eitaa logo
اشعار و نکات مذهبی
30 دنبال‌کننده
65 عکس
24 ویدیو
4 فایل
Admin: @MrKhatami
مشاهده در ایتا
دانلود
گر سوخته است بال و پرت فابک للحسین گر مانده داغ بر جگرت، فابک للحسین وقتی در آستانه پائیز برگ ریز گل ریخته است دور و برت، فابک للحسین با یاد یک چمن گل پرپر به کربلا افتد به باغ گر گذرت، فابک للحسین با یاد تشنه کامی گل های وحی افتد به آب گر نظرت، فابک للحسین آتش گرفت خیمه پروانه های عشق با خاطرات شعله ورت، فابک للحسین وقتی به یاد شام غریبان نشسته ای بر زانوی غم است سرت، فابک للحسین تا عاقبت به خیر شوی ای شکسته دل هر شب بگو به چشم ترت، فابک للحسین این درس را امام به ابن شبیب داد محبوب بود، راه نشان حبیب داد محمدجواد غفورزاده
روی نیازم کجاست، سوی حسین است و بس قبله قلبم کجاست کوی حسین است و بس سلسله عشق را سلسله جنبان خداست سلسله عشق چیست موی حسین است و بس دیدن وجه خدا گر که تو را آرزوست وجه خدا ای عزیز روی حسین است و بس بوی بهشت خدا از حرمش می وزد بوی بهشت خدا بوی حسین است و بس رحمت و لطف و کرم مهر و وفا و صفا بخشش و جود و عطا خوی حسین است و بس هر که امانش دهند روز جزا از عذاب از برکات دم و هوی حسین است و بس کوثر و حوض بهشت زمزم و هم سلسبیل اندکی از قطره جوی حسین است و بس آنکه بود طالب دیدن وجه خدا گو که مرادت چو من روی حسین است و بس می طلبد هر کسی امن و امان از عذاب حصن امان خدا کوی حسین است و بس حسن خدا را عیان کس نتوانست دید آینه حسن حق روی حسین است و بس حسین انصاریان
سبک : خدا مادرم را کجا می برن سلام علیک ای گل فاطمه سلام علیک ای امید همه حبیبی فدایت بمیرم برایت غریبم حسین(ع) شراری به قلب کبابم بده سلامت نمودم جوابم بده توهستی امیدم امام شهیدم غریبم حسین(ع) سلامم به جسم علی اکبرت سلامم به حلق علی اصغرت سلامم به عباس گل پرپر یاس غریبم حسین(ع) سلامم به لبهای خشکیده ات سلامم به آن حلق ببریده ات سلامم به صبرت به شش گوشه قبرت غریبم حسین(ع) به گرد سر باب من صف زدن به جای تسلی همه کف زدن به بزم عزایم چکد خون زپایم غریبم حسین(ع)
بیا نگار آشنا شب غمم سحر نما مرا به نوکری خود شها تو مفتخر نما -- ای گل وفا حسین معدن سخا حسین می کشی مرا حسین -- تجلّی ولایتی سرشته با گل منی تمام هستی ام تویی تو صاحب دل منی -- آیه ی محبتی سوره ی ولایتی یار حق نما حسین -- ز کودکی دلم شده اسیر و مبتلای تو خدا کند که جان دهم به یاد کربلای تو -- ذکر تو عبادتم تشنه ی شهادتم شاه کربلا حسین -- چه می شود ز باده ی ولا دهی تو شهدی ام مدد کنی صلا زنم که من غلام مهدی ام کو امام منتظر یار غائب از نظر چشمه ی بقا حسین -- بیا حرارتم بده زشعله ی محبتت بیا و عادتم بده به آتش ولایتت -- نام تو بقای دل ذکر تو نوای دل یار دلربا حسین -- شرر اگر زبانه زد به خیمه ی عزای تو ز سوز دل صدا کنم حسین شوم فدای تو شعله سوزد از غمم لاله ی محرمم ذکر شعله ها حسین
