eitaa logo
-عروةُ‌الوثقی!
1.2هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
38 فایل
بسم‌الله !- چقدرزیباست‌زمزمه‌آرام‌آب، کهـ‌درگوشم‌مۍخواند: چقدرخوش‌است‌اقبالم. آرۍ،من‌همان‌جوانه‌روییده‌شده درکنارآبشارم. -تبلیغ؛‌[‌ @HosnaE006 ] -بیسیم‌ِکانال📻 https://harfeto.timefriend.net/17178852949420 'عروة الوثقی"محکم؛استوار
مشاهده در ایتا
دانلود
_سفیرِ‌ایمان‌و‌جهاد رسول خدا به امیر مومنان فرمود: 《عقیل را به دو جهت دوست می دارم یکی به جهت خودش و یکی به جهت آنکه ابوطالب اورا دوست می‌داشت. به راستی فرزند او در دوستی فرزند تو کشته می‌شود و چشم مومنان بر او می گرید و فرشتگان مقرب الهی بر او دورود می فرستند، آنگاه رسول خدا گریست و فرمود: آز آنچه پس از من بر سر خاندان من می آید به خدا شکایت می برم.》 نامش مسلم، و کنیه اش ابوابراهیم و ابو‌عبدالله است. عقیل برادر امام علی فرزندان بسیاری داشت که افضل آنها مسلم است، و پیش از همه در کوفه به شهادت رسید، ۸برادر مسلم و ۸نوه عقیل از جمله ۲ پسر مسلم به نامهای عبدالله و عبدالرحمن در کربلا همراه امام‌حسین به شهادت رسیدند. دو پسر دیگر او به نام محمد و ابراهیم در اطراف کوفه بدست حارث کشته شدند. _عروه‌الوثقی
-عروةُ‌الوثقی!
_سفیرِ‌ایمان‌و‌جهاد رسول خدا به امیر مومنان فرمود: 《عقیل را به دو جهت دوست می دارم یکی به جهت خودش
مسلم مردی خردمند و آگاه و شجاع و جوانمرد بود. فضائل اخلاقی او از همه‌ی ابعاد زندگیش آشکار است: پیامبر پیش از تولد اورا یاد کرده است. افتخار دامادی امیر المومنین را دارد که گویای رابطه نزدیک او به بیت امامت است. پس از تنها ماندن امام مجتبی و آن صلح تحملی کنار ایشان ماند . و امام در نامه خود به کوفیان می فرماید: فرستادم به سوی شما برادرم و عمو زاده و فرد مورد از خاندانم مسلم بن عقیل را _مسلم پس از وداع با امام از مکه خارج شد، و پس از پشت سر گذاشتن کویر میان مدینه و کوفه شب‌هنگام و دور از چشم مردم وارد کوفه شد. به خانه مختار ثقفی یا مسلم بن عوسجه رفت و به تدریج مردم با اگاه شدن از حضور او گروه گروه به دیدار او امدند و با او بیعت کردند و بزودی ۱۸۰۰۰ نفر با او بیعت کردند
پس از ورود ابن زیاد به کوفه و پراکنده شدن مردم مسلم محل خود را عوض کرد و به خانه هانی بن عروه رفت. ابن زیاد هم برای پیدا کردن مسلم غلام‌خود معقل را مامور کرد که وارد تشکیلات شیعیان شود و پس از اطلاع یافتن از محل حضور مسلم هانی را بازداشت کرد و چون مسلم متوجه بازداشت هانی شد بی درنگ شعاز نهضت و علامتی که با بیعت کنندگان داشت را اعلام کرد. بزودی ۱۸۰۰۰ نفر بیعت کنندگان از هرسو به سمت دارالعماره رفتند. اما ابن زیاد به واسطه بزرگان قبایل توانست مردم را از اطراف مسلم پراکنده کند. و چون شب فرا رسید مسلم با ۳۰ نفر نماز اقامه کرد و چون از مسجد بیرون امد پس از چند گام دیگر کسی پشت او نمانده بود... _عروه‌الوثقی
-عروةُ‌الوثقی!
