ هر دو سو بست زنجیرِ گردنم را
یکسو به دستِ زینب یکسو به پایِ نیزه
هم پاره پاره معجر هم رشته رشته گیسو
از بس که سنگ خوردم از لا به لایِ نیزه
دیگر خبر ندارم از گریههای أصغر
گویا که رفته در خواب با لای لایِ نیزه
"حسن لطفی"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
"السّلام عليکِ يا رقّية بنتُ الحُسين"
ویراننشین شدم که تماشا کنی مرا
مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا
گفتم میآیی و به سرم دست میکشی
أصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا
آن شب که گم شدم وسط نیزهدارها
میخواستم فقط که تو پیدا کنی مرا
از آن لبی که دور و برش خیزرانی است
یک بوسهام بده که سر و پا کنی مرا
با حال و روز صورت تغییر کردهات
هیچ إنتظار نیست مداوا کنی مرا
معجر نمانده است ببندم سر تو را
پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا
وقتی که ناز دخترکت را نمیخری
بهتر اسیر زخم زبانها کنی مرا
حالا که آمدی تو، به یاد قدیمها
باید زبان بگیری و لالا کنی مرا
عمّه ببخش دردسر کاروان شدم
امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا
"احسان محسنیفر"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
گوشوارم را بگیر انگشترش را پس بده
آه، تنها دلخوشی دخترش را پس بده
موی بابا را رها کن، گیسوی من را بکش
هر چه میخواهی بزن أمّا سرش را پس بده
چشمهایش پر ز خاکستر شده، نشناختم
لطف کن مژگان چشمان ترش را پس بده
معجرم آتش گرفت و گیسوانم سوخته
جای آن، کهنه لباس مادرش را پس بده
لاأقل قبل از رسیدن تا سر بازار شام
تکّه ای از روسری خواهرش را پس بده
عاقبت جان میدهد از این پریشانی رباب
جای این طعنه زدن ها أصغرش را پس بده
کودکی از بام سنگی را به سویم پرت کرد
داد زد خلخال پای لاغرش را پس نده
روضه خوان مبهوت مانده در ردیف روضه ها
گوشوارش را نگیر، انگشترش را پس بده
"أحمد ایرانی نسب"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
از سفر آمدی و روشن شد
چشم هایی که تارتر شده اند
از سفر آمدی به جمعی که
همگی دست بر کمر شده اند
آمدی تا بگوییَم بر نی
نشده دخترت فراموشت
شانه ام یاریَم اگر که کُند
می شود دست هایم آغوشت
زخم های تو را شمردم که
یک به یک نذر بوسه ای دارم
چه قدر زخم بر لبت داری
چه قدر بوسه من بدهکارم
با همان بوی سیب و آن لبخند
در شبی سوت و کور آمده ای
رنگ و رویت چرا عوض شده است
تو مگر از تنور آمده ای!؟
بعد از این دست بادها ندهم
گیسوان تو را که شانه کنند
من نمردم که سنگ ها هر بار
زخم پیشانیت نشانه کنند
رنگ و رویم پریده می دانی
چند روزی گرسنه خوابیدم
شده کوتاه چادرم یعنی
خویش را بین شعله ها دیدم
دختران، گرم بازی أمّا من
با عمو حرف می زدم آرام
گله از چشم های نامحرم
از یتیمی از آن همه دشنام
دختری که مقابلم انداخت
باز هم نان پاره ی خود را
جان بابا به گوش او دیدم
هر دوتا گوشواره ی خود را
گیسوانی که داشتم روزی
کربلا تا به شام کم کم سوخت
خواستم تا که شعله بردارم
نوک انگشت های من هم سوخت
لکنتم بیشتر شده، خوب است
لکنت دخترانه شیرین است
لهجه ام را ببین عوض شده است
چه قدر دست زجر سنگین است
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
دیگر بس است زحمت عمّه نمی دهم
حتّی شده است منّت دیوار می کشم
