هر روز در حالي که کت و شلوار زيبائي ميپوشيد به محل كار مي آمد. محل کار او در شمال تهران بود. يک روز متوجه شدم خيلي گرفته و ناراحت است! کمتر حرف ميزد، تو حال خودش بود.
به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چيزي شده؟! گفت: نه، چيز مهمي نيست. اما مشخص بود كه مشكلي پيش آمده.
گفتم: اگه چيزي هست بگو، شايد بتونم کمکت کنم.
کمي سکوت کرد. به آرامي گفت: « چند روزه كه دختري بي حجاب، توي اين محله به من گير داده! گفته تا تو رو به دست نيارم ولت نميکنم! »
رفتم تو فكر، بعد يکدفعه خنديدم! ابراهيم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسيد: خنده داره؟! گفتم: داش ابرام ترسيدم، فكر كردم چي شده!؟
بعد نگاهي به قد و بالاي ابراهيم انداختم و گفتم: با اين تيپ و قيافه که تو داري، اين اتفاق خيلي عجيب نيست! گفت: يعني چي؟! يعني به خاطر تيپ وقيافه ام اين حرف رو زده. لبخندي زدم و گفتم: شک نکن!
روز بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. با موهاي تراشيده آمده بود محل كار، بدون کت و شلوار! فرداي آن روز با پيراهن بلند به محل کار آمد! با چهره اي ژوليده تر، حتي با شلوار کردي و دمپائي آمده بود. ابراهيم اين کار را مدتي ادامه داد. بالاخره از آن وسوسه شيطاني رها شد.
٭٭٭
درآن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت ميكرد. اما از خودش چيزي نميگفت. تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. يكدفعه ابراهيم خنديد و گفت:
در منطقه المهدي در همان روزهاي اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از يك روستا باهم به جبهه آمده بودند. چند روزي گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند!
اینکه يك روز با آنها صحبت کردم. بندگان خدا آدمهاي خيلي ساده اي بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه.
از طرفي خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند. من هم بعد از یاد دادن وضو، یکی از بچه ها را صدا زدم و گفتم: این آقا پیش نماز شما، هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذكرهاي نماز را تکرار میکنم تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمیتوانست جلوي خنده اش را بگیرد. چند دقیقه بعد ادامه داد: در رکعت اول، وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن، یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!! خيلي خنده ام گرفت اما خودم را کنترل کردم. اما درسجده، وقتي امام جماعت بلند شد مهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند !اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده.....
••⸾⸾🚎🌀
#حاج_قاسم
اگراِمـروزبو؎شھیداَزرفتـٰارواَخلـٰاق
ڪسۍاِستشمـٰامشـدشھـٰادتنصیبـش
مۍشـودتمـٰامشھدادارا؎ِاینمشخصھ
بودند...!
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
🦋💫
نامتوبلنداستبههرجا،خبرےهست
هرجاکهکریماست،گداپشتدریهست
مامشتریدرهماجناستوهستیم
درکیسهبریزهرچهغموخونجگریهست
رمزیاستکهماسویحسینیهدوانیم
یاحسین
#امام_حسینۍ
•
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
•••🌷✨•••
√یگانہ ڪَردۍاَش زِجَهانوجَھانیان
√هَردِل ڪھ گَشت بٰا ٺو دَمیٖ آشِنٰا
✤حُـــسِین✤♥️
•یڪدقیقہهمبیخیالاحواݪــمنشدے
•بودهسایہاتمستــدامروےســرِمツ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگم کربلا میگن که راها بستس🥺💔
🔴 راه نجات در آخرالزمان🔴
🔵 امام جواد علیه السلام فرمودند:
🌕 (مهدی) را غيبتي است طولاني كه در آن زمان مخلصين انتظار ظهور او را دارند، اهل شك و شبهه منكر وجود حضرت مى شوند، بى دينان نام و ياد او را به استهزاء و مسخره مى گيرند، گروهى به دروغ براي ظهور وقت تعيين مى كنند، كسانى كه عجله كنند هلاك مى شوند، و اهل تسليم نجات پيدا مى كنند.
📚 كمال الدين ، ج ۲ ،ص ۳۷۸