پس از ورود ابن زیاد به کوفه و پراکنده شدن مردم مسلم محل خود را عوض کرد و به خانه هانی بن عروه رفت. ا
دلاور تنها مانده بود ، و این او را نمی ترساند ولی شگفت زده می ساخت ؛ بامداد هیجده هزار شمشیر زن داشت که با او به مرگ بیعت کرده بودند ، و اینک پس از نماز شام حتی یک تن هم نمانده بود که راه را به او نشان دهدا به اطراف خود نظر انداخت ، سپاهی بود و سکوت ، گویی کرد مرگ بر سر شهر افشانده اند ، نامردها همه گریخته و به لانه های حقیر خود پناه برده بودند ، به یاد کلام نغز هـمـری گرامی خود امیرمؤمنان ( ع ) افتاد که در خطاب به همین مردم کوفه فرموده بود : « با اشباه الرجال و لا الرجال ... ای مرد نمایان نامرد ! » از اسب پیاده شد ، برای رد گم کردن بر دشمن اسب را به سویی فرستاد و خود در کویی دیگر قدم گذاشت ، با وقار و صلابت شیری که به آرامی از بیشه یی می گذرد در کوچه های ناشناس گام برمی داشت ، سایه کمرنگ غمی بر چهره زیبایش گرد غربت می ریخت ، از این همه سستی و نامردمی غمنده و حیران بود ... فکر روشنش به چاره می اندیشید و در حالی که با گامهای استوار در تاریکی پیش می رفت _عروه‌الوثقی
-عروةُ‌الوثقی!
دلاور تنها مانده بود ، و این او را نمی ترساند ولی شگفت زده می ساخت ؛ بامداد هیجده هزار شمشیر زن داشت
به پیشوای محبوب خود حسین ﷺ فکر میکرد و سخت نگران و اندوهگین بود که چرا به آن گرامی نوشته است به کوفه بیاید ، در اندیشه اش با شتاب ، کار دو ماهه خود در کوفه را بررسی می کرد و با وجدانی حساس هر گوشه از اقدامات خود را مرور می نمود ؛ آیا در تدبیری کوتاهی کرده است ؟ آیا اشتباهی بزرگ در کار بوده و او در نیافته است ؟ چرا به این بیعتگران بی عار و ننگ اعتماد کرده و از امام خواسته است هر چه زودتر به کوفه بیاید !؟ خود را می کاوید ، برای خود هیچ ترس و خوفی نداشت ، شهادت آرزوی او بود ، در کنار عمویش امیرمؤمنان ( ع ) بسیار جنگیده بود و دلیری را از او و همه بزرگان دودمان هاشم به ارت داشت ، از عموی خود بی اعتنایی به مرگ را نیز به خوبی آموخته بود ، فقط نگران حسین ( ع ) و خاندان او بود که به زودی به چنین سرزمینی می آمدند ! حوادث آینده و اینکه بر سر آنان چه می آید تنها دغدغه یی بود که در این شب سیاه فکر او را به خود مشغول می داشت _عروه‌الوثقی
-عروةُ‌الوثقی!
به پیشوای محبوب خود حسین ﷺ فکر میکرد و سخت نگران و اندوهگین بود که چرا به آن گرامی نوشته است به کوفه
صبح روزی که مسلم از بی وفایی کوفیان در خانه زنی تنها سپری کرد. بانگ سواران و شیهه اسبان و صدای اسلحه بلند شد پس مسلم دریافت برای دستگیری او امده اند پس بی هراس با شمیشری آخته به استقبال آنان رفت نبردی سنگین در گرفت به طوری که گروه اول نتوانستند مقاوت کنند و فرمانده انان از امیر درخواست نیروی کمکی کرد و ابن زیاد ۵۰۰ نفر را برای کمک فرستاد. مورخین نوشته اند که مسلم چنان نیرو مند بود که گاه با دستی مبارزی را بلند میکرد و بالای بامی می افکند. باز ابن اشعث از امیر کوفه در خواست کمک کرد و او پاسخ داد که:《مادرت به عزایت بنشیند یک مرد شمارا اینچنین عاجز کرده است؟》 ابن اشعث پاسخ داد:《 ای امیر، گمان میکنی مرا به جنگ بقالی در کوفه یا کشاورزی از حیره فرستادی؟ این دلاوری از خاندان شیر مردان هاشمی است که مرگ از شمیشیرشان میبارد》 و لختی بعد به دستور ابن زیاد اورا به بام دارالعماره برده سر از تنش جدا کردند، و تنش را از بام به زیر افکندند... _عروه‌الوثقی