☘🌺☘🌸☘🌼☘🌺☘🌸☘🌼🌸☘
#ادامه
#ادامه_نامه_یک
📜 آن گاه مى فرمايد: «مردم بدون اکراه و اجبار بلکه با رغبت و اختيار با من بيعت نمودند»; (وَبَايَعَنِي النَّاسُ غَيْرَ مُسْتَکْرَهِينَ وَلاَ مُجْبَرِينَ، بَلْ طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ).
✨در واقع امام(عليه السلام) در اين بيان کوتاه و پر معنا به سه نکته اشاره مى فرمايد تا مردم بتوانند به خوبى درباره شورشيان جمل قضاوت کنند:
1. او از مدافعان عثمان بود و مى خواست او را به راه راست بر گرداند و آتش فتنه را خاموش کند.
2. طلحه و زبير از عاملان اصلى فتنه بودند. گرچه شورش جنبه عمومى و مردمى داشت، ولى آنان نيز بر اين آتش مى دميدند و بر آن هيزم مى ريختند و همچنين عايشه نيز با جمله کوتاهى که در مسجد پيغمبر در حضور مهاجران و انصار به عثمان گفت، در حالى که کفش و پيراهن پيغمبر را در دست گرفته بود، صدا زد: اى عثمان هنوز کفش و پيراهن پيغمبر کهنه نشده که تو دين و سنّتش را دگرگون ساختى.
3. بيعتى که با من شد (بر خلاف بيعت با خليفه اوّل، دوم و سوم) بيعتى عام و همگانى بود و هيچ کس با فشار و اکراه با من بيعت نکرد.
به اين ترتيب امام(عليه السلام) حقيقت را روشن ساخت تا مردم بدانند او بر حق و شورشيان جمل بر باطل اند.
#ادامه_دارد
☘🌺☘🌸☘🌼☘
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
☘🌺☘🌸☘🌼☘🌺🌸☘🌼☘
#ادامه
#ادامه_نامه_یک
💠 نکته ها:
1. ماجراى ابوموسى و بسيج مردم کوفه براى حمايت امام(عليه السلام):
درباره ماجراى عثمان و اشتباهات بزرگ او در امر حکومت اسلامى که منجر به شورش مردم بر ضد وى و منتهى به قتل او شد و نيز درباره پيمان شکنى طلحه و زبير و قيام آنها بر ضد امير مؤمنان على(عليه السلام) و داستان بيعت عمومى مردم با امير مؤمنان(عليه السلام)، در بخشهاى پيشين به قدر کافى بحث کرده ايم.(10)
داستان نوشتن نامه از سوى امام(عليه السلام) به مردم کوفه، داستان پر پيچ و خمى است; ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود اشاره مختصرى به آن دارد و خلاصه آن را در زير مطالعه مى کنيد:
او از محمد بن اسحاق نقل مى کند که امام(عليه السلام) محمد بن جعفر و محمد بن ابى بکر را به کوفه فرستاد تا مردم را براى کمک به على(عليه السلام) آماده کنند. جمعى نزد ابوموسى اشعرى که فرماندار کوفه بود و پس از قتل عثمان، امام(عليه السلام) او را ابقا نموده بود، رفتند و نظر وى را براى يارى به امام(عليه السلام) جويا شدند.
ابوموسى (که مرد خبيثى بود خباثت خود را در اينجا آشکار ساخت و) گفت: اگر راه آخرت را مى پوييد در خانه بنشينيد و اگر طالب دنيا هستيد با اين دو نفر حرکت کنيد، لذا مردم از همراهى با فرستادگان امام(عليه السلام) خوددارى کردند.
فرستادگان امام(عليه السلام) نزد ابوموسى رفته و به او اعتراض کردند، ولى ابوموسى (با نهايت تعجب) به آنها پاسخ داد: بيعت عثمان هنوز به گردن من و شما باقى است; اگر قرار باشد مبارزه کنيم بايد از قاتلان عثمان شروع کنيم.
فرستادگان امام(عليه السلام) نزد آن حضرت باز گشتند و جريان را گزارش دادند. امام(عليه السلام) نامه اى به ابوموسى نوشت، ولى ابوموسى فرستاده امام(عليه السلام) را تهديد به قتل کرد.
امام(عليه السلام) نامه ديگرى به ابوموسى نوشت و به همراه عبدالله بن عباس و محمد بن ابى بکر براى او فرستاد و او را از مقام خود برکنار کرد. باز هم ابوموسى به مخالفت خود ادامه داد.
سرانجام امام(عليه السلام) مالک اشتر را براى خاتمه دادن به قائله ابوموسى و بسيج مردم براى جهاد با آتش افروزان جنگ جمل به کوفه فرستاد. مالک اشتر وارد کوفه شد و در مسجد اعظم خطابه اى خواند و مردم را دعوت کرد تا با او به قصر دارالاماره بروند و در حالى وارد قصر شدند که امام حسن(عليه السلام) و عمار ياسر با ابوموسى مشغول جر و بحث بودند. اشتر فريادى بر سر ابوموسى کشيد و گفت: «أُخْرُجْ مِنْ قَصْرِنا لا اُمَّ لَکَ أخْرَجَ اللهُ نَفْسَکَ فَوَاللهِ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُنافِقِينَ قَدِيماً; از دارالاماره بيرون شو اى ناپاک! خداوند مرگت دهد به خدا سوگند تو از قديم از منافقان بودى».
ابوموسى که خود را کاملاً در ضعف ديد يک شب از اشتر مهلت خواست. او به وى مهلت داد به شرط اينکه در دارالاماره نماند. پس از اين ماجرا بيش از دوازده هزار نفر از کوفه براى يارى امام(عليه السلام) به سوى بصره شتافتند.(11)
2. خوش بُوَد گر محک تجربه آيد به ميان:
مى دانيم غالب اهل سنّت قائل به تنزيه صحابه هستند; يعنى همه آنها را بدون استثنا افرادى پاک، با ايمان، عادل و قابل اعتماد مى شمرند.
بعضى به قدرى در اين امر راه اغراق و مبالغه را پوييده اند که حتى مخالفان يک نفر از صحابه را زنديق و کافر مى دانند. از جمله ابن حجر عسقلانى در کتاب الاصابة از ابو زرعه رازى نقل مى کند که او مى گويد: هرگاه کسى را ديديد که به يکى از اصحاب پيغمبر خرده مى گيرد بدانيد که او زنديق است (دليل او قابل توجّه است)، زيرا رسول خدا حق است و قرآن حق است و آنچه او آورده حق است و تمام اينها را صحابه براى ما آورده اند و مخالفان مى خواهند شهود ما را از اعتبار بياندازند تا کتاب و سنّت از دست برود.(12)
آنها هنگامى که در برابر حوادث مسلم تاريخى قرار مى گيرند که مثلا طلحه و زبير و حتى عايشه آتش جنگى را در برابر خليفه مسلمانان برافروختند که توده هاى مردم و مهاجر و انصار با او بيعت کرده بودند و در آن جنگ بيش از ده هزار و به قولى هفده هزار نفر کشته شدند، حيران و سرگردان مى شوند که در جواب چه بگويند و نيز هنگامى که مى بينند معاويه بر ضد خليفه مسلمين امام على بن ابى طالب(عليه السلام) بر مى خيزد و جنگ صفين را به راه مى اندازد و دهها هزار نفر از مسلمين و حتى افرادى از صحابه مانند عمار ياسر به دست پيروان معاويه کشته مى شوند، در تنگناى عجيبى قرار مى گيرند.
