3. باز کامم.mp3
17.74M
#حضرت_قاسم_بن_الحسن
( علیه السلام )
#استاد_حیدرزاده
باز کامم به مدح تو وا شد
دفتر شعر من مُصفا شد
باز شوری به سینه ام افتاد
صدف طبعِ من ،گُهر زا شد
نی فقط ما اسیر زلف توایم
عاشق تو ، حسینِ زهرا شد
نفسِ تو ، رسیده اش به مشام
پورِ مریم ، اگر مسیحا شد
درسی از تارِ زلف تو آموخت
یوسف ار این چنین دل آرا شد
بی خبر بود از گُل رویت
گر که مجنون اسیر لیلا شد
سرو ، گر قامتی چنین دارد
از اَزل ، پیش پای تو پا شد
شاعر: #محمد_رافع
#شعر_دوم
نسبی از کریم ها دارد
از همان کودکیش ، آقا شد
سیزده سال زندگی کرد و
همه ی اعتبار دنیا شد
با اباالفضل ، بودنش این شد
شکل رزمش شبیه سقا شد
با عمو بود و از همان اول
در دلش شور کربلا جا شد
بعد از این که حسن ز دنیا رفت
همه ی دل خوشیِش ، مولا شد
#تک_بیت
هر که بُغضی از حسن
در سینه داشت
نیزه ای برجسمِ قاسم میگذاشت
#شعر_سوم
ای با غمِ من همنشین ، قاسم
پاشو غریبی مو ببین ، قاسم
اینقدر مقابل چشام با آه
پاتو نکِش روی زمین قاسم
ان تَنکُرونی ، بازم میخونی
تا که آروم بشه ، دلِ پریشون
به حق زهرا ، بی رمقم تا
یه بار دیگه صدام بزن عموجون
کنارِ تو ببین شدم ، مُضطر
تو هم شدی مثلِ علی اکبر
یاد مدینه افتادم اینقدر
با سینه ی زخمی نگو مادر
آئینه ی تو ، این سینه ی تو
شکسته و بوی مدینه داره
چشاتو بستی ، عمو شکستی
قلبِ حرم رو با غمت دوباره
دل عزاداره ، دل عزاداره ...