یا حسین‌ یا حسین‌ گفتن‌ و مردن‌ خوش‌ است‌ جان‌ خود را به‌ دست‌ او سپردن‌ خوش‌ است‌ وقت مردن بیا تو در کنارم حسین روی ماه تو را دیدن و مردن خوش است لب‌ شط‌ فرات‌ به‌ یاد سقای‌ عشق‌ تشنه‌ لب‌ بودن‌ و از آن‌ نخوردن‌ خوش‌ است‌ قبر شش‌ گوشه‌ را بغل‌ گرفتن‌ خوش‌ است‌ راز دل‌ با گل‌ فاطمه‌ گفتن‌ خوش‌ است
حسینم واحسینم واحسینا غریبم واغریبم واغریبا حسینم واحسینم واحسینا شهیدم واشهیده واشهیدا اگرکشتندچراآبت ندادند حسینم واحسینم واحسینا کفن برجسم صدچاکت ندادند حسینم واحسینم واحسینا اگرکشتندچراخاکت نکردند حسینم واحسینم واحسینا کفن برجسم صدچاکت نکردند حسینم واحسینم واحسینا اگرکشتندچراراست بریدند حسینم واحسینم واحسینا زکینه برسرِنیزه نمودند حسینم واحسینم واحسینا حسین جانم چراتوسرنداری حسینم واحسینم واحسینا چراانگشت وانگشترنداری حسینم واحسینم واحسینا به کهنه جامه ای کردی قناعت حسینم واحسینم واحسینا چرا آن کهنه رادربرنداری حسینم واحسینم واحسینا سه روزوشب به روی خاک ماندی حسینم واحسینم واحسینا تن عریان وهم صدچاک ماندی حسینم واحسینم واحسینا حسینم واحسینم واحسینا حسینم واحسینم واحسینا
یابن الشبیب گریه فقط بر غم حسین یابن الشبیب ! گریه فقط بهر كربلا یابن الشبیب درد حسین درد جان فزاست یابن الشبیب ! روضه ی ما داغ پر بلا است یابن الشبیب ! درد حسین درد بی کسی است یعنی عزیز فاطمه شبگرد بی کسی است یابن الشبیب ! عمه ی ما را کتک زدند آتش هزار بار به باغ فدک زدند یابن الشبیب ! کوچه به دل غم نشانده است یعنی هنوز دست علی بسته مانده است یابن الشبیب ! خنده مرا ترك می كند خد التریب را چه كسی درك می كند یابن الشبیب ! غصه دلم را كباب كرد شیب الخضیب دیده ی ما را پر آب كرد یابن الشبیب ! جرم یتیم سه ساله چیست ؟ دیگر پس از امام کشی آه و ناله نیست یابن الشبیب ! قصه ی معجر نگفتنی است جریان حنجر و دم خنجر شنفتنی است یابن الشبیب ! غارت خیمه عجیب بود در شعله ها سلاله ی حیدر غریب بود یابن الشبیب ! دختر ترسیده دیده ای ؟ در زیر خار طفلک خوابیده دیده ای یابن الشبیب ! جد مرا سر بریده اند پیش نگاه عمه ی ما سر بریده اند
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » مدایح و مراثی » مدایح و مراثی الامام ابی محمد الحسن المجتبی علیه السلام » فی رثاء ابی محمد الحسن المجتبی علیه السلام آنشاخ گل که سبز بود در خزان یکیست افشانده غنچۀ گل سرخ از دهان یکیست آن گوهری کز آتش الماس ریزه شد یاقوت خون ز لعل لب او روان یکیست آن لعل دُرفشان که زمرد نگار شد داد از وفا سودۀ الماس، جان، یکیست آن نخل طور کز اثر زهر جانگداز از فرق تا قدم شده آتش فشان یکیست آن شاهباز اوج حقیقت که تیر خصم نگذاشته ز بال و پر او نشان یکیست آنخضر رهنما که شد از آب آتشین فرمانروای مملکت جاودان یکیست آن نقطۀ بسیط محیط رضا که بود حکمش مدار دائرۀ کن فکان یکیست آن جوهر کرم که چه سودا بسوده کرد هرگز نداشت چشم بسود و زیان یکیست چشم فلک ندیده بجز مجتبی کسی شایان این معامله، آری همان یکیست طوبی مثال گلشن آل عبا بود ریحانۀ رسول خدا مجتبی بود هرگز