#ادامه_دارد
☘🌺☘🌸☘🌼☘
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
☘🌺☘🌸☘🌼☘🌺☘🌸☘🌼🌸☘🌼
☘
#ادامه_نامه_یک #نهج_البلاغه
🔶 آنها نه اين حقايق مسلم تاريخى را مى توانند انکار کنند و نه حاضرند دست از تنزيه صحابه بردارند. در اينجا متوسل به منطق عجيبى مى شوند. گاه مى گويند ما نبايد درباره صحابه صحبت کنيم (تِلْکَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا کَسَبَتْ…)(13) و به اين ترتيب درهاى فهم و درک را بر خود مى بندند. آيا هيچ فرد خردمندى مى تواند چشم خود را بر حقايق تاريخى که بيانگر بسيارى از مسائل مورد نياز امروز ماست، بندد.گاه مى گويند صحابه همه مجتهد بودند و هر يک به اجتهاد خود عمل کردند; على(عليه السلام) به اجتهاد خود عمل کرد و طلحه و زبير و عايشه و معاويه نيز به اجتهاد خود عمل کردند و همه در پيشگاه خدا معذورند.
اينها فراموش کردند که اجتهاد مربوط به مسائل نظرى و مورد شک و ترديد است ومسائل بديهى و مسلّم، جاى اجتهاد ندارد. آيا کسى مى تواند با اجتهاد خود روز را شب و شب را روز کند؟ مسأله جنگ جمل يا صفين که اساس آن قيام بر ضد حکومت اسلامى ومورد قبول مسلمانان بود و ريختن خون هاى آنان بر اثر جاه طلبى و هوا و هوس ها چيزى نيست که حرام بودن آن جاى شک و ترديد باشد تا کسى بخواهد در آن اجتهاد کند و اگر در اجتهاد خود خطا کرد معذور و مغفور باشد. چرا اين برادران حاضر نيستند دست از تعصب بردارند و اعتراف کنند صحابه پيغمبر مانند ساير گروه هاى مردم داراى خوب و بد و صالح و ناصالح اند؟
قرآن مجيد در سوره بقره، توبه، احزاب و منافقين بحث هاى زيادى درباره منافقين و نکوهش آنان دارد. اين منافقان چه کسانى بودند؟ همان کسانى بودند که تعريف صحابه بر آنان کاملا تطبيق مى کند. چرا انسان شعرى بگويد که در قافيه اش بماند؟
آيا بهتر اين نيست که بگوييم گروهى در زمان پيغمبر ناصالح بودند و گروهى صالح و صالحان نيز دو دسته شدند گروهى بعد از پيغمبر اکرم، پاکى و قداست خود را حفظ کردند و گروهى بر اثر جاه طلبى از صراط مستقيم منحرف شدند و مصائبى براى جهان اسلام بار آورند، آرى آنها نتوانستند از عهده امتحان الهى پس از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) برآيند. خوش بُوَد گر محک تجربه آيد به ميان.(14)
☘🌺☘🌸
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به دنبال معرفى ماهيت شورشيان بصره و آتش افروزان جنگ جمل است و مى خواهد اهل کوفه را براى مبارزه با آنها بسيج کند تا به يارى امام(عليه السلام) بشتابند و آتش فتنه را خاموش کنند، لذا براى ايجاد انگيزه در آنها مى فرمايد: «بدانيد سراى هجرت (مدينه) اهل خود را از جا کند و بيرون راند و آنها هم از آن فاصله گرفتند و (مدينه) همچون ديگى بر آتش در حال غليان است، فتنه بپاخاسته و بر محور خود در گردش است»; (وَاعْلَمُوا أَنَّ دَارَ الْهِجْرَةِ قَدْ قَلَعَتْ بِأَهْلِهَا وَ قَلَعُوا بِهَا، وَ جَاشَتْ(15) جَيْشَ الْمِرْجَلِ(16)، وَقَامَتِ الْفِتْنَةُ عَلَى الْقُطْبِ(17)).
اشاره به اينکه شما چرا خاموش نشسته ايد در حالى که پايتخت اسلام، مدينه، يکپارچه جنب و جوش و شورش است و مؤمنان مدينه با من براى خاموش کردن آتش فتنه شورشيان در بصره يکپارچه حرکت کرده اند.
