*خادم الرضا*
📌داشتم شبکه ها رو یکی دوتا عوض میکردم که یهو بابام از در وارد شد با چهره نگران گفت «زود شبکه خبرُ بزن».
راستش بدون هیچ حرفی شبکه رو عوض کردم که صدای اخبار به گوشم رسید و خط های قرمز زیر نویس شده جلوی چشمانم سانحه بالگردی که رئیس جمهور بود را به نمایش می گذاشت.
📌در دلم دعاگو شدم و آسمان ایرانمون عجیب دلگیر شده بود.
📌غروب خورشید هم دلگیرترش میکرد.
انگار آسمان قصد باریدن داشت، دل یک ملت آشوب بود.
📌بیخبر یک شب را تا صبح پای تلویزیون نشستیم شاید خبری بشود تا این دل جنگ شده از نگرانی آرام شود، اما خبری نشد چشمانم بسته شد.
📌نمیدانم ،ساعت چند بود که صدای قرآن به گوشم رسید.
*دل یک ملت عزا شد*
📌اشک هایم دانه دانه شروع به باریدن کردن، دلم میخواست ایرانم را به آغوش بکشم.
📌 ایرانم چه غریبانه به عزا نشست تنها کلمه ای که آن لحظه برزبانم جاری شد«جایگاهت بهشت یا خادم الرضا»
📝 *به قلم حسنا قاری سنگریک*
استان گلستان
#هم_راهان_بهشتی
📳📱راه های 🖥️ارتباط با ما :
@artgolestan
🆔https://zil.ink/artgolestan
*حماسه*
بوی حماسه پر شده در کوچه های شهر
ستار خان دوباره به تبریز آمده؟
اندوه نوبرانه ی اردیبهشت نیست!
شاید بهار رفته و پاییز آمده
جنگل تو را چه گرم در آغوش خود فشرد
جنگل که هست مامن مردان دادخواه
بی شک در آن شبِ پرِ ماتم ، به دیدنت
سردار جنگل آمده با جامه ی سیاه
مِه بغض جنگلیست که باور نکرده که
تو رفته ای و دست به انکار می زند
از جنس نور بودی و دیدی که در سَحر
خورشید در پیت به شب تار می زند
تو میروی به دیدن یارِ قدیمیت
مانده دو چشم خسته ی سردارمان به راه
نزدیک صبح بود که اخبار تازه شد:
مردم!نشسته روی زمین تکه های ماه
📝 *هانیه سادات مرتضوی از استان گلستان*
#هم_راهان_بهشتی
📳📱🖥️راههای ارتباط با ما :
🆔 https://zil.ink/artgolestan
*ایران سیاه پوش شد*
سیاهپوشان غم از سرتاسر ایران به سوی مشهد روان بودند. در میان این خیل سوگوار، تابوتی علم شده بود، گویی آسمان بر دوش زائران فرود آمده بود.
شهید جمهور، خادم رضای مردم، در سانحهای هوایی به دیدار حق شتافته بود. بالگرد حامل او و یارانش در کوههای صعبالعبور سقوط کرده بود و اینک پیکر پاکش در جوار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) آرام میگرفت.
حرم غرق در ماتم بود.اشکها جاری بود و نجواها بر لب زمزمه میشد.
در آن میان، گویی کبوتران حرم نیز نغمهی غم سر داده بودند. بالهایشان که همیشه حامل پیام صلح و آرامش بودند، گویی سوخته بودند.
هر کبوتر در گوشهای از حرم نشسته بود و نالهای سر میداد. گویی در غم فراق خادمی دلسوز اشک میریختند.
تشییع باشکوهی در حرم برگزار شد. خیل عظیمی از مردم از سراسر ایران آمده بودند تا با خادمی فداکار وداع کنند. اشکها و نجواها در هم آمیخته بود و نوای غمانگیز عزاداری در فضا طنین انداز بود.
هنگامی که تابوت بر دوش مردم به سمت صحن حرم حرکت میکرد، ناگهان کبوترانی که در گوشه و کنار حرم نشسته بودند به پرواز درآمدند و بر فراز تابوت بال گشودند.
گویی با این حرکت، میخواستند به خادم مردم بگویند که تا ابد یاد و خاطرهاش در دلها زنده خواهد ماند.
📝 *به قلم سعیده مرادی*
#هم_راهان_بهشتی
📳📱🖥️راههای ارتباط با ما :
🆔 https://zil.ink/artgolestan