کسی دچار محن چون حسن نشد ور شد دچار آن همه رنج و محن نشد خاتم اگر ز دست سلیمان بباد رفت اندر شکنجۀ ستم اهرمن نشد نوح نجی گر از خطر موج رنجه شد غرقاب لجۀ غم بنیاد کن نشد یوسف اگرچه از پدر پیر دور ماند لیکن غریب و بی همه کس در وطن نشد شمع ارچه سوخت از سر شب تا سحر ولی خونابۀ دل و جگرش در لگن نشد پروین نثار ماهرخی کانچه شد بر او پروانه را ز شمع دل انجمن نشد حقا که هیچ طائری از آشیان قدس چون او اسیر پنجۀ زاغ و زغن نشد جز غم نصیب آن دل والا گهر نبود جز زهر بهر آن لب شکرشکن نشد دشنام دشمن آنچه که با آن جگر نمود از زهر بی مضایقه با آن بدن نشد از دوست آنچه دید ز دشمن روا نبود جز صبر، دردهای دلش را دوا نبود هرگز دلی ز غم چه دل مجتبی نسوخت ور سوخت ز اجنبی دگر از آشنا نسوخت هر گلشنی که سوخت ز باد سموم سوخت از باد نوبهار و نسیم صبا نسوخت چندان دلش ز سرزنش دوستان گداخت کز دشمنان زهر بد و هر ناسزا نسوخت از هر خسی چه آن گل گلزار معرفت شاخ گلی ز گلشن آل عبا نسوخت جز آن یگانه گوهر توحید را کسی ز الماس سوده لعل لب دلربا نسوخت هرگز برادری به عزای برادری در روزگار، چو نشه گلگون قبا نسوخت باور مکن دلی که چه قاسم بناله شد زان نالۀ پر از شرر وا أبا نسوخت آندم که سوخت حاصل دوران ز سوز زهر در حیرتم که خرمن گردون چرا نسوخت تا شد روان عالم امکان ز تن روان جنبنده ای نماند کزین ماجرا نسوخت خاموش شد چراغ دل افروز مجتبی افروخت شعلۀ غم جان سوز مجتبی شاهی که حکم بر فلک و بر ستاره داشت آزرده شد چنان که ز مردم کناره داشت عمری اسیر محنت و از عمر خویش سیر جز صبر چون دچار بلا شد چه چاره داشت؟ حق خلافتش چه بنا حق گرفته شد از سوز دل برونق باطل نظاره داشت گر میشنید کوه گران آنچه او شنید از هم شکافت، گرچه دل از سنگ خاره داشت آندم که از سمند خلافت پیاده شد شوریده بر سرادق او هر سواره داشت چون در رسید خنجر برّان به ران او یکباره رفت اگر که نه عمر دوباره داشت روی زمین مگر همه سینای طور بود از بسکه آه سینه شکافش شراره داشت آنکس که بود رابطۀ حادث و قدیم از زهر جانگزا جگری پاره پاره داشت تنها نشد ز سودۀ الماس خونجگر تا عمر داشت خون جگر را هماره داشت خونابۀ غم از جگر اندر پیاله ریخت یا غنچۀ گل از دهن شاخ لاله ریخت شاهی که بود گوشه نشینی شعار او محنت قرین او شد و غم بود یار او آن کو دمید صبح ازل از جبین او شد تیره تر ز شام ابد روزگار او محکوم حکم دیو شد آن خسروی که بود روح الامین چه بندۀ فرمانگزار او موسی اگر بطور غمش می زدی قدم بیخود شدی ز آه دل شعله بار او یکباره گر مسیح بدید آنچه او بدید میشد دوباره چرخ چهارم چه دار او آن سرو سبزپوش چه گل سرخروی شد آری ز بسکه خون جگر شد نگار او روی حسن چه سبز شد از زهر غم فزود تا شد سرشک دیده و دل جویبار او طوبی نثار آنقد و قامت که بعد مرگ از چار سو خدنک سه پر شد نثار او پروردۀ کبار پیمبر بد از نخست محروم شد در آخر کار از کنار او آن سروری که صاحب بیت الحرام بود بیت الحرام بهر چه بروی حرام بود!