بابا تحمّل نفسم مشکلم شده
از پهلویی که خورده زمین کار می کشم
با چوب خیزران پدرهای خود درست
پیشِ خرابه دخترکان گرم بازی اند
گهوارۀ علی، گلِ سر، کفش های من
بابا برایشان فقط أسباب بازی اند
از مجلسی که حرف کنیزی ما شنید
أحوال خواهرت چقدر ریخته بهم
باید مرتّبت کنم که نیزه نیست
رگ های حنجرت چقدر ریخته بهم
یک سنگ از میان دو نیزه عبور کرد
شکر خدا بجای سرت خورد بر سرم
جان رباب، شکر خدا سنگ دوّمی
جای سرِ پسرت خورد بر سرم
یک چند بار را که خود من شمرده ام
افتاده ای ز نیزه به روی زمینشان
جز نیزه دار همسفری داشتی مگر؟
بوی تو می دهد چقدر خورجینشان
پیشانی تو را که مداوا نکرده اند
قدری چکید خونِ جبینت به روی من
أنگشتر تو داشت و زد روی گونه ام
افتاد نقشِ رویِ نگینت به روی من
دندان شیری ام که شکست و سرم شکست
هر کس که دید روی مرا إشتباه کرد
عمّه به معجرم دو گره زد،کشیدنش
روی مرا کشیدن معجر سیاه کرد
ته مانده های گیسوی نازم تمام شد
در بین مشت پیر زنی گیر کرده است
لقمه به دست، حرمله می خورد نان ولی
با پشت دست، طفل تو را سیر کرده است
"حسن لطفی"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
پاداشِ تشنه کامی و أجرِ گرسنگی
گل بوسهای ست کز لبِ عطشان گرفته ام
از بس که پابرهنه به صحراء دویده ام
یک باغِ گل زِ خارِ مغیلان گرفته ام
از میزبانیام خِجلم سفره ام تُهیست
نان نیست جان زِ مَقدم مهمان گرفته ام
زهرا به چادرش زِ علی میگرفت رو
من از تو رو به موی پریشان گرفته ام
من بلبل حسینم و افتادم از نوا
چون جغد، آشیانه به ویران گرفته ام
بر داغدیده شاخهی گل هدیه میبرند
من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته ام
"غلامرضا سازگار"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
کنج عُزلت گُزین و تنها باش
بین گمنام هاش پیدا باش
پی سیر و سلوک اگر هستی
خاک شو محضرش تمنّا باش
آخرت میوه ی همین دنیاست
پس از امروز فکر فردا باش
نمک عاشقی به رسوایی ست
با جماعت نباش و رسوا باش
دست، پیش کسی دراز نکن
سائل دست های سقّا باش
علف هرز هم اگر بودی
در زمین حسین زهرا باش
گرچه أصلا به تو نیازی نیست
پای کار حسین أمّا باش
زیر خنجر به فکر ما بوده
ما به فکر گناه، ما را باش
میل داری به روضه ی رضوان
هر کجا روضه بود آن جا باش
هدف از گریه خنده ی زهراست
بی خیال ثواب عقبی باش
گریه کن پا به پای طفلی که
گریه می کرد با سر باباش
گفت حالا که آمدی بابا
یا مرا با خودت ببر یا باش
راستی دختری که آن کوچه است
کتک سیر خوردم از باباش
به من و روسریم فکر نکن
فکر بی معجری زن ها باش
#شعر
#مناجات_و_روضه
#امام_حسین
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
هر اهل دلی یافته راهی به رقیّه
پس رو زده با کوه گناهی به رقیّه
هروقت نشسته س سر شانه ی عبّاس
تقدیم شده منصب شاهی به رقیّه
هر جا سخن از راه رسیدن به خدا شد
داده دل ما زود گواهی به رقیّه
هرکس که امیدش شده از کلّ جهان قطع
انداخته با گریه نگاهی به رقیّه
وا شد گره از مشکل ما تا که شب قدر
ده مرتبه گفتیم "الهی به رقیّه"
مدیون حسینیم که داده دل ما را
گاهی به علی اصغر و گاهی به رقیّه
تا روز أبد در دل ما کینه ی شام است
وقتی که ندادند پناهی به رقیّه
هر جا به زمین خورده در آن شب، سر عبّاس
