.
#واحد #شور #تک_روضه #حضرت_خدیجه
#سبک_ایران سالار عقیلی
#مادر_خدیجه
🔘🔘🔘🔘
مادر
خدیجه ای بانوی اسلام
بهر پیمبری دلآرام
ولی ز بغض و جور اعدا
قلب تو شد مملو آلام
🌷
مادر
ای همسرحضرت احمد(ص)
برمادران الگو و سرمد
بانی دین وبانوی زهد
همسر حضرت محمد (ص)
🌷
مادر
مادر زهرای بتولی
همسر حضرت رسولی
خورشید بیت نبی الله
از چه تو در حال افولی
ای وای واویلتا آه و واویلا
🔘➿➿➿➿➿🔘
✅بنددوم
مادر
ام النساءِ عالمینی
به فاطمه نور دوعینی
مادر بزرگ زینبین هم
جده ی حضرت حسینی
🌷
مادر
زخم زبانهایی شنیدی
رنج و مصیبتها کشیدی
برای دین شوهر خود
آزار و اذیتها که دیدی
🌷
زهرا
بیا کناربسترمن
ببین تو حال مضطرمن
که راز دل را باتو گویم
ببین دوچشمان تر من
🌷
آه و واویلتا آه و واویلا
🔘➿➿➿➿➿🔘
✅بندسوم
زهرا
زبعد من سوزد پر تو
سوزد تمام پیکر تو
دشمن پست و بی مروت
شرر زند برجگرتو
😭
زهرا
آتش زنند به آشیانت
جسارتی به آستانت
جماعتی پست وسیه دل
کنند به ساحتت اهانت
😭
زهرا
شود سپید آن گیسوی تو
شکسته گردد بازوی تو
دربین خانه بین کوچه
سیلی زنند و بر روی تو
😭
آه و واویلتا آه و واویلا
🔘➿➿➿➿➿🔘
✅بندچهارم
زهرا
تویی که مظهر سخایی
مظهر زهدی و حیایی
دخت نبی و مام زینب
مادر شاه کربلایی
😭
زهرا
امان زکربلا و ماتم
امان ز صحرای پر از غم
امان ز سوز و آه زینب (س)
ز تیغ و نیزه ی دمادم
😭
ای وای
زینب غمین و زار و مضطر
گوید که ای غریبِ مادر
گریم برای غربت تو
حسین من شهید بی سر
😭
ای وای حسین من حسین مظلوم
#وفات_حضرت_خدیجه
🔘➿➿➿➿🔘
#کاری_ازشعرای_سبکساز_اهلبیت_ع
#علی_بهرامی_نیا_خزان
#شاعرسبکسازڪربلایی_مجیدمرادزاده
.👇
مناجات و روضه | غروب بود که حی علی رسید به ما.mp3
30.23M
🏷 #مناجات و #روضه | غروب بود که حی علی رسید به ما
🎙 #حاجمهدیرسولی
• شب اول | سی شب #نجوایعاشقانه
چهارشنبه ۲ فروردین ماه ۱۴۰۲
#هیئتثاراللهزنجان(رهرواناماموشهدا)
_
غروب بود که حی علی رسید به ما
خوش آمدید خدا از سماء رسید به ما
چه خوب شد دور ، دورِ ما شده است
دعا کنید که اذن دعا رسید به ما
دوباره گوشه ی این خانه جایمان دادند
در این شلوغی میخانه جا رسید به ما
غریبه دور و بر ما زیاد بود اما
طراوت نفسی آشنا رسید به ما
دوباره شوق گرفتیم بنده اش باشیم
گرفته بود دل ما ، صفا رسید به ما
کجاست دست گدایان؟ کریم آمده است
کریم آمد و دست عطا رسید به ما
بجای ثروت دنیا نجف به ما دادند
خوشا به طالعِ ما خاکِ پا رسید به ما
حساب سی شبهی ما فقط به دست علیست
فقط به عشق علی اِهدنا رسید به ما
علی مراقب ما بود و هست و خواهد بود
همیشه و همه جا این بها رسید به ما
برای سفره ی افطار هم حواسش بود
کمی هم از رطب مرتضی رسید به ما
شروع ماه مبارک صدا زدیم حسین
شروع ماه خدا کربلا رسید به ما
