.
#امام_زمان_عج_مناجات
#سال_جدید
همچنان میروند ساعت و سال
از نگاهت محول الاحوال
بی تو نوروز نو نخواهد شد
سالها کهنه میشود هرسال
بی تو سرسبزی بهار سیاه
میوه های رسیده حتی کال
آسمان است چون قفس بی تو
بال پرواز نیز بی تو وبال
بر نگشتیم از هوای شما
هر چه از ما شکسته شد پرو بال
در مسیر وصال هم وصلیم
وصل ما نیست در زمان وصال
طالع ما مشخص است : فراغ
هجر تو در بیاید از هر فال
درد هجری کشیده ایم مپرس
که زبان است از بیانش لال
موی بسیار شد سپید از هجر
الف قامت عزیزان دال
بی تو ناموس مسلمین در بند
سرزمین های مسلمین اشغال
گرگ خونخوار کفر از کینه
تیز کرده برای دین چنگال
غصه ای نیست در مسیرشما
خون ما میشود اگر پامال
گاهی اوقات در مسیر ظهور
مانع عده ای است اهل و عیال
گاهی اوقات در مسیر ظهور
مانع عده ای است مال و منال
آرزوی بلند درد سر است
سد راه است گاهی این آمال
دست ما تا ابد نمی افتد
دمی از دامن محمد و آل
اشک ما باز هم سرازیر است
ذهن ما را ببر سوی گودال
روضه ای را بخوان که از مقتل
ذوالجناح آمده است خونین یال
ای به قربان آن شهید که شد
بر سر قتل و غارتش جنجال
بعد از آن خیمه گاه غارت شد
برده شد گوشواره و خلخال
شاعر: #محمد_علی_بقایی
#سال_نو #امام_زمان
.
.
#ماه_رمضان
#مناجات #روضه
آورده ام به ساحت بخشش گناه را
لطفت مباد رد کند این رو سیاه را
جان لازم است یا دل یا سر بگو کدام
با هر چه هست میخرم آن یک نگاه را
صحبت اگر ز عفو خطا با نگاه توست
بر خط کنم به نامهی پُر خط سپاه را
بعد از خطا روانه شدم سوی کوی تو
کتمان کنم چگونه صواب گناه را
گاهی گناه باعث غفران دائم است
جا دارد اینکه خیر کنم اشتباه را
با سوختن خوشم به حضورت چنین اگر
بر سینهی جگر بکشم سیخ آه را
لا گفته ام بیا به صداقت قبول کن
فرمانروای کشور دل کن اله را
آنسان که میکشی ز دل روز شام تار
بیرون کش از میان دلم حب جاه را
لطفی که با تجلی توحید روشن ات
جبران کنم سیاهی عمر تباه را
اصلا هلال ماه مبارک یدالله است
در هر سحر گرفته دلم دست ماه را
در پیشگاه عفو تو با نامه ای سیاه
شایسته است یاد کنم کوه و کاه را
لطفی بزرگ کرده ای آن دم که ناگهان
روزی من کنی سفری دلبخواه را
با یک شعاