-عروةُالوثقی!
قسمت ششم چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند .... تی شرت مشکی .... و ..... حالت موها و چهره
قسمت هفتم به صحنه جرم وارد نشوید
قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها - اوبران از دور اومد طرفم ...... پیداش نکردید مگه نه؟ ......
با تعجب زل زد بهم ..... از کجا فهمیدی؟ ... این مدرسه زیادی تمییزه .... زیادی .....
با قیچی قفل لاکر کریس رو شکست .... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم .... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ... واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه .... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ .....
چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ...... نه .... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده .... اما نه توی این چند ساعت .....
دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ...
چی کار می کنی توماس؟ .....
و دستم رو محکم گرفت .....
نظریه ام رو اثبات میکنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه .... هیچ خبری از کنگ های دبیرستانی نیست اما به در لاکر نگاه کن... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن - طرحی که قطعا
کار خود مقتوله ... اما فکر میکنم خودشم پاکش کرده .....
طوری بهم نگاه میکرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ......
فکر میکنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟
قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحمم بازی میکرد .... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به
نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ .... و معاونی که پشت حالت هاش ..... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود
اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود .....
توی حیاط .... سمت پارکینگ .... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود .....
پاهام از حرکت ایستاد .... و نگاهم روی اون خونها خشک شد. هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم .... برعکس .... برای من هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون.... تکه تکه شده .... زخمی ... سوخته
.... عادی نشد ......
چرا خشکت زده؟ .....
صدای اویران من رو به خودم آورد ...... هنوز گیجی از سرت نرفته؟ یا اینکه به چیز جدید پیدا کردی؟ .....
نگاهم رو از لوید گرفتم..... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال
مقبول افتاد. با فاصله از نوار زرده به صحنه جرم وارد نشوید ... ایستاده بود. نمی تونستم چشم
ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش .
اون تنها کسی بود که بین تمام آدمهای اون روز .... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ....
#او_می_آید۷
#رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✌️ ما از چه میترسیم؟!
😍 لبخند زیبا و معنادار امام بزرگوار
✍️ سین صاد
هدایت شده از -عروةُالوثقی!
لو لم بیق من الدنیا الا یوم لطول الله ذلک الیوم حتی یلی المهدی🪴؛
عشــق را
خواهـی بسنجی
عهد و ایمـانش بسنج
آنکه پای دین ِخود جان میدهد
عاشـق تر اسـت . . .
حکایت دنیا حکایت سایه توست؛
اگر بایستی،می ایستدو اگر به طرفش
بروی، از تو دور میشود .
- امیرالمومنین'ع