ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بنام خدا
#در_وصف_حضرت_معصومه_س
#ورود_به_شهر_قم
#شاعر_مسلم_فرتوت_فاخر
✿࿐❁❈❁࿐✿࿐
کاروانی بـا هــزار و یک امیـد
از مدینه نزد شـهـر قـم رسـید
وا مصیبت منقلب شـد حـال مـن
سوختم من زین مصیبت زین محـن
یـک گروه از مــردم بی عاطـفه
راه را بستـنـد بــر ایـن فـاطمــه
من چه سان گویم چه آمد بر سرش
صورتش شـد نیلگون چون مادرش
دشـمـن غفـلـت زده از راه کیــن
ضــربـتـی زد بــر دل آن نـازنـین
همچــو زهــرا مادرش آهی کشـید
بعد آن ضربت دمی چشـمش ندید
عــاقبـت بـا زخـــم های بیــشمار
او به سمت شهر قم شد رهسپـار
مـردم قـم با گل و آغـوش باز
کرد از ایـن بـانوی اعـظـم پیشـواز
صحبتی از سـنگ و خاکسـتر نبود
بر سـر هـر بـام یـک سنـگر نبود
نـه شمــاتت بـود نـه زخــم زبـان
نـه سـری بـود بـر ســر تیـز سنان
در میــان کـاروان طفـلی نبــود
تـا رخــش را زجر بنـمایـد کبــود
یــا نبــودش همــره این کاروان
سـوزد از تب سینه صـاحب زمان
گر چه غارت گشته بود این کاروان
خیــزران امــا نبـــودش در میـان
یــا نبــود با ایــن گروه دل کبـاب
مــادر اکبـــر و یـا ایــنـکه ربــاب
نار غم از سینه ام شــد شعله ور
بار الــها شد وجـودم زیــر و بـــر
آری آری خـواهــر موسی الرضــا
جـان سپـرد در شهر قم آن با وفا
گرچــه آن بانو شـد آخر نامراد
او غریبانه چو زهرا جان نداد
مردم قم مرد و زن پیر و جوان
اشکشان بود همچو سیـلابی روان
دفن بنمودند ورا بـا عز و جـاه
مثل یک سلطان و یا یک پـادشاه
سیــدی آمــد بــه اذن کـردگــار
بــر ســر آن دخـتــر والا تـبـــار
کفن و دفنش را نمودش او بـجــا
بر جنازه خواند نمــاز آن بـا خــدا
تــا که بـانـو را نـهادنـد بـر مــزار
غیــب شــد آن سیــد والا تـبـار
آری آری قبــــر او دارد نشـــان
نیست همچون قبـر زهرا بی نشان
هر زمـان غم غصه آید سوی مان
می رویم ما قـــم کنــار جمکــران
مـا زیـارت می کنـیم قبـــر ورا
می شویـم از غصـه و غم ما رها
نام زهرا تـا که بر دل می بـریم
چون کبــوتر تــا مدیـــنه می پـریم
مرغک دل تا بقیــع پــر می زنــد
آن زمان دلهــا پــریـشان می شود
خوش به حالت ای نگـین شهـر قـم
نیست مزارت بی نشان یا اینـکه گم
ما بـه شهر قم خرامان می شـویم
فــارغ از آلام دوران می شـویم
مــا از آنجــا کـربـلائی گشتـه ایم
مــا از انجــا تــا مدینــه رفتــه ایم
قـبــرتــان بــانــو اگـر ایــران نبــود
در دل عشــاق تــو سـامـان نبـود
دردمنــدا وقــت غـــم دلخسـتـگی
از دل و جــان فاطمـه بـایـد بـگی
فاطمه بر درد بـی درمان دواسـت
فاطمه با غصـه و غـــم آشـنـاسـت
فاطمـه گفتـی دگــر پـروا مکـن
حاجــت دل بر کسی افشــا مکن
راز دل گفتـن بـه نـامحرم خطـاست
محرم مــا اهل دیــن آل عبــاست
«#فاخرم» با عشـق زهــرا زنده ام
بعــد خــالـق بــر در او بنـــده ام
عشق زهرا مـن به دل می پـرورم
بــر جـمــیـع فـاطمـیــون نــوکــرم
التماس دعا
شاعر:مسلم فـرتوت(فــاخر)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
.
#ورود_حضرت_معصومه_به_قم
این نغمه ها از عالم بالا می آید
باچه شکوهی دختر موسا می آید
دارد به سوی شهر قم زهرا می آید
معصومه دارد با برادرها می آید
صد طاق گل بین مسیر و بین جاده است
دور و برش شکر خدا، مَحرم زیاد است
ای خاک خشک قم ببین باران رسیده
روزی رسان سفرهء ایران رسیده
ای اهل گریه، خواهر سلطان رسیده
با ذوق و شوق و بی سر و سامان رسیده
قربان چشمان تر و شب زنده دارش
جانم فدای آن غم و حال نزارش
گل بود، اما نیمه های راه، پژمرد
بسکه دلش را دوری یارش می آزُرد
او را به روی دست خود، یک شهر می بُرد
از کوچه رد می شد ولی سیلی نمی خورد
در قم، چهل تا قلدر جنگی نمی دید
مثل مدینه کوچهء تنگی نمی دید
شد تار اگر چشم تر او مثل زهرا...
شد آب اگر که پیکر او مثل زهرا...
نشکست هر دو زیور او مثل زهرا
خونی نمی شد بستر او مثل زهرا
داغی مگر بر سینهء او ماند اصلاً
از محرم خود رو نمی گرداند اصلاً
میخ از خجالت ذوب شد، در سوخت ای وای
پرسوخت، پیکر سوخت، مادر سوخت ای وای
سر سوخت، خواهر با برادر سوخت ای وای
بیش از در و اطفال، حیدر سوخت ای وای
این روضه طولانی است، خیلی غم رسیده
دامان این آتش به خیمه هم رسیده
باید به استقبال این غم، سال ها رفت
زینب به جنگ اغلب جنجال ها رفت
خیمه در آتش سوخت و خلخال ها رفت
دست حرامی ها به سوی شال ها رفت
می زد میان کوچه ها فریاد زینب
هرجا کسی افتاد، می افتاد زینب
#رضا_دین_پرور ✍
#ورود_به_شهر_قم
#حضرت_معصومه
#حضرت_زینب
.