شنیده ایم...
شنیده بودم که آسمانی ها وقتی نوبت عروج شان میرسد خبردار میشوند و عزیزانشان را دور خود جمع میکند تا دید و بازدید کنند تا وداع کنند. اما به چشم ندیده بودم!
دقیقا هفته ی پیش بیمناسبت ملی و مذهبی گفتند؛ سردار مازندرانی، خانواده های تیپ را دعوت به مهمانی خانوادگی کردند.
برایم عجیب بود. مدام از همسرم میپرسیدم داستان و دلیل این برنامه چیست؟
نه روز زن هست، نه روز پاسدار، نه روز پدر...
برنامه اجرا شدو بچه های قد و نیم قد پاسداران حسابی بازی و شادی کردند و دور و بر سردار میچرخیدند و سردار بالبخند پدرانه و برق شادی که در چشمانش متبلور بود به آن ها نگاه میکرد؛ مثل پدربزرگی که نوه هایش دورش را گرفته اند. همه بچه ها از دست سردار هدیه گرفتند.
متواضعانه سر میزها آمد و با خانوادهها احوالپرسی کرد. انگار میهمانی خانواده ای است و همه عزیزانش.
شنیده را به چشم دیدم! انگار سردار هوای وداع با خانواده ی بزرگ فرزندان مجاهد خود را در سر داشت سفره ی بزرگ خداحافظی اش را پهن کرد و رفت شبی که آخرین دیدار بود.
یادت مانا،در آغوش آسمان،آسمانی شدی.
سلامما را به سردار دل ها برسان.
خاطره همسر یکی از پاسداران تیپ: م.ق/ گالیکش
1403/8/15
#سردار_مازندرانی
#فرمانده_مجاهد
#نهضت_روایت_گلستان
#قلم_راوی
ارسال روایت از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
به اعتکاف که میروی، قصهای تازه آغاز میشود…
هر لحظه در اعتکاف، آکنده از راز و نور است. صدای نجواهایی که در دل شب به آسمان میروند، اشکهایی که بیصدا بر گونه میلغزند، سکوتهای عمیقی که دنیایی از معنا دارند… هر گوشه مسجد پر از داستانهایی است که منتظرند روایت شوند؛ داستان دلهایی که آرام گرفتهاند، یا قلبهایی که برای اولین بار شکوفا شدهاند.
ما از شما دعوت میکنیم که قصهگوی این لحظات ناب باشید؛
روایتگر لحظههای شخصیتان، یا ناظر روایتهایی که اطرافتان جریان دارند. شاید دعای پنهانی یک نفر در گوشهای از مسجد، برق لبخندی بر چهرهای خسته، یا حتی سکوت یک شب مهتابی، جرقهای برای خلق یک روایت بینظیر باشد.
با کلمات خود، عطر این روزهای معنوی را جاودانه کنید. روایتهای شما، نه تنها خاطرهساز خودتان خواهد بود، بلکه شاید دریچهای باشد برای قلبهایی که هنوز طعم این آرامش را نچشیدهاند.
پس قلم بردارید و لحظات خود را بنویسید؛ از اعتکاف خودتان و سوژههای ناب اطراف…
منتظر خواندن قصههای نورانی شما هستیم. ✨
#اعتکاف
#نهضت_روایت_گلستان
#قلم_روای
ارسال روایت از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan
میان زمین و آسمان؛ باغ دعای دختران اعتکاف
دل دخترک کوچک در اعتکاف، جایی میان زمین و آسمان گره خورده است. چادر سفیدش که با گلهای ریز رنگی مزین شده، انگار که باغ کوچکی از دعا را در خود جای داده است. دستهایش را بالا آورده، چشمانش را بسته، و نجوا میکند. کلماتی که شاید ساده به نظر برسند، اما از عمق دلش بیرون میآیند؛ کلماتی که انگار خدا آنها را پیش از گفتن، شنیده است.
کمی آنسوتر، جمعی از دختران نشستهاند. نور ملایم روز، روی صفحات قرآنشان افتاده و انگار کلمات خداوند درخشانتر از همیشه میشوند. صدایشان آرام است، اما هر آیهای که میخوانند، به دلهایشان روشنی میبخشد. گویی اینجا، در همین لحظه، نزدیکترین جای دنیا به خداوند است.
دختری با لبخندی آرام و تسبیحی در دست، آرام و شمرده ذکر میگوید. دانههای سبز تسبیح، میان انگشتانش میچرخند و هر دانه انگار پیامی است به خداوند. آرامشش را که میبینی، حس میکنی تمام دنیا در همین یک لحظه خلاصه شده است؛ لحظهای پر از حضور، پر از اطمینان، پر از خدا.
اعتکاف، زمانی است که آدمها برای چند روز، دنیا را پشت سر میگذارند و قلبهایشان را به خدا میسپارند. هر نجوا، هر نگاه، و هر لبخند، قصهای است از ایمان، از امید، از آرامش.
ریحانه شرفی/ کلاله
#اعتکاف
#نهضت_روایت_گلستان
#قلم_روای
ارسال روایت از طریق پیامرسان
@revaitgolestan
💠https://eitaa.com/revait_golestan