عیارِ روزه ی ما گریه بر حسین باشد
هزار خیر در این روضه ها رسید به ما
به روزه ی رمضان روضه ی عطش دادند
غم لبان عزیز خدا رسید به ما
همان لبی که حرامی لگد به رویش زد
در آن میان خبر از نیزه ها رسید به ما
سپاه شام صدا زد که پیراهن اینجاست
سپاه کوفه صدا زد عبا رسید به ما
🔉 #صوت | #مناجات و #روضه
◾️ غروب بود که حی علی رسید به ما
🎙 #حاجمهدیرسولی
زمینه | خواب دیدم تو حرمت.mp3
20.71M
🏷 #زمینه | خواب دیدم تو حرمت
🎙 #کربلاییحسینطاهری
🎙 و #حاجمحمدرضاطاهری
• شب اول #ماهمبارکرمضان ۱۴۴۴
چهارشنبه ۲ فروردین ماه ۱۴۰۲
#هیئترزمندگاناسلام
#هیئتمکتبالزهراسلاماللهعلیها
#موکبمحبانعلیبنابیطالبکربلا
_
خواب دیدم تو حرمت
مُقبل با محتشمت
میخونن شعر غمت
یا ایها الرسول
این بی سر حسین توست
زخمی تن حسین توست
بی لشکر حسین توست
یا ایها الرسول
ای کشته گرسنه و تشنه
ابی عبدالله
حلقومتو سپردی به دشنه
ابی عبدالله
هر دفعه صدا زدی مادر
ابی عبدالله
خنجر زدن سیاهی لشکر
ابی عبدالله
(سید مظلوم حسین جانم
حسین جانم حسین جانم)
_
خواب دیدم تو حرمت
مُقبل با محتشمت
میخونن شعر غمت
یا ایها الرسول
این بی سر حسین توست
زخمی تن حسین توست
بی لشکر حسین توست
یا ایها الرسول
تنها شدی و جنگیدی تنها
ابی عبدالله
کشتن تو رو مقابل زنها
ابی عبدالله
لب میگزیدی و شدی مایوس
ابی عبدالله
کشتن تو رو با غصهی ناموس
ابی عبدالله
_
rasouli-roze_5.mp3
1.31M
|⇦•از زیر پلکهای پُرِ خون...
#روضه_عبدالله_بن_حسن علیه السلام اجراشده #شب_پنجم_رمضان سال ۱۴۰۱به نفس حاج مهدی رسولی
●━━━━━━───────
میگن: وقتی همه توخیمه ناله میزدن، عبدالله اومد توخیمه دید داداش قاسمش نشسته، گفت: داداش! خوش به حالت، گفت: عبدالله! چرا گریه میکنی؟ گفت داداش دیدی عمو بهت چی گفت، چی گفت داداش؟دیدی بهت گفت: تو هم فردا شهید میشی... داداش! اگه فردا من شهید نشم چیکار کنم؟ اینقده این آقازاده اضطراب داشت. ابی عبدالله بیشتر از بچههای خودش به این بچه ها محبت می کرد. اون روز آخری که قاسم رفت، همه رفتن. علی اصغر هم رفت، ابی عبدالله داشت می رفت میدان یه نگاه کرد گفت: زینب! این بچه یه کاری دست خودش میده، دستش رو رها نکنیا، لذا دستش تو دست عمه زینبشش بود.
بی بی هرچند دفعه اومد از خیمه بالا تل زینبیه برگشت این بچه هم با عمه میومد بالای تل برمیگشت. تو همین رفتن وذاومدنا یه دفعه زینب دوید، یهو یه نگاهی کرد...*
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت
*ابی عبدالله با صورت زمینخورد همین که ابی عبدالله افتاد یه لشگر هجوم آوردن، هرچی نگاه کرد دید ریختن سر عمو. عمه! رهام کن عمه!، عمه! دستم رو ول کن، یهو دستش رو کشید دوید. زینب هم پشت سرش شروع کرد دویدن، دویدن طرف میدان ...
