eitaa logo
-عروةُ‌الوثقی!
1.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
38 فایل
بسم‌الله !- چقدرزیباست‌زمزمه‌آرام‌آب، کهـ‌درگوشم‌مۍخواند: چقدرخوش‌است‌اقبالم. آرۍ،من‌همان‌جوانه‌روییده‌شده درکنارآبشارم. -تبلیغ؛‌[‌ @HosnaE006 ] -بیسیم‌ِکانال📻 https://harfeto.timefriend.net/17178852949420 'عروة الوثقی"محکم؛استوار
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گمنامۍ . . تنها‌براۍ‌شهدانیست‌میتونۍ زنده‌باشۍ‌وسرباز‌‌حضرت‌زهرا‌‹س› باشۍ‌اما‌یہ‌شرط‌داره‌؛باید‌فقط‌ براۍخدا‌کار‌کنۍ‌نہ‌خلق‌خدا +وچہ‌قشنگ‌است‌گمنامۍ💔!'
4_5911416506008211731.mp3
6.08M
علی اکبر قلیچ ببین حری یا حبیب :)🌼!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌جشن فارغ التحصیلی به این میگن 😉 اینجا عراق است و این جشن فارغ التحصیلی دانشجویان دختر عراقی است!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-عروةُ‌الوثقی!
🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 #به_رنگ_کوچ #یسنا_باقری #برگ_اول مقدمه: به انتهای میز نگاه کرد و دست های به خون آلود
🌿🍃🌿🍃 🌿🍃🌿 🌿🍃 🌿 شانه ام را فشار داد و برگه را از میان دست‌هایم کشید. نمی‌توانستم درست حرف بزنم: - هزارتا آزمایش دیگه هست. آزمایش خون پر از اشکاله. سرطان که الکی نیست. لبخند زد‌ و همین لبخندش عصبانیتم را بیشتر کرد. **** در کابینت را محکم به هم کوبیدم و به پذیرایی نگاهی انداختم. روی صندلی میز ناهار خوری نشستم و لپ تاپم را باز کردم. حوصله امتحان هفته بعد را نداشتم. دلم تنفس می‌خواست. نمی‌توانستم نفس بکشم. لپ تاپ را بستم و به فضای بسته پشت پنجره نگاه کردم. صدای برخورد ظرف شیشه‌ای به میز، افکارم را بهم ریخت. - ایمان، خوبی؟ - خوب نیستم. روی صندلی نشست و سیب زمینی سرخ کرده‌ای توی دهانش گذاشت. بوی سیب زمینی ها اشتهایم را برمی‌انگیخت. - درست می‌شه. بعد از ساعت ها مغموم بودن، خندیدم: - خدا لعنتت نکنه حنانه. سیب زمینی دیگری توی دهانش گذاشت و گفت: - چی شده حالا؟ - حالش اصلا خوب نیست. سرفه‌ای کرد و چند دقیقه ای مات ماند. دستم را جلوی صورتش تکان دادم. نفس عمیق کشید: - خوب میشه؟ - نمی‌دونم. دعا کن چیزی واسه خوب شدن وجود نداشته باشه. سرم را به صندلی کوباندم و زیر چشمی به حنانه نگاه کردم. دستش را روی دستم گذاشت و کمی فشار داد: - قربونت برم من. **** آقا یوسف جلوی در ایستاده بود و ماشینش را دستمال می‌کشید. هروقت ناراحت بود به جان ماشینش می‌افتاد. دست روی سقف ماشین گذاشتم. دستمال را روی سقف پرت کرد و جلویم ایستاد. دستم را دراز کردم. دستم را محکم گرفت و فشرد: - سلام ایمان جان، خوبی؟ - ممنون. حامد خونست؟ خندید: - مِدونستم واسه دیدن من نیومِدی. داره درس مِخونه. بوی پلو زعفرانی تا طبقه بالا هم می‌آمد. کفش هایم را توی جا کفشی کنار در اتاقش گذاشتم و در چوبی سیاه رنگ را هل دادم. گوشه اتاقش نشسته بود و زیست می‌خواند. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده و قرار هم نیست بیفتد. برعکس من، حواسش هیچ‌وقت پرت نمی‌شد. روی تختش نشستم و به عکس های فوتبالیست های چسبیده به دیوار خیره شدم. زیادی تمرکز کرده بود و من حوصله چنین چیزی را نداشتم: - دلم واسه زیست تنگ شده. کتابش را بست. گفتم: - آقای حسینی، چه خبر؟ لبخند از روی لبش پرید: - چرا در نمی‌زنی؟ کتابش را کنار گذاشتم: - جواب قطعی رو گرفتی؟ - لای کتابمه. کتاب را ورق زدم و رقعه را بیرون کشیدم. صورت حامد آرام بود و به ظاهر نمی‌ترسید. تای رقعه را باز کردم و کلمه ها را کنار هم چیدم. به آخرین سطر که رسیدم رقعه از دستم افتاد. دستم را روی میله تخت گذاشتم. از سکوت اتاق حالم بهم می‌خورد. نگاهش کردم. برای بار هزارم نگاهش کردم. آن‌قدر نگاهش کردم که چشم‌هایش را بست. چشم‌هایی که تمام وجود من بود را بست. چشم‌هایی که وقتی در پانزده سالگی کتک می‌خوردم، تنها چشمانی بود که نگرانم می‌شد را بست. دلم آغوشش را می‌خواست. آغوش امنی که تنها آغوش امن جهان بود. دلم قد بلندش را می‌خواست. دلم نمی‌خواست بغض کند، دلم نمی‌خواست زانوهایش را توی شکمش بگیرد و اشک بریزد. دلم می‌خواست کنارم بنشیند و از زیست و شیمی و فیزیک حرف بزند و کلمه "سرطان" روی آرزوهایش خط نکشد. **** دکمه های پیراهنم را باز کردم و خودم را روی تخت‌خواب دونفره پرت کردم. حنانه در را محکم به دیوار کوبید و نگران کنار تخت ایستاد‌. - چی شده؟ - برو بیرون حنا. روی پیشانی ام دست گذاشت. دست هایش بوی دارچین می‌داد. از شش صبح پای اجاق ایستاده بود و من با ناملایمتی جوابش را دادم. دستش را از روی پیشانی‌ام برداشتم. - یه امشب به حرفم گوش بده. برو بیرون. خواهش می‌کنم برو بیرون. - من نگران قلبتم. - حنا، برو بیرون. ترسید. دست هایش را مشت کرد و در را هل داد. در را بست و صدای زار زدنش تمام خانه را پر کرد. ادامه دارد.. روزهای: دوشنبه و جمعه -عروةُ الوثقی🇵🇸! 🍃 🌿🍃 🍃🌿🍃 🍃🌿🍃🌿 🍃🌿🍃🌿🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقا سه تا الهی به رقیه میگید ؟! ثبت نام راهیان نورا شروع شده..🙂 دعا کنید که محتاج دعاییم الهی ک به حق نور کانال به حق تاج سرمون هر چه که صلاحه رقم بخوره و همتون و هممون امسال ، لمس خاکای شلمچه و صدای راویاو به شکل زنده از خوده خوده خوده شلمچه رو بچشیم به زودی:)! _خانوم‌سه‌ساله
شرط شفاعت شهید سیداحمد پلارک👆
شَہید نگاهایتـ گاهے نگـران اسـت گاهے هم نـاراحت شاید هم دلگیـر 😔 اما هَرچہ هست ، هیچگاه سایہ ے چشمهایت را از سـرم بـرنـدار نگاهَمـ ڪن
1_1977847386.mp3
4.1M
🔻کنترل فکر.... ارزشمندترین و موثرترین قدم؛ در کنترل التهابات جنسی و مبارزه با بیماری خودارضایی است... 🔻برای کنترل فکر... چه باید کرد؟؟ استاد شجاعی✅
_بِـه نٰـامِ اللّٰه محـبوبم!♥️'
ali-fani..salam-bar.mp3
4.52M
السلام علیک یا حجه الله فی ارضک -عروةُ الوثقی🇵🇸!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام تشکر بابت انرژی که میدید چشم حتما🙂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های دانشجوی پزشکی در بیمارستان غزه؛ بیمارستان ممکن است به زودی بمباران شود! ما از بیمارستان خارج نمیشویم مگر اینکه یا زخمی شویم یا شهید…❤️ 🔻@seyyedoona
•• شهید مرتضی عبداللهی متولد ۹ اسفند سال ۱۳۶۶ در تهران بود؛ چون زمان تولدش مصادف با شهادت امام جواد (ع) شد،‌ اسم شناسنامه‌اش را «محمد» گذاشتیم. البته از قبل قرار بود که مرتضی صدایش بزنیم. برای همین بعد از تولدش او را مرتضی صدا کردیم . جوانی باهوش، بامحبت و صادق. در «تیر اندازی» تبحر خاصی داشت. دوره‌های مختلف «راپل»، «غواصی» و «پاراگلایدر» را با موفقیت طی کرده بود.آقا مرتضی از سال آخر دبیرستان وارد مجموعه «مسجد صفا» و دبیرستان صفا شد. بعد در رشته مهندسی عمران در دانشگاه شاهرود قبول شد و سرانجام با پیگیری‌های زیادش توانست در سال ۹۴ به استخدام سپاه درآید.آقا‌ مرتضی‌ احترام‌ ویژه‌ای‌ به‌ پدر و مادرش می‌گذاشت و هر وقت پدرشان را می‌دید دست ایشان را می‌بوسید.علاقه بسیاری به اهل بیت (ع) داشت خصوصاً به حضرت زهرا (س) چنانچه دوست نداشت سنگ مزار داشته باشد. سر انجام در شامگاه سه‌شنبه ۲۳ آبان ماه ۱۳۹۶ در دیرالزور سوریه در سن ۳۰ سالگی به شهادت رسید. #سالروزشهادت...🕊 #شهیدمرتضی‌عبداللهی #خــادم_الــشـهـیـد
دلانه✨ کاش امام زمان(عج) با خودکارِ قرمز، دورِ اسممون خط بکشن و بگن: اینو نگه دارید. این به درد می‌خوره🥺! این شیعه‌یِ ما، مُخلص و مُتخصصه این خونِ دل خورده تا به ما برسه... واسش مُهرِ عاقبت‌بخیری بزنید🍃:)) ،،
- حجاب را میشود طور دیگرمعنا کرد! «وقتی تو خود را به حجاب می آرایی مثلِ یک ماه‌ هستی،بین ابرهای تیره... نورت را فقط معبودت میبیند... در تاریکی شب برای خدا میدرخشی!» درشبهای‌پُرفتنهٔ‌دنیا،ماه باش وبدرخش. ــــــــــــــــــــــــــــ🌜☁️ـــــــــــــــــــــ 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عباس موزون در برنامه به افق فلسطین : یکی از کودکانی که چندین ساعت زیر اوار بوده و بعد از چند ساعت نجات پیدا کرده گفته که تمام مدت فرشته ای در کنارش مراقب کودک بوده و زمانی رفته که گروه نجات امد. فیلم این دختر رو که شبکه الجزیره پخش کرده ببینید