انداخته از نیزه نگاهی به رقیّه
"مجتبی خرسندی"
#شعر
#مناجات_و_روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
دختری را پدری کو به دل آرائی تو
روح من تازه شد از لعل مسیحائی تو
بی تو در طیِّ سفر خوب نخوابیدم من
به دلم بود پدر حسرت لالائی تو
چشم خود را بگشا تا که بسنجیم به هم
دیدِ من کم شده یا قوّت بینائی تو
شبی آمد که به ما سر بزند دختر شام
ذکر خیر تو شد و صحبت آقائی تو
بس که از مِهر و وفای تو برایش گفتم
مات و مبهوت شد از شیوه ی بابائی تو
با وفا بوده، خدا خیر به راهب بدهد
شستشو داده دو چندان شده زیبائی تو
"بی وفا بوده عجب خیر نبیند خولی
خاک پاشیده به آئینه ی زهرائی تو"
چوب افتاده به جان لب تو حیرانم
میزبان با چه نموده است پذیرائی تو
لب پائینی تو لطمه فراوان دیده
چاره ای نیست ببوسم لب بالائی تو
"سعید خرازی"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
عجز اگر آید به دیدارم جوابش میکنم
کاخ اگر کوه أحد باشد خرابش میکنم
پرده های قصر افتاد از طنین ناله ام
کفر اگر در پرده باشد بینقابش میکنم
مدح باب علم طاها گر چه اینجا باب نیست
در میان شامیان امروز بابش میکنم
یک رساله از کراماتم اگر در دست نیست
می نویسم بعدها صدها کتابش میکنم
دارم از بابا بزرگ خویش ارث روشنی
در شعاعم ذرّه باشد آفتابش میکنم
از خدایم اذن دارم زیر سقف گنبدم
هر دعایی را بخواهم مستجابش میکنم
آنکه حتّی یک النگو در ضریح انداخته
با خدا در روز محشر بیحسابش میکنم
سفره دار روضهی بابا منم، با دست خویش
گندمی گر نذر گردد آسیابش میکنم
زنده باشم بعد از این ای عمّه جان گهوارهای
عاقبت میسازم و نذر ربابش میکنم
آستین پاره ای دارم خدا را شاکرم
بر سرم در پیش نامحرم حجابش میکنم
"میلاد حسنی"
#شعر
#مدح_و_روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
از قتلگاه بدم میاد
چکمه سیاه بدم میاد
از اونی که آتیش زده
به خیمه گاه بدم میاد
از هرچی جنگ بدم میاد
از چوب و سنگ بدم میاد
خدا میدونه چقد از
کوچه ی تنگ بدم میاد
آخه کی از فحش و کتک خوشش میاد
از موی سوخته و لب ترک ترک خوشش میاد
حالا تو از موی سرم خوشت میاد
از اینکه دست دراز کنن به معجرم خوشت میاد
از ساربون بدم میاد
از رد خون بدم میاد
چندروزه حتی از تنور
از بوی نون بدم میاد
از بوی دود بدم میاد
من از حسود بدم میاد
از اونی که پیروهنتو
دزدیده بود بدم میاد
فکر نکنم خوب بشه این کبودیا
چقد بدم میاد من از محلّه ی یهودیا
حالا تو از زیر چشام خوشت میاد
حالا که دندون ندارم از خنده هام خوشت میاد
حالا تو از موی سپید خوشت میاد
از اینکه زانو بزنم پیش یزید خوشت میاد
من از طناب بدم میاد
ازاضطراب بدم میاد
از خنده های حرمله
جلو رباب بدم میاد
از شهر شام بدم میاد
از ازدحام بدم میاد
به قسمت سکینه از
بزم حرام بدم میاد
به جون تو از خیزرون بدم میاد
از این که تو جمع عمّه رو بدن نشون بدم میاد
حالا تو از اشکم عزیز خوشت میاد
اینکه اینا به دخترات بگن کنیز خوشت میاد
عمو کجاست یعنی عمو خوشش میاد
از اینکه می خورم زمین جلو عدو خوشش میاد
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
26.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥پس از حسین کزو خوب تر تراب ندیده
چه ها گذشت به زن های آفتاب ندیده؟🎥