حضرت به دنبال آن مى افزايد: «حال که چنين است به سوى امير و فرمانده خود بشتابيد و به جهاد با دشمنان خويش به خواست خداوند بزرگ، مبادرت ورزيد»; (فَأَسْرِعُوا إِلَى أَمِيرِکُمْ، وَ بَادِرُوا جِهَادَ عَدُوِّکُمْ، إِنْ شَاءَ اللهُ عَزَّ وَجَلَّ).
همان طور که در بالا گفته شد منظور از «دار الهجرة» مدينه است که به اين نام معروف بود و بزرگ ترين هجرت در تاريخ اسلام، هجرت مسلمانان مکّه و شخص پيامبر به مدينه بود و اينکه بعضى احتمال داده اند که منظور از آن کوفه باشد يا کل بلاد اسلام، احتمال بسيار بعيدى است.
تشبيه مدينه به ديگى که روى آتش گذارده شده و در حال غليان است به خاطر حوادثى است که در اواخر زندگى عثمان و پس از قتل او واقع شد.
تعبير به بپا خاستن فتنه و گردش بر محورش، اشاره به فتنه طلحه و زبير و عايشه است که با طرحى از پيش تعيين شده براى کنار زدن على(عليه السلام) از مرکز خلافت و يا لااقل تجزيه کشور اسلام به گونه اى که حجاز و مدينه در دست على(عليه السلام) باشد و عراق و کوفه و بصره در دست طلحه و زبير و عايشه و شام در دست معاويه باشد. اين فتنه عظيمى بود که على(عليه السلام) نسبت به آن هشدار داد.
#ادامه_دارد.
☘🌺☘🌸☘🌼
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
☘🌺☘🌸☘🌼☘🌺☘🌸☘🌼🌸☘
☘
#ادامه_نامه_یک #نهج_البلاغه
💠 اين نامه کوتاه و پر معنا تأثير خود را در مردم کوفه گذاشت و بيش از دوازده هزار نفر بسيج شدند و در بصره به امام(عليه السلام) پيوستند و نقش مؤثّرى در پيروزى بر منافقان و پيمان شکنان در جنگ جمل داشتند.
جالب اين است که در تاريخ طبرى آمده است که يکى از راويان خبر به نام ابوالطفيل مى گويد: قبل از پيوستن لشکر کوفه به ما، على(عليه السلام) فرمود: دوازده هزار نفر به اضافه يک نفر از کوفه به يارى شما مى شتابند و مى گويد من از اين خبر دقيق در تعجب فرو رفتم و با خود گفتم بايد آنها را به دقت بشمارم بر سر راه لشکر به مکان مرتفعى نشستم و آنها را به دقت شماره کردم و همان گونه که على(عليه السلام) گفته بود آنها دوازده هزار و يک نفر بودند نه کمتر و نه بيشتر.(18)
نکته:
سرنوشت شورشيان جمل:
هر مورخ محقّق، بلکه هر انسان آگاهى که تاريخچه جنگ جمل را مطالعه کند مى داند که على(عليه السلام) گذشته از آنکه به وسيله پيغمبر اکرم منسوب به خلافت بود، توده هاى عظيم مردم با او بيعت کردند و رسماً به عنوان خليفه مسلمانان با پايگاهى مردمى قوى تر از خلفاى پيشين، زمام امور را به دست گرفتند; ولى دلباختگان ثروت و مقام بر او شوريدند و خونهاى زيادى در اين راه ريخته شد به يقين همه آنها گناهکار و متمرد بودند و هيچ عذرى از آنها پذيرفته نيست.
#ادامه_دارد.