ای ماه چرخ پیر و مهین پور عقل پیر کز عمر سیر بودی و در بند غم اسیر قربان آن دل و جگر پاره پاره ات از زهر جانگداز وز دشنام و زخم تیر ای در سریر عشق، سلیمان روزگار از غم تو گوشه گیر ولی اهرمن امیر از پستی زمانه و بیداد دهر شد دیوی فراز منبر و روح الامین بزیر میر حجاز پای سریر امیر شام! ای کاش سرنگون شدی آن میر و آن سریر الحاد گشته مرکز توحید را مدار شد کفر محض حلقۀ اسلام را مدیر دستان ز چیست بسته زبان، در سخن غراب ای لعل دُر فشان تو دلجوی و دلپذیر یا للعجب ز مردم دنیا پرست دون یوسف فروخته به متاعی بسی حقیر ای دستگیر غمزدگان روز عدل و داد دست ستم ز چیست تو را کرده دستگیر؟ تا شد همای سدره نشین در کمند غم عنقاء قاف شد ز الم دردمند غم ای روح عقل اقدم و ریحانۀ نبی کز خون دل ز غصه دوران لبالبی ای شاه دادگر که ز بیداد روزگار روزی نیارمیده نیاسوده ای شبی از دوستان ملامت بیحد شنیده ای تنها ندیده ای الم از دست اجنبی چون عنصر لطیف تو با خصم بد منش هرگز ندید کس قمر برج عقربی ز هر جفا نمود ترا آب خوشگوار از بسکه تلخکامی و بیتاب و پر تبی از ساقی ازل نگرفته است تا ابد چون ساغر تو هیچ ولی مقربی آری بلا بمرتبۀ قرب اولیا است وندر بساط قرب نبود از تو اقربی گردون شود نگون و رخ مهر و مه سیاه کافتاده در لحد چه تو تابنده کوکبی نشنیده ام نشانۀ تیر ستم شود جز نعش نازنین تو در هیچ مذهبی ای مفتقر بنال چه قمری در این عزا کاین غصه نیست کمتر از آن زهر جانگزا
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ تا حالا روضه خوانی این شکلی👆 دیده بودید؟ مرحوم آیه الله احمد سیبویه ۲۰سال امام جماعت حرم حضرت ابالفضل(ع)بود. حالات وخصائص عجیبی داشت در ۱۰۰ سالگی مثل یک نوجوان روضه میخوند وگریه میکرد موقع روضه می آمد لابلای جمعیت میگشت گریه کن ها رو شکارمیکرد یعنی میرفت زانو به زانوش براش روضه میخوند بدون میکروفن صدای رسائی داشت. یه روز توی قم بود اومد توی محراب زانو به زانوی آیه الله بهجت شد. وسط روضه یاد جوانی کرد گفت شیخ محمدتقی یادته جوانی شبهای محرم بین الحرمین تا صبح دوتائی میخوندیم وسینه میزدیم؟ این عارف فرزانه میگفت شیخ حسین سامرائی بمن گفت: شبی در سرداب سامرا تنهائی گرم اشک و روضه زینب کبری(س) بودم ناگهان متوجه شدم آقائی پشت سرم نشسته که از هیبتش توان برگشتن ندارم او با زمزمه های من سخت گریه میکرد مقداری بعد از روضه که گذشت فرمود: شیخ حسین به شیعیانم بگوئید خدا را به عمه جانم زینب قسم بدهند و برای فرجم دعا کنند سپس من توانی در خود احساس کردم برگشتم ولی دیگرکسی راندیدم.