"محمد سهرابی"
#فیلم
#اسارت
#شعر_خوانی
#حضرت_رقیه
#محمد_سهرابی
@Arshiv_Gholam
آخر این درد جدایی کار دستم می دهد
آخر این سر به هوایی کار دستم می دهد
لحظه هایی که نباشم یاد تو بد می شوم
لحظه های بی خدایی کار دستم می دهد
مطمئنّم روز محشر آه حسرت می کشم
این سحر ها بی دعایی، کار دستم می دهد
آسمانی نیستم چون چشم هایم پاک نیست
این خطای چشم، جایی کار دستم می دهد
عابسم کن، خالصم کن، بین این روضه خودت
عاقبت پُر مدّعایی کار دستم می دهد
کاسه ی من را خودت با اشک پُر کن یا حسین
چشم خشک من خدایی کار دستم می دهد
ای فدای دختری که با سرِ بر نیزه گفت
ای پدر جان این جدایی کار دستم می دهد
گیر افتادم میان زجر و شمر و حرمله
تنگنای کوچه هایی کار دستم می دهد
معجرم را سفت با دستم گرفتم بر سرم
آه امّا بی حیایی، کار دستم می دهد
"وحید محمدی"
#شعر
#مناجات_و_روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کم آمده است مرغ دلم آب و دانهاش
خال لبت کجاست که گیرم نشانهاش
دستت نرفت در کمرم آن قدر که شمر
پیچید دور گردن من تازیانهاش
آتش بگیرد ای پدر ای کاش سر به سر
بازار شام و روسری بچّهگانهاش
سنگ عقیق تو به دکانی به کوفه بود
بر سنگ بسته باد دکان و دهانهاش
نیمی به شعله سوخت و نیمی به باد رفت
زلفم که بود دست اباالفضل شانهاش
دختر پدرپرست بود منع من مکن
دختر دلش خوش است به بوس شبانهاش
یادم نرفته است درختی که بین راه
رخسارۀ تو بود چراغ شبانهاش
یادم نرفته است که راهب مسیح شد
زآن کُنج لب به کُنج کلسیا و خانهاش
از راهب و درخت چه کم داشت دخترت
آویز این دلی و بهای بهانهاش
روز جزا که هر که بیارد عبادتی
معنی دلش خوش است به شعر و ترانهاش
"محمد سهرابی"
#شعر
#فیلم
#روضه
#حضرت_رقیه
#علی_کرمی
@Arshiv_Gholam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجنون شبیه طفل تو شیدا نمی شود
زین پس کسی به قدر تو لیلا نمی شود
درد رقیّه ی تو پدر جان یتیمی است
درد سه ساله ی تو مداوا نمی شود
شأن نزول رأس تو ویرانه من است
دیگر مگرد شأن تو پیدا نمی شود
بی شانه نیز می شود امروز سر کنم
زلفی که سوخته گره اش وانمی شود
بیهوده زیر منّت مرهم نمی روم
این پا برای دختر تو پا نمی شود
صد زخم بر رخ تو دهان باز کره اند
خواهم ببوسم از لبت أمّا نمی شود
چوب از یزید خورده ای و قهر با منی
از چه لبت به صحبت من وا نمی شود
کوشش مکن که زنده نگهداری ام پدر
این حرف ها به طفل تو بابا نمی شود
"محمد سهرابی"
#شعر
#فیلم
#روضه
#روضه_خونگی
#محمود_کریمی
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
آتش گرفته بال و پرم را، بیا ببین
پروازهای شعلهورم را بیا ببین
بی سابقه است، بین طبق پیشم آمدی
احوالِ قلب بی خبرم را بیا ببین
عمّه! به ساربان که به من گفت ای یَتیم
از قول من بگو پدرم را بیا ببین
بابای غیرتی خودم! چشم باز کن
بی مَحرَمی اهل حرم را بیا ببین
سنگی که خورد بر سر تو، بالِشم شده
این رخت خواب دور و برم را بیا ببین
دُردانهات گُلِسری از جنس خار بافت
قربان زلف تو، هنرم را بیا ببین
از گیسویَم کشید مرا شمر و راه بُرد
آشفتگیِ موی سرم را بیا ببین
بو بُرده بود فاطمه ام، بد کِشیده زد
ردِّ کبودِ چشم ترم را بیا ببین
بیخود مرا به بادِ کتک می گرفت زجر
تفریح های همسفرم را بیا ببین!
