‍ میروی نیزه نشینم #واحد #شب_بیستم_محرم_۱۴۴۱ میروی نیزه نشینم کمی آهسته برو تا رو سیر ببینم کمی آهسته برو از رد بوسه ی من نیزه نیشین کردند اسب ها رد شد و نقش زمینت کرد از سر نی به منو قافله احسان کردی صورتت را سپر سنگ نوازان کردی حـــسـیـن من اسیر تو شدم مهر تو در سر دارم لحظه ای نیست که چشمم از سر تو بردارم همه شب سر زده خورشید شدی تابیدی روی نی دور سر قافله میچرخیدی منو یک قافله کودک همه سیلی خورده خواهرت آیینه ی توست اگر پژمرده جا نمانده است حسینم به تنم اما ای تا حد مرگ سپر شد بدنم اما بابی انت و امی یا حسین بفدای لب عطشان حسین صورت کودک تو سوخت خجالت زده ام ضربه او را به زمین دوخت خجالت زده ام خنده ای مست به دنبال عذاب آمده است باز هم حرمله با کاسه ی آب آمده است گله ای نیست از این زخم از این تنهایی ما ندیدم در این دشت بجز زیبایی خانوم جان این همه مصیبت دیدی ازت میپرسن کربلا رو چجوری دیدی توی عاشورا نیزه و شمشیر دیدی سر بریده دیدی هی گفت کربلا رو همه رو زیبا دیدم آفرین بر این زینب حـــسـین جان 🏴 شعر از: حسن کردی .👇👇