eitaa logo
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
843 دنبال‌کننده
23هزار عکس
10.2هزار ویدیو
201 فایل
•《﷽》• ❀حࢪف‌دلٺ‌ࢪابگوبێ‌آنڪہ‌ڪسےهویٺت ࢪابشناسڊ↯♥️ https://abzarek.ir/service-p/msg/1664157 ❀پاسخ ڼأشڹٲسمون📮⛱↯ ❥ @Nashenas_Zohor ❀شرایط‌وٺبلیݟاٺ↯💰 ❥ @Sharayet_Zohor ❀﴿ڪانال‌وقف‌ِآقامون امام زمانه🫀🙂﴾ ⁅ᗘ@Asheghan_zhoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙 ❤️﷽❤️ 🍃 گو شیم رو از جیب شلوارم در آوردم و با دید ن شماره ی سایه اخمام ناخودآگاه تو ی هم رفت. رد تماس زدم و براش اس ام اس فرستادم که شب تو ی رستوران همیشه گیمون می بینمش. از صبح که فهمیده بود من برگشتم این چندمین بار ی بود که زنگ میزد و کلافه ام کرده بود. به سمت میز کارم رفتم و با گذاشتن گو شی تلفن ر وی گوشم از منشی خواستم برام قهوه بیاره و کارمندای جدید رو هم به اتاقم راهنمایی کنه تا باهاشون آشنا بشم و یه سر ی توضیحات رو هم بهشون بدم. اونروز تا ساعت 2 بعد از ظهر شرکت موندم و به کارهای عقب مونده ام ر سیدگ ی کردم. شبش هم ساعت 8جلوی در خونهی سایه منتظر اومدنش بودم. یک ربع بود که منتظرش بودم و خبر ی ازش نبود. هر دفعه بهش می گفتم از انتظار خوشم نمیا د ولی او هر بار من رو منتظر نگه می داشت و باعث عصبی شدنم می شد . بهش زنگ زدم و به محض ا ینکه جواب داد و قبل اینکه چیزی بگه با عصبانیت گفتم:از الان تا 5 دقیقه وقت داری تو ما شین نشسته باشی وگرنه من رفتم. منتظر جوابش نشدم و تماس رو قطع کردم که به5 دقیقه نر سید که در ما شین رو باز کرد و کنارم نشست و گفت:وای آراد عزیزم نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده! 💕 ... 🕊به قلم بانو اسماء مومنی🕊 🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙🦋🌙
{عـــاشــــقان ظـــهور}[³¹³]
❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️ ❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️ ❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️ ❤️🎒 ❤️ #عی
❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️🎒❤️ ❤️🎒❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️🎒❤️ ❤️🎒❤️🎒 ❤️🎒❤️ ❤️🎒 ❤️ ❤️ ✍ وقتی اینجوری می گی حتما داری دروغ می گی. من برم به بابا بگم. وایسا... یکم صبر کن. راستشو می گم ولی به هیچکی نگو:) باشه مطمئن باشم؟ آره اول کامل گوش کن بعد نظرت را بگو من دروغ نگفتم ها... همشو نگفتم. الان من دارم می رم خانه دوستم دوباره... آخه مگه نگفتم تا ته گوش کن:( می خواهیم با هم بریم یه جایی یک کار مردانه داریم😁 اوووووو همشو کامل بگو کلمه به کلمه و نمی خواهم چیزی هم جا بمونه ها😁 😐دیگ به دیگ می گه روت سیاه😐 ببین گفتم به کسی گفتی می رم به بابا کارهایی که کردی و نگفتی را می گم ها... داریم می ریم واسه اعزام به سوریه ثبت نام کنیم... ها؟؟!😳 می دانی اگر بابا و مامان بفهمن چی می شه؟ نترس خودم درستش می کنم قول دادی به هیچکی نگی ها... اومدم خانه به بابا و مامان می گم. مطمئن باشم آره باور کن تلفن و قطع کردم و به این فکر می کردم امیر علی می خواهد چی کار کنه بابا وارد اتاق شد و ازم پرسید امیرعلی چی گفت هیچی چیز خاصی نگفت داشت می رفت خانه دوستش خوب خداراشکر این چند روز خیلی اخلاقش عوض شده بود فکر می کردم... هیچی بابا جان ولش کن نویسنده:سادات بانو✍ 🌹