پی نوشت:
1 . سند نامه: مطابق نقل ابن ابى الحديد، در روايات آمده است: هنگامى که على(عليه السلام) از مدينه به سوى بصره حرکت کرد، در مسير خود به سرزمين ربذه رسيد. از آنجا «محمد بن جعفر بن ابى طالب» را که مادرش اسماء بنت عميس بود، به همراهى «محمد بن ابى بکر» با اين نامه به سوى کوفه فرستاد. در ذيل اين نامه مطابق نقل ابن ابى الحديد اضافاتى آمده که نشان مى دهد از منبع ديگرى گرفته شده است. «ابن قتيبه» در الامامة و السياسة نيز اين نامه را با اضافاتى آورده است و مرحوم شيخ مفيد در کتاب الجمل که قبل از سيّد رضى تأليف يافته، اين نامه را ذکر کرده ولى مى گويد: امام(عليه السلام) آن را به وسيله امام حسن(عليه السلام) و عمار ياسر به سوى مردم کوفه فرستاد. مرحوم شيخ طوسى نيز در امالى آن را با تفاوتهايى آورده است و روشن است که سيّد رضى تمام نامه را نقل نکرده، بلکه گزيده اى از آن را ذکر نموده است (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 194).
2 . «جبهة» در اصل به معناى پيشانى است و از آنجا که پيشانى عضو شريف و آشکار بدن است به جمعيّت نيرومندى که اقدام براى جلب خير يا دفع شر کنند و همچنين به رييس يک جمعيّت نيز اطلاق شده است.
3 . «استعتاب» از ريشه «عتبى» به معناى سرزنش کردن گرفته شده و به اين مفهوم است که از ديگرى مى خواهيم ما را آنقدر سرزنش کند که راضى شود و سپس به معناى رضايت طلبيدن به کار رفته است.
4 . «وجيف» از ريشه «وجف» بر وزن «وقف» به معناى اضطراب گرفته شده و از آنجايى که به هنگام سرعت سير، اضطراب در سير کننده پيدا مى شود، اين واژه به معناى سرعت نيز بکار رفته است.
5 . «حِداء» و همچنين «حُداء» بر وزن «دعا» به معناى آواز خواندن براى شتر به منظور سرعت بيشتر است. سپس به معناى هرگونه برانگيختن و تحريک براى انجام کارى استعمال شده است.
6 . «عنيف» از ريشه «عنف» به معناى خشونت و شدت عمل گرفته شده.
7 . «فلتة» به معناى کارى است که بدون مطالعه و ناگهانى انجام مى شود و «فلتات اللسان» سخنانى است که از انسان بى مطالعه و از روى غفلت صادر مى گردد.
8 . «اتيح» از ريشه «تيح» بر وزن «شىء» به معناى آماده شدن براى انجام کارى است و جمله «فاتيح له قوم» به اين معناست که گروهى براى کشتن عثمان آماده شدند.
9 . در اين صورت ضمير «اسْتِعْتابَه» ضمير فاعلى است و مفعول آن محذوف است يعنى «اسْتِعْتابَهُ مِنَ الناسِ» در صورتى که در تفسير اوّل ضمير مفعولى است که تناسب بيشترى با جمله بعد دارد.
#ادامه_دارد.
☘🌺☘🌸☘🌼☘
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍
☘🌼☘🌸☘🌺☘🌼☘🌸☘🌺🌺☘
☘
#ادامه_نامه_یک _ #نهج_البلاغه
💠 نکته:
ولى جالب است که ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود سخنى در اين زمينه دارد که خلاصه اش چنين است; او مى گويد: متکلمان و ارباب علم عقائد درباره شورشيان جمل و سرنوشت کسانى که در آن واقعه حاضر شدند اختلاف کردند، اماميّه معتقدند تمامى اصحاب جمل اعم از رؤسا و پيروان کافر شدند (چون بر امام وقت و بر ضد حکومت اسلامى خروج کردند) درحالى که گروهى از اهل سنّت مى گويند: اينها مجتهد بودند و اجتهادشان آنان را به اين راه کشاند، بنابراين گناهى نداشتند. ما نه آنها را خطا کار مى دانيم و نه على(عليه السلام) و اصحابش را. گروه سومى مى گويند: اصحاب جمل خطاکار بودند; ولى خطاى آنها بخشوده است; مانند خطاى مجتهد در مسائل فرعيّه و اين عقيده اکثر اشاعره است.
