هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
⭕️گاندویی هااین پیامو از دست ندید⭕️
یه خبررر دااغ دارممم واستون👇🏻
اولین کانالی که داره یک رمان از گاندو3 رو با ذهنیت خودش مینویسه رو پیداااکردم🤩
ــــــــــــــــــــ
#گاندو3🐊
#پارت_12
( بعد از انفجار، محمد رو بردن بیمارستان)
داوود: دستای یخ رسول تو دستام بود....
با چیزی که دیدم دستام بی حس شد😨😳
رسول: رفتم سمت شیشه اتاق،
با صحنه ای دیدم خشکم زد...😱
بدنم یخ زده بود...
توان ایستادن رو پاهامو نداشتم....
خواستم برم تو اتاق که داوود و سعید دستامو گرفتن و نزاشتن برم تو..!
با صدای بلند گفتم: ولممم کنییدد😫
سعید: رسول بزار کارشونو بکنن😭
رسول: سعید تروووخداااا ولممم کننن😤😭
داوود:رسول جان😭
رسول: ولممم کننن دااااووددد😩
رفیقم، کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شدم داره جلو چشام پر پر میشههه
ولمممم کنننیددد
داوود: با چیزی که دیدیم دستامون شل شد قلبامون از جاش داشت کنده میشد😨
ـــــــــ
عطیه: چند قدم مونده بود به آسانسور برسیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد🧐
فک کنم همون اقایی بود که اومد گفت محمد مریض احواله؟! یکم بیشتر توجه کردم اره خود خودشه👍🏻
خیلی نگران شدم که نکنه...😥
با ترس رفتم جلوتر...
با صحنه ای که دیدم احساس کردم قلبم نمیزنه😖😳😭😱
ــــــــ
رسول: از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق...
کلی دکتر کنار محمد بودن که بهش شوک الکتریکی میدادن...😨
چشای من دوخته شده بود به اون دستگاهی که به قلب محمد وصل بود...😭
اون دستگاهی که یه خط صاف روش نقش بسته بود...
پ.ن¹: خط صاف...!
ــــــــــــــــــ
برای خواندن ادامه رمان عضو کانال زیر بشید👇🏻💫
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
⭕️گاندویی هااین پیامو از دست ندید⭕️
یه خبررر دااغ دارممم واستون👇🏻
اولین کانالی که داره یک رمان از گاندو3 رو با ذهنیت خودش مینویسه رو پیداااکردم🤩
ــــــــــــــــــــ
#گاندو3🐊
#پارت_12
( بعد از انفجار، محمد رو بردن بیمارستان)
داوود: دستای یخ رسول تو دستام بود....
با چیزی که دیدم دستام بی حس شد😨😳
رسول: رفتم سمت شیشه اتاق،
با صحنه ای دیدم خشکم زد...😱
بدنم یخ زده بود...
توان ایستادن رو پاهامو نداشتم....
خواستم برم تو اتاق که داوود و سعید دستامو گرفتن و نزاشتن برم تو..!
با صدای بلند گفتم: ولممم کنییدد😫
سعید: رسول بزار کارشونو بکنن😭
رسول: سعید تروووخداااا ولممم کننن😤😭
داوود:رسول جان😭
رسول: ولممم کننن دااااووددد😩
رفیقم، کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شدم داره جلو چشام پر پر میشههه
ولمممم کنننیددد
داوود: با چیزی که دیدیم دستامون شل شد قلبامون از جاش داشت کنده میشد😨
ـــــــــ
عطیه: چند قدم مونده بود به آسانسور برسیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد🧐
فک کنم همون اقایی بود که اومد گفت محمد مریض احواله؟! یکم بیشتر توجه کردم اره خود خودشه👍🏻
خیلی نگران شدم که نکنه...😥
با ترس رفتم جلوتر...
با صحنه ای که دیدم احساس کردم قلبم نمیزنه😖😳😭😱
ــــــــ
رسول: از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق...
کلی دکتر کنار محمد بودن که بهش شوک الکتریکی میدادن...😨
چشای من دوخته شده بود به اون دستگاهی که به قلب محمد وصل بود...😭
اون دستگاهی که یه خط صاف روش نقش بسته بود...
پ.ن¹: خط صاف...!
ــــــــــــــــــ
برای خواندن ادامه رمان عضو کانال زیر بشید👇🏻💫
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400
هدایت شده از «رمـانـــــ گــانــدویـــی»
⭕️گاندویی هااین پیامو از دست ندید⭕️
یه خبررر دااغ دارممم واستون👇🏻
اولین کانالی که داره یک رمان از گاندو3 رو با ذهنیت خودش مینویسه رو پیداااکردم🤩
ــــــــــــــــــــ
#گاندو3🐊
#پارت_12
( بعد از انفجار، محمد رو بردن بیمارستان)
داوود: دستای یخ رسول تو دستام بود....
با چیزی که دیدم دستام بی حس شد😨😳
رسول: رفتم سمت شیشه اتاق،
با صحنه ای دیدم خشکم زد...😱
بدنم یخ زده بود...
توان ایستادن رو پاهامو نداشتم....
خواستم برم تو اتاق که داوود و سعید دستامو گرفتن و نزاشتن برم تو..!
با صدای بلند گفتم: ولممم کنییدد😫
سعید: رسول بزار کارشونو بکنن😭
رسول: سعید تروووخداااا ولممم کننن😤😭
داوود:رسول جان😭
رسول: ولممم کننن دااااووددد😩
رفیقم، کسی که از بچه گی باهاش بزرگ شدم داره جلو چشام پر پر میشههه
ولمممم کنننیددد
داوود: با چیزی که دیدیم دستامون شل شد قلبامون از جاش داشت کنده میشد😨
ـــــــــ
عطیه: چند قدم مونده بود به آسانسور برسیم که یه چیزی نظرمو جلب کرد🧐
فک کنم همون اقایی بود که اومد گفت محمد مریض احواله؟! یکم بیشتر توجه کردم اره خود خودشه👍🏻
خیلی نگران شدم که نکنه...😥
با ترس رفتم جلوتر...
با صحنه ای که دیدم احساس کردم قلبم نمیزنه😖😳😭😱
ــــــــ
رسول: از فرصت استفاده کردم و رفتم تو اتاق...
کلی دکتر کنار محمد بودن که بهش شوک الکتریکی میدادن...😨
چشای من دوخته شده بود به اون دستگاهی که به قلب محمد وصل بود...😭
اون دستگاهی که یه خط صاف روش نقش بسته بود...
پ.ن¹: خط صاف...!
ــــــــــــــــــ
برای خواندن ادامه رمان عضو کانال زیر بشید👇🏻💫
@rooman_gando_1400
@rooman_gando_1400