از زیرِ پلکهای پُرِ خون
دیدم دویدی، تو میدون
گفتم که زینب ای خواهر
امانتیم رو برگردون
بَرش گردون، باباش رو به رومه
بَرش گردون، کارِ من تمومه
.
#روضه_عبدالله_بن_حسن_علیه_السلام
#حاج_مهدی_رسولی
#شب_پنجم_محرم
.
#ماه_رمضان
#مناجات #روضه
آورده ام به ساحت بخشش گناه را
لطفت مباد رد کند این رو سیاه را
جان لازم است یا دل یا سر بگو کدام
با هر چه هست میخرم آن یک نگاه را
صحبت اگر ز عفو خطا با نگاه توست
بر خط کنم به نامهی پُر خط سپاه را
بعد از خطا روانه شدم سوی کوی تو
کتمان کنم چگونه صواب گناه را
گاهی گناه باعث غفران دائم است
جا دارد اینکه خیر کنم اشتباه را
با سوختن خوشم به حضورت چنین اگر
بر سینهی جگر بکشم سیخ آه را
لا گفته ام بیا به صداقت قبول کن
فرمانروای کشور دل کن اله را
آنسان که میکشی ز دل روز شام تار
بیرون کش از میان دلم حب جاه را
لطفی که با تجلی توحید روشن ات
جبران کنم سیاهی عمر تباه را
اصلا هلال ماه مبارک یدالله است
در هر سحر گرفته دلم دست ماه را
در پیشگاه عفو تو با نامه ای سیاه
شایسته است یاد کنم کوه و کاه را
لطفی بزرگ کرده ای آن دم که ناگهان
روزی من کنی سفری دلبخواه را
با یک شعاع نور که از کربلا رسد
روشن کنی برای دلم راه و چاه را
جان رشد میکند به تکاپوی پلک من
با اشک روضه آب دهم این گیاه را
اینسان که گریه میکنم از ماتم حسین
یک روز جان دهم خبر قتلگاه را
#محمد_علی_بقایی
.............
#حضرت_عبدالله
بیرون زدم ز خیمه نه ، از خویش آمدم
مانند شیر جنگ جمل پیش آمدم
افسانه نیست غیرت پروانه...سوختم
در راه عشق جان گران را فروختم
فریاد میزنم که عمو را رها کنید
افتاده روی خاک گلو را رها کنید
خورده است سنگ رجم به کعبه ؟ خدای من
شمشیر آب دیده و قبله ؟ خدای من
بر اقتدا ی کفر که صف میزنید وای
با گریه های فاطمه کف میزنید وای
من ارث حضرت حسنم شیر بیشه ام
با عشق دوست خورده گره عمق ریشه ام
دست و گلو شده سپر کارزار من
شمشیرها عقب بکشید از نگار من
آه ای عمو ببین که نماندم رسیده ام
خود را به سمت پیکر پاکت کشیده ام
مولا ببخش صحبت من تکه تکه است
از خیمه تا کنار تو تن تو دویده ام
دستم اگر شکست فدای سر شما
من ارث مادرم که به اینجا رسیده ام
آغوش گرم کرببلا سهم من شده است
از بین لاله های تو من برگزیده ام
حالا شریک داغ امام حسن شدم
بابای من هرآنچه که دیده است دیده ام
بابای من به کوچه شده مو سفید و من
رویم سفید گشته شکوه سپیده ام
#محمد_علی_بقایی ✍
یکشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۲
.
.
