eitaa logo
• الشَغَف •
107 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
93 فایل
بـسـمـ ربـــ یوسف الــزهـرا♥ شـروعــ مــونـ : ¹¹'⁹'¹⁴⁰⁰ "الشَغَفْ" یعنی نهايتِ مرحله‌ىِ عشق؛ نفوذِ عشق تا پرده‌یِ دل { یا منجی }♥️ کانال وقف صاحب الزمان♥️ کــپــی؟ فقط از پست هایی که کپی ممنوع نیست حلالت رفیق😉 کانال همسایه @BarayeAgaahi
مشاهده در ایتا
دانلود
گوشی رو قط کردم. شیما خانم‌(مادر النا):پارمیس جان شب شده برو خونه عزیزم. -نه شیما خانم من می مونم. شیما خانم:نه شما برو ما همه کار ها رو میکنیم. -آخه.. النا :آخه نداره؛تو برو. -باشه. شیما خانم:خداحافظت. -فقط اینکه مادرم گفتن به مامان رها خبر میدن. شیما خانم:از طرف من تشکر کن ازشون. -چشم. النا :خداحافظ -خدانگهدار یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه تا وارد شدم مامان بدو اومد سمتم. مامان :سلام . -سلام مامان:به مادرش گفتم،،،،،بنده ی خدا داشت سکته می کرد. -آخی، مامان :خدا بهش صبر بده. دوباره قلبم شکست و شروع کردم به گریه. -هنوز هیچی نشده دلم واسش تنگ شده.... مامان :آه رفتم توی اتاق و لباسم و عوض کردم. دراز کشیدم روی تخت. گوشیم و در آوردم. رفتم داخل گالری،چقدر عکس با رها داشتیم. چه خاطرات قشنگی... همونطور که داشتم عکس ها رو نگاه می کردم خوابم برد..... صبح با صدای مامان بیدار شدم. ادامه دارد.....
گوشی رو قط کردم. شیما خانم‌(مادر النا):پارمیس جان شب شده برو خونه عزیزم. -نه شیما خانم من می مونم. شیما خانم:نه شما برو ما همه کار ها رو میکنیم. -آخه.. النا :آخه نداره؛تو برو. -باشه. شیما خانم:خداحافظت. -فقط اینکه مادرم گفتن به مامان رها خبر میدن. شیما خانم:از طرف من تشکر کن ازشون. -چشم. النا :خداحافظ -خدانگهدار یه تاکسی گرفتم و رفتم خونه تا وارد شدم مامان بدو اومد سمتم. مامان :سلام . -سلام مامان:به مادرش گفتم،،،،،بنده ی خدا داشت سکته می کرد. -آخی، مامان :خدا بهش صبر بده. دوباره قلبم شکست و شروع کردم به گریه. -هنوز هیچی نشده دلم واسش تنگ شده.... مامان :آه رفتم توی اتاق و لباسم و عوض کردم. دراز کشیدم روی تخت. گوشیم و در آوردم. رفتم داخل گالری،چقدر عکس با رها داشتیم. چه خاطرات قشنگی... همونطور که داشتم عکس ها رو نگاه می کردم خوابم برد..... صبح با صدای مامان بیدار شدم. ادامه دارد.....