بستی با سکینه زخم پیشانی زینب را بمیرم، در شلوغیهای شام آنچه نباید، شد خودت دیدی که راه کاروان یک مرتبه سد شد همینجا بود که حال عروس مادرت بد شد نه... از دروازۀ ساعات باید زودتر رد شد رباب آنجا که دائم آه حسرت میکشد اینجاست و جایی که ابوفاضل خجالت میکشد اینجاست شاعر : #مجید_تال زینبُ دستای بسته زینبُ سرِ شکسته زینبُ یه مشت حرامی زینبُ مردای شامی .. حسین .. وای .. خنده بر پارهگریبانیمان میکردند خنده بر بیسر و سامانیمان میکردند پشت دروازۀ ساعات معطل بودیم خوب آمادۀ مهمانیمان میکردند از سر کوچۀ بیعاطفه تا ویرانه سنگ را راهی پیشانیمان میکردند هرچه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم بیشتر شک به مسلمانیمان میکردند شرم دارم که بگویم به چه شکلی ما را وارد بزم طربخوانیمان میکردند *همیشه خاطرۀ بد تو ذهن آدم میمونه ..* بدترین خاطره آن بود که در آن مدت مردم روم نگهبانیمان میکردند *در آستانۀ ماهِ رجبیم .. چیزی تا ماهِ نمانده میگن به ماه رجب پناه ببرید .. هر سال نزدیک ماه رجب خیلی ها داشتن برنامه میریختن برا نجفشون .. خیلیا برا اعیاد شعبانیه میگفتن کربلان .. امسال چی کار کنیم .. داداش :* هیچ جا امنتر از نیزۀ عباس نبود تا نظر بر دلِ حیرانیمان میکردند شاعر: علیاکبر لطیفیان
#روضه_حضرت_ام_کلثوم_س_