زورم به نیزه دار نَچَربید، پاره شد
بابا! حجاب مختصرم را بیا ببین
بازار شام دخترکی گوشواره خواست
خونابههای دردِسرم را بیا ببین
بوسه به خیزران نده لطفاً، به من بده
این گونهها که کرده ورم را بیا ببین
"بردیا محمدی"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
@hosenih
ساحل زخم گلویت دل دریای من است
موی تو سوخته أمّا شب یلدای من است
آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی
یا دلت سوخته از در به دری های من است
خواب دیدم بغلم کرده ای و می بوسی
سر تو در بغلم معنی رویای من است
وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟
لبت انگار ترک خورده تر از پای من است
بس که زخمی شده ای چهره تو برگشته است
باورم نیست که این سر سر بابای من است
من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم
دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است
عمّه از دست زمین خوردن من پیر شده
نیمی از خم شدن قامت او پای من است
دست بر بال ملائک زدن از دوش عمو
ماجرای سحر روشن فردای من است
"مصطفی متولی"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
میل پریدن هست أمّا بال و پر نه
هر آنچه می خواهی بگو أمّا بپر نه
حالا که بعد از چند روزی پیش مایی
دیگر به جان عمّه ام حرف سفر نه
یا نه اگر میل سفر داری دوباره
باشد برو أمّا بدون همسفر نه
با این کبودی های زیر چشم هایم
خیلی شبیه مادرت هستم مگر نه
از گیسوان خاکیم تا که ببافی
یک چیز هایی مانده أمّا، آنقدر نه
دیشب که گیسویم به دست باد افتاد
گفتم بکش باشد ولی از پشت سر نه
"علی اکبر لطیفیان"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
بابا تویی یا خواب می بینم
امشب که شام غصّه ها سر شد
بعد از گذشتن از چهل منزل
ویرونه ما هم منوّر شد
پس نوبت ما هم رسید آخر
می خوام تو آغوش سرت باشم
دیدم که تو دلتنگ زهرایی
گفتم شبیه مادرت باشم
اینجا که می بینی شباش سرده
گرمای روزاش مثل آتیشه
اون گوشه اون خاک ها رو می ببینی
اون رخت خواب دخترت میشه
دور و برت رو خوب تماشا کن
اینجا خرابه بود خونم شد
اون لکّه های قرمز رو خاک
اون جا نماز عمّه جونم شد
شب ها با درد پهلو صبح میشه
روزها با سیلی غروب میشه
دستام چشام پاهام سرم گوشام
بابایی چیزی نیس خوب میشه
تعریف کن از اون چهل منزل
واسم بگو از روزاتو شب هات
گفتند که تو پیش خدا بودی
پیش خدا زخمی شده لب هات
اون شب که ما از کربلا رفتیم
گفتند سرت یک جای دور بوده
گفتند که تو پیش خدا بودی
حتماً خدا هم تو تنور بوده
چیزی نپرس از کربلا تا شام
سخته نگم از اون همه آزار
بابایی من دیگه سه سالم نیست
یک عمر شد رفتن از اون بازار
سخته بگم از قصّه زخمام
واسه تو که دریای احساسی
راستی بابایی بین این مردم
دستی به اسم ضجر می شناسی
من گم شدم اومد سراغ من
موهام شد بیشتر پریشونت
گفتم عمو سیلی زد و بعدش
با طعنه گفت این هم عمو جونت
چادر نمازم رو نبردن که
توی مدینه جا گذاشتم من
بابا چرا خیره به گوشامی
أصلاً مگه گوشواره داشتم من
دستامو پنهون می کنم پشتم
بازم یه جاهاییش معلومه
این حلقه قرمز کبودی نیست
تو فکر کن جای النگو نیست
هرجا که می شد ما رو چرخوندند
با سختی رو پاهام می ایستم
بزم نمی دونم چی بود اینجا
من حتّی اسمش رو بلد نیستم
از معجرا و چادرا بابا
چیزی نپرس از من نمی دونم
اون قدر که می دونم این روزا
از آستین پاره ممنونم
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
آمدم درمانده و تنها، جوابم را بده
جان بی بی حضرت زهرا، جوابم را بده
من که می دانم چه کردم این همه رسوا شدم
روسیاهم ای خدا أمّا جوابم را بده
بر نگردان روی خود را از غلام خسته ات
یک نگاهی کن مرا مولا جوابم را بده
تو نخواهی این همه شب زنده داری را چه سود؟!