علیه السلام شاعر: حاج ندارد هیچ کس در این دل زندان نشان از من نه من دارم خبر از خانه ام نی خانمان از من تن من با دل زندان و زندانبان شده همرنگ پذیرائی کند با تازیانه میزبان از من به حال من دل آن آهن زنجیر می سوزد نمی خواهد که گردد دور زنجیر گران از من سرم را جز سر زانو کسی در بر نمی گیرد صبا لطفی! خبر بر غمگسارانم رسان از من در زندان به رویم بازخواهد شد ولی روزی که نبود هیچ باقی غیر مشتی استخوان از من الهی من هم از تو همچو زهرا مرگ میخواهم به لب آورده ام جان؛ گیر ای جانانه جان از من
علیه السلام چه عالمی ست عالم باب الحوائجی با توست نورِ اعظم باب الحوائجی مهر تو است حلقۀ وصل خدا و خلق داری به دست خاتم باب الحوائجی در عرش و فرش واسطۀ فیض و رحمتی بر دوش توست پرچم باب الحوائجی در آستانۀ تو کسی نا امید نیست آقا برای ما همه باب الحوائجی بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو در رستخیز واهمه باب الحوائجی دیوانۀ سخای ابا الفضلی توام مانند ماه علقمه باب الحوائجی صحن و سرات غرق گل یاس می شود وقتی که میهمان تو عباس می شود در ساحل سخاوت دریای کاظمین مائیم و خاک پای مسیحای کاظمین با دست های خالی از اینجا نمی رویم ما سائلیم، سائل آقای کاظمین رشک بهشتیان شده حال کسی که هست گوشه نشین جنت الاعلای کاظمین نور الهی از همه جا موج می زند توحیدی است بسکه سراپای کاظمین داریم در جوار حرم، حق آب و گِل خاتون شهر ما شده زهرای کاظمین ما ریزه خوار صحن و سرای کریمه ایم این افتخار ماست، گدای کریمه ایم در سایه سار کوکب موسی بن جعفریم ما شیعیان مکتب موسی بن جعفریم فیضش به گوشه گوشۀ ایران رسیده است یعنی گدای هر شب موسی بن جعفریم هستی ماست نوکری اهل بیت او ما خانه زاد زینب موسی بن جعفریم قم آستان رحمت آل پیمبر است در این حرم، مُقرَّب موسی بن جعفریم با مهر و رأفتش دل ما را خریده است ما بندۀ مُکاتَب موسی بن جعفریم چشم امید اهل دو عالم به دست اوست مات مرام و مشرب موسی بن جعفریم حتی قفس براش مجال پرندگی ست مدیون ذکر و یارب موسی بن جعفریم دلسوخته ز ندبۀ چشمان خسته اش دلخون ز ناله و تبِ موسی بن جعفریم آتش زده به قلب پریشان، مصیبتش با دست بسته غرق سجود است حضرتش از طعنه های دشمن نادان چه می‌کشید بین کویر، حضرت باران چه می‌کشید در بند ظلم و کینۀ قومی ستمگری تنها پناه عالم امکان چه می‌کشید خورشید عشق و رحمت و نور و سخا و جود در بین این قبیلۀ عصیان چه می‌کشید با پیکرش چه کرده تب تازیانه ها با حال خسته گوشۀ زندان چه می‌کشید شکر خدا که دختر مظلومه اش ندید بابای بی شکیب و پریشان چه می‌کشید اما دلم گرفته ز اندوه دیگری طفل سه ساله گوشۀ ویران چه می‌کشید با دیدن سر پدرش در میان طشت هنگام بوسه بر لب عطشان چه می‌کشید وقتی که دید چشم کبودش در آن میان خونین شده تلاوت قرآن چه می‌کشید می گفت با لب پر از آهی که جان نداشت: ای کاش هیچ سنگدلی خیزران نداشت