🥀کانال محبان اهلبیت(ع)🥀:
بسمالله الرحمن الرحیم
#شب_اول_محرم_حضرت_مسلم_علیهالسلام
باران نمیآید ولی بارانیام من
مردِ غریبِ شهر سرگردانیاممن
باران نمیآید ولی از اشک خیسم
دارم به رویِ خاک از تو مینویسم
کوفه مرا با نالههایم روبرو کرد
بدجور پیشِ زینبت بی آبرو کرد
مَردم ولی با دردها هم گریه کردم
در پیشِ این نامردها هم گریه کردم
پشتِ خودم از دوستان یک تَن ندیدم
غیرِ خودم بی خانمان یک تَن ندیدم
شبهای اینجا کوچههای سرد دارد
یک مَرد با دو کودکِ شبگرد دارد
آقا غلط گفتم مَیا ای رود برگرد
گفتم غلط کردم از اینجا زود برگرد
یاران دیروز آه پُشتم را شکستند
شمشیر دستم بود ، مُشتم را شکستند
اینجا رفیقی داشتم اما پَرم ریخت
یاری که با من بود آتش بر سرم ریخت
یک آشنا سرنیزه بر کتفم فرو کرد
من را به پیشِ زینبت بی آبرو کرد
یاری که با من بود با پا زد بیافتم
تنهاییام میدید اما زد بیافتم
آنکس که روز قبل دستش را فشردم
امروز از دستانِ او یک نیزه خوردم
آقا ، زد و با سر زمین خوردم به گودال
از پشتِ سر آخر زمین خوردم به گودال
آقا به طفلانت قسم هِی مو کشیدند
در پیشِ طفلانم مرا هرسو کشیدند
کوفه چهها با این نفَس با این گلو کرد
من را به پیشِ زینبت بی آبرو کرد
از گوشهای دیدند طفلانم شکستند
چون دندههای سینه دندانم شکستند
این دوستانش ; دشمناش را ندیدی
با حرمله حجمِ کمانش را ندیدی
ای کاش میماندی که این غم سرمیآمد
دندان شیریِ علی هم در میآمد
ای کاش دستی روی حنجر را بگیرد
یا که رُباب از شیر اصغر را بگیرد
ای کاش پیشِ کودکانِ خود نیافتی
یا مَحرمی چشمانِ دختر را بگیرد
ای کاش جایِ خواهرانت وقتِ غارت
یک مَرد باشد راهِ لشکر را بگیرد
ای کاش برگردی نبینی ضجهها را
وقتی سنان پیشِ حرم سر را بگیرد
کوفه مرا با سنگهایش زیر و رو کرد
من را به پیشِ زینبت بی آبرو کرد
برگرد ورنَه کعبه درهم میشود وای
از پنج انگشتت یکی کم میشود وای
(حسن لطفی ۹۸/۰۶/۰۸)
📋 شفاعت گریهکنان امام حسین (ع) توسط حضرت رهرا(س)
#متن_روایت / بخش اول
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت داریم پیغمبر وارد شد دید بیبی گریه میکنه.
_چیشده دخترم؟!
گفت: بابا! بچهای که در رَحِم دارم با من حرف میزنه. چند روز هم هست، کار الانش نیست. اما امروز فرق کرده.
_چرا؟ _از دیروز تا قبلش وقتی باهام حرف میزد هی میگفت:« اَنَا الغَریب»
اما از امروز حرفاش فرق کرده هی داره میگه «اَنَا العَطْشان»
پیغمبر شروع کرد روضه بخونه بیبی هم گریه کنه. پیغمبر وقتی روضهش تموم شد بیبی هم مفصّل گریه کرد.
عرضه داشت: بابا! کسی هست کربلا برای حسینم گریه کنه؟ نکنه غريب باشه!؟ شما هستید؟ _نه. _باباش علی هست؟ _نه. _من هستم؟ _نه. _حسنم هست؟ _نه دخترم.
یهو بیبی یه آهی کشید، آه پسرم؛ پس کی هست برای حسینم گریه کنه؟
(پیغمبر خدا مژده شما رو داده)
_دخترم نگران نباش؛ از امّت من یه عدهای میان؛ اینا مثل زنها برای حسینت داد میزنن....
گفت : بابا، حالا که اینجوریه من همهشون رو میخوام شفاعت کنم. کار همهشون با خودم باشه...
اصلا من میخورم زمین که اینا نخورن. اصلا من میرم پشت در برای اینا، من سیلی میخورم اینا زنده باشن...
ممنوتیم یازهرا...
📋 #شفاعتگریهکنانامامحسینتوسطحضرتزهرا
(س)
#متن_روایت / بخش اول
با نوای کربلایی سیدرضا نریمانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روایت داریم پیغمبر وارد شد دید بیبی گریه میکنه.
_چیشده دخترم؟!
گفت: بابا! بچهای که در رَحِم دارم با من حرف میزنه. چند روز هم هست، کار الانش نیست. اما امروز فرق کرده.
_چرا؟ _از دیروز تا قبلش وقتی باهام حرف میزد هی میگفت:« اَنَا الغَریب»
اما از امروز حرفاش فرق کرده هی داره میگه «اَنَا العَطْشان»
پیغمبر شروع کرد روضه بخونه بیبی هم گریه کنه. پیغمبر وقتی روضهش تموم شد بیبی هم مفصّل گریه کرد.
عرضه داشت: بابا! کسی هست کربلا برای حسینم گریه کنه؟ نکنه غريب باشه!؟ شما هستید؟ _نه. _باباش علی هست؟ _نه. _من هستم؟ _نه. _حسنم هست؟ _نه دخترم.
یهو بیبی یه آهی کشید، آه پسرم؛ پس کی هست برای حسینم گریه کنه؟
(پیغمبر خدا مژده شما رو داده)
_دخترم نگران نباش؛ از امّت من یه عدهای میان؛ اینا مثل زنها برای حسینت داد میزنن....
گفت : بابا، حالا که اینجوریه من همهشون رو میخوام شفاعت کنم. کار همهشون با خودم باشه...
اصلا من میخورم زمین که اینا نخورن. اصلا من میرم پشت در برای اینا، من سیلی میخورم اینا زنده باشن...
ممنوتیم یازهرا...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