سپس مى افزايد اصحاب ما (معتزله که ابن ابى الحديد از آنها بود) مى گويند: تمام آنها گمراه بودند مگر کسانى که بعداً توبه کردند; آنها مى گويند: عايشه از کسانى بود که توبه کرد و همچنين طلحه و زبير; اما عايشه در روز جمل اعتراف به خطا کرد و از على(عليه السلام) تقاضاى عفو نمود و روايات متواتره درباره اظهار پشيمانى او به دست ما رسيده است. او مى گفت: اى کاش من ده پسر از پيغمبر آورده بودم و همه آنها در حيات من مى مردند و بر آنها اشک مى ريختم; ولى روز جمل به وجود نيامده بود و گاه مى گفت: اى کاش قبل از روز جمل مرده بودم و نيز روايت شده که هر زمان به ياد روز جمل مى افتاد آنقدر اشک مى ريخت که مقنعه اى که بر سر داشت تر مى شد. طلحه و زبير نيز از کار خود توبه کردند.(19)
ولى اين سؤال را از ابن ابى الحديد و امثال او داريم که اگر کسى دست به کارى زد که خونهاى گروهى از مسلمين ريخته شود آيا در برابر چنين حق الناس عظيمى، اظهار ندامت و پشيمانى و اشک ريختن کفايت مى کند يا بايد حق الناس ها را جبران کرد؟
📚 پی نوشت:
10 . داستان قتل عثمان و جنگ جمل و ريشه ها و عوامل و پيامدهاى آن، داستان بسيار پرماجرا و طولانى است که ما در مجلدات سابق اين مجموعه، به بخشهاى مهمى از آن اشاره کرديم و اکنون فهرستى از آن را براى خوانندگان بر مى شماريم تا با مراجعه به آن نسبت به تمام جوانب داستان آشنا شوند:
1. علل شورش مسلمين بر ضد عثمان، ج 1، ص 371 تا 376.
2. ماجراى جنگ جمل، ج 1، ص 389 تا 391.
3. قتل عثمان و عدم دخالت امير مؤمنان در آن و نقش طلحه و زبير در تحريک مردم، ج 2، ص 30.
4. تحليل ديگرى درباره قتل عثمان، ج 2، ص 232 تا 241.
5. نقش طلحه و زبير در ماجراى جنگ جمل، ج 2، ص 251.
6. کارهايى که از عثمان سر زد و سبب خشم مردم شد، ج 2، ص 488.
7. بحث ديگرى درباره نقش طلحه در تحريک مردم به قتل عثمان، ج 6، ص 527.
11 . شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 8-21.
12 . الاصابه، ج 1، ص 17.
13 . بقره، آيه 134 .
14 . در ذيل خطبه سوم، ج 1، ص 376 به بعد و ج 4، ص 320 ذيل خطبه 97، و ج 5، ص 518 ذيل خطبه 135، توضيحات ديگرى درباره تنزيه صحابه آمده است و نيز در کتاب شيعه پاسخ مى گويد به طور مستوفى در اين باره بحث شده است.
15. «جاشَتْ» از ريشه «جيش» بر وزن «حيف» به معناى جوشيدن و به هيجان آمدن گرفته شده است.
16. «مِرْجَل» به معناى ديگ است خواه آن را از سفال ساخته باشند يا مس و غير آن، لذا هنگامى که کسى سخت عصبانى مى شود مى گويند: «جاشت مراجله».
17. «قطب» در اصل به معناى ميله اى است که در وسط سنگ زيرين آسياب قرار دارد و سنگ رويين به دور آن مى چرخد; سپس به هر چيزى که نقش محورى دارد، قطب اطلاق شده است.
18. تاريخ طبرى، ج 3، ص 513.
19. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 14، ص 24
☘🌼☘🌸☘🌺☘
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@Asheghan_Amiralmomenin
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🌴🌴🌴🌱🌱🌱🌳🌳🌳🎍🎍