هدایت شده از ••بنرایتبادلاتگسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
گرفتنم و به زور بستنم به یه #ستون...هوای اتاق گرفته بود...به خوبی نمیشد درونش #نفس بکشی.... شاید هیچ هراسی نداشتم...#قلبم با ان همه تکاپو تیر میکشید....بعد آن #گلوله کم و بیش قلبم #درد میگرفت و با قرص ها آروم تر میشد ولی نه دیگر اینگونه....سعی کردم به روی خودم نیارم ولی دردش بیش از اینها بود....با جدیت و خیلی #آروم نگاهش میکردم.....
+هنوزم نمیخوای #زنگ بزنی!
-عم...را
+ببین خودت داری با خودت لج میکنی دست من نیس!
#فارسی رو خوب صحبت نمیکرد....سردرگم نگاهش میکردم...#سوزنی رو با #انبردست گرفت و داخل حرارت #فندک کرد
-داری چی کار میکنی
+دارم واسه #چشمات آمادش میکنم آخه #کثیفه
نزدیکم شد....با اشاره اش #سرم رو گرفتن....زورشون بیشتر بود... #حریف همشون نمیشدم.....دست خودم نبود...بی اختیار نفس نفس زدن هایم شروع شده بود....#دندان هایم رو به هم میسابیدم.... نزدیک شد....#سوزن را جلوی چشمم گرفت.....پام رو روی #زمین میکشیدم...حالا به #وضوح سوزنی که به خاطر #حرارت تیره شده دیده میشد....نزدیک تر کرد....نفسم رو در #سینه حبس کردم...#تقلا میکردم...
-
-
ادامهفقطدراینکانال😱💔👇🏼
••• https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680
[برشی از قسمت های آینده ی رمان پلیسی امنیتی گاندویی بیتونمیتوانمزندگیکنم]