#زمینه جدید
#مناجاتی #ماه_رمضان
بند اول:
خطای من رو ببخش
ماه رمضون رسیده
کسی به جز تو خدا
به من محل نمیده
نداشتم آبرویی
تو آبرو خریدی
با مهربونیت منو
سمت خودت کشیدی
دستم رو گرفتی و
گفتی که بیا بازم
من آخرتت رو با
توبه است که میسازم
یا خالقنا یارب
یا رازقنا یارب
بند دوم:
عمریه از بچگی
برده منو زیرِ دِین
با عطش روزگی
میگم فقط یا حسین
یاد غریبی که شد
کُشته ی دور از وطن
یه بوریا شد فقط
برای جسمش کفن
مادر توی گودال و
خنجر به روی حنجر
افتاده توی صحرا
جسمی که شده بی سر
عطشان ابی عبدالله
ای جان ابی عبدالله
شعروسبک: #علی_علی_بیگی✍
👇👇
🏴🏴👆روضه_وصیت_حضرت_زهرا_س_با_زینب_س
روضه_کفن😭
روضه و توسل جانسوز ویژه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها به نفسِ سید رضا نریمانی👌😭
این روضه به والله آدم ومیکشه😭 بادل زینب سه چهارساله چه کرد😭
♠️😭😭♠️
داری میری و خودتم اینو خبر داری
نگفتی این روزا چرا دست به کمر داری؟
دردِ کمر موقع راه رفتن خطر داره
هرجا میری تنها نرو که دردسر داره ..
کمتر برو بیرونِ خونه
کمتر سر تو درد بگیره
میترسم از اینکه یه روزی
راهت رو یک نامرد بگیره …
آتیش به دربِ خونمون انداختنُ رفتن
رو در و دیوار لخته خون انداختنُ رفتن
فضه رسید وقتی که سیلِ خون به راه افتاد
به زیر نور ماه ، یه ماهِ پابه ماه افتاد
دیدم حسن از رویِ ایوون
دید آخرش مادر زمین خورد
تو بد زمین خوردی میدونم
محسن از اون بدتر زمین خورد
لعنت به اون که پشت در آتیش و روشن کرد
زینب داره میبینه هرکاری که دشمن کرد
هنوز یه هفته از تولدش نمیگذشت که
لباسِ مشکلی عزایِ مادرو تن کرد
من دل ندارم که ببینم
یکم دلش آزار ببینه
خیلی شلوغی دوست نداره
ای وای اگه بازار ببینه …
*صدا زد زینبُ .. دخترم بیا ، مادر میخواد وصیت کنه. فرمود بقچهای کنار گذاشتم ، میشه برا مادر بیاری؟ .. بقچه رو آورد گذاشت جلو مادر . گفت زینبم درِ بقچه رو باز کن . با همون دستایِ کوچولوش گرهها رو باز کرد ، دید سه تا کفن میونه بقچه ست …
دخترم اولین کفن مال منه .. کفنِ دوم مال بابات علیِ .. کفنِ سوم مال حسنِ .. یه مرتبه دید متحیرانه داره نگاه میکنه … میگه زینب یه آهی کشید ، مادر نکنه حسینُ یادت رفته؟! …
یه مرتبه دوتایی گریه کردن .. صدا زد نه زینبم فراموشم نشده ، برا حسینم یه پیراهن دوختم. این پیراهنُ بهش بده ، لحظهای که میخواست بره میدان ، از طرف من زیر گلوی حسینمُ ببوس …
داره حسینش میره، یه مرتبه دید داره صدا میزنه « مهلاً مهلاً » همینطور داره میره ، دوباره صدا زد : « مهلاً مهلاً » داره میره .. اما یهمرتبه صدا زد « یابن الزهرا … »
تا گفت یابن الزهرا برگشت .. چی میگی زینبم ؟.. صدا زد وصیت مادرمه؛ یه بوسه زیر گلویِ حسینش زد … کاش به همینجا ختم میشد ، اما این بوسه ، بوسۀ آخر زینب نبود ..
اینجا گلوی سالم حسینُ بوسه زد. اما چند ساعت بعد اومد تو گودال ، این نیزه شکستهها رو کنار زد …آی حسین ….
♠️😭😭♠️
پروردگارا، امروزمون گذشت.
فردامون رو با گذشتت شیرین کن.
ما به مهربونیت محتاجیم، رهایمون نکن.
خدایا ما میخوابیم
اما تو بیداری ،
تو همیشه بیداری
مارم بیدار کن
از خوابِ غفلت !
رفقا شب خوش✨🧡