eitaa logo
ارزانسرای کفش و صندل کیانی 👠
19هزار دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
6.5هزار ویدیو
41 فایل
❤️هوالرزاق❤️ کفش‌و‌کتونی تک به‌قیمت عمده🤩 ✅مستقیم ،بدون واسطه از تولیدی خرید کن🥰 بهترین کیفیت با کمترین قیمت 😍 اول مقایسه کنید بعد خرید💰 جهت ثبت سفارش👇 🧑‍💻 @Hamzeh4k 📲 09357722560 ✅لینک کانال جهت عضویت👇 https://eitaa.com/ArzansarayeKiani
مشاهده در ایتا
دانلود
...❗️ 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: مراسم ختم که تمام شد، جمعیتی دور آقا حلقه زدند؛ دوست داشتند به آقا نزدیک‌تر شوند، التماس دعا بگویند، دستش را ببوسند. وسط شلوغی، جوانی آمد جمعیت را کنار بزند که ناخواسته با آقا برخورد کرد؛ آقا محکم به زمین خورد، طوری که عمامه از سرش افتاد. جوان ترسید؛ هاج‌وواج نگاهش را به سمت مردم چرخاند، از خجالت سرخ شد؛ مردم نگران آقا بودند. آقا بلند شد، بدون معطّلی؛ عمامه‌اش را که بر سر گذاشت، گفت: «این عبای ما کمی بلند است، بعضی وقت‌ها زیر پای‌مان گیر می‌کند و ما را به زمین می‌زند.» جمعیت خندید، آقا هم... جوان به عبا نگاه می‌کرد. بر اساس خاطرۀ یکی از همراهان آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص۴۶ 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را وصف کند، عظمتش را... بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له 📚 این بهشت، آن بهشت، ص41 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را وصف کند، عظمتش را... بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له 📚 این بهشت، آن بهشت، ص41 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را وصف کند، عظمتش را... بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له 📚 این بهشت، آن بهشت، ص41 👈 کمی تا بهجت🌷 @behjat135
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. * هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، به‌ضرر ماست!» اول با امام قدس‌سره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کرده‌ام!» * با حیرت به‌میدان نبرد خیره شده بود، باورش نمی‌شد! دشمن داشت از چیزی فرار می‌کرد... بر اساس خاطرۀ: هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴ 👈 کمی تا بهجت🌷
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. * هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، به‌ضرر ماست!» اول با امام قدس‌سره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کرده‌ام!» * با حیرت به‌میدان نبرد خیره شده بود، باورش نمی‌شد! دشمن داشت از چیزی فرار می‌کرد... بر اساس خاطرۀ: هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴ 👈 کمی تا بهجت🌷
...❗️ 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: به شکاف‌های گوشه‌های دیوار زل زد! خانه، قدیمی بود و ساده. باورش نمی‌شد. ساکن آمریکا بود؛ چهل‌وپنج کشور دنیا را دیده بود؛ نگاهش پر از سؤال بود! طاقت نیاورد و روزی که می‌خواست برگردد، نزد آقا آمد و گفت: «من شمال رفتم و گیلان شما را دیدم. جای قشنگی است. در دنیا جایی به این زیبایی ندیدم! آن وقت شما آن بهشت را رها کرده‌اید و آمده‌اید این‌جا؟!» آقا گفت:«ما این بهشت را با آن بهشت عوض کرده‌ایم.» منظورش را نفهمید. سر چرخاند و به اطراف نگاه کرد! داشت دنبال بهشت می‌گشت... بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۶ 👈 کمی تا بهجت🌷
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. * هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، به‌ضرر ماست!» اول با امام قدس‌سره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کرده‌ام!» * با حیرت به‌میدان نبرد خیره شده بود، باورش نمی‌شد! دشمن داشت از چیزی فرار می‌کرد... بر اساس خاطرۀ: هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴ 👈 کمی تا بهجت🌷
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: همیشه اول روضه، از آقا امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف می‌خواندم. آن روز هم غزلی خواندم در وصف عارض و قامت، از مو و روی یار غایب از نظر... آقا بلافاصله پیغام فرستاد که به فلانی بگویید: «این‌قدر وصف چشم و ابرو و چهره نکند!» مقام امام عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را وصف کند، عظمتش را... بر اساس خاطرۀ مداح مسجد معظم‌له 📚 این بهشت، آن بهشت، ص41 👈 کمی تا بهجت🌷
آیت الله بهجت(ره)این‌بار هم مثل خیلی وقت‌های دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان. دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار می‌گویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟ گفتند: به برکت این توسل، خیلی‌ها حوائجشان را گرفته‌اند... براساس خاطره مداح مجلس روضه ✅ 👈 کمی تا بهجت🌷
... 🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیت‌الله بهجت قدس‌سره: صورتش پر از خاک بود. خیلی از بچه‌ها شهید شده بودند. امید به پیروزی نداشت و این را باید از بقیه مخفی می‌کرد. همه، حواس‌شان به او بود. فرماندۀ لشکر بود. رفت توی سنگر، گوشی را برداشت. * هنوز خوابم نبرده بود. به عقربه‌های ساعت خیره شده بودم. تلفن زنگ زد. این وقت شب؟! گوشی را برداشتم. صیاد شیرازی بود. می‌گفت: «عملیات گره خورده و اگر ادامه بدهیم، به‌ضرر ماست!» اول با امام قدس‌سره تماس گرفته بود. ایشان فرموده بودند: «تلفن بزنید به آقای بهجت، بگویید دعا کنند.» به آقا گفتیم؛ گفتند: «بگویید دعا کرده‌ام!» * با حیرت به‌میدان نبرد خیره شده بود، باورش نمی‌شد! دشمن داشت از چیزی فرار می‌کرد... بر اساس خاطرۀ: هم‌رزم شهید صیاد شیرازی، به نقل یکی از مرتبطین با آقا 📚 این بهشت، آن بهشت، ص٣۴ 👈 کمی تا بهجت🌷
آیت الله بهجت(ره)این‌بار هم مثل خیلی وقت‌های دیگر پول دادند و گفتند: روضه حضرت زینب بخوان. دل به دریا زدم و پرسیدم: شما هربار می‌گویید روضۀ حضرت زینب بخوان، چی هست در این روضه؟ گفتند: به برکت این توسل، خیلی‌ها حوائجشان را گرفته‌اند... براساس خاطره مداح مجلس روضه ✅ 👈 کمی تا بهجت🌷