تا دل من هم شود احیاء جوابم را بده
دست خالی رد نکن من را ز کویت ای کریم
بی نوایم، سائلم، آقا جوابم را بده
گرچه عمری شد سیه پرونده ی اعمال من
بر سخایت بسته ام دل را، جوابم را بده
رو مگردان این قدر از این زمین خورده، بس است
یا بزن من را و رد کن یا جوابم را بده
"گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد"
ای عموی خیمه ها، سقّا جوابم را بده
دختری با گریه در کنج خرابه ناله زد
ای فدایت دخترت، بابا جوابم را بده
#شعر
#مناجات_و_روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
مخواه دخترکت از تو بی خبر باشد
بدون من به سفر می روی پدر، باشد
میان راه دلت تنگ شد خبر دارم
که آمدی تو به دنبال هم سفر، باشد
قبول بازی گنجشک پر که یادت هست
به شرط آنکه به جایش رقیّه پر باشد
تنور خانه گمانم هنوز روشن بود
و گرنه موی تو باید بلندتر باشد
عمو که رفت پدر لاأقل نمی رفتی
برای عمّه تنهام یک نفر باشد
مرا زدند ولی عمّه بازویش زخم است
برای من دلت آمد که او سپر باشد؟
کلاغ ها همه رفتند خانه پس حالا
رسیده نوبتش این قصه هم به سر باشد
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
گفتم که میآیی ولی گفتم که خوابم
این دو به شکّ بودن برای من عذاب است
بوسیدمت گفتم بدهکارم نباشی
حالا حسابم با تو بابا بی حساب است
از دور روی نی عروسک دیدم انگار
نزدیک آمد دیدمش طفل رباب است
خیلی سرت را بد بریده هر که بوده
حق می دهم گر پرسش من بی جواب است
موی من و تو سوخته با این تفاوت
در لا به لای موی تو بوی شراب است
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
دیوار ماتم در ندارد احتمالاً
این سرگذشت آخر ندارد احتمالاً
اندازهی زلفِ در آتش رفته ی من
گیسوت خاکستر ندارد احتمالاً
بال زمین گیرم به زیر دست و پا رفت
یعنی کبوتر پر ندارد احتمالاً
تا آمدی پی برده ام هر کس که رفته است
بعد از سفر حنجر ندارد احتمالاً
دیدم عقیقت را، به دست ساربان بود.
انگشتت انگشتر ندارد احتمالاً
از قافله جا ماندنم تقصیر خواب است
امّا سنان باور ندارد احتمالاً
آنگونه که سیلی بمن زد زجر، گفتم
این بی حیا دختر ندارد احتمالاً
با هلهله ما را تماشا کرد کوفه
این شهر کور و کر ندارد احتمالاً
جز کوفه و شامات شهر دیگر اینقَدر
پسکوچههایش شَر ندارد احتمالاً
در شام چادر از سرم دزدید طفلی
بازارشان معجر ندارد احتمالاً!
روبندِ عمّه آستین پاره اش شد
پوشیه ای بهتر ندارد احتمالاً
تا خیزران از جای خود برخاست، گفتم
کاری به کار سر ندارد احتمالاً
صورت به روی صورت بابا نهاده
تا آخرین دم بر ندارد احتمالاً
"بردیا محمدی"
#شعر
#روضه
#حضرت_رقیه
@Arshiv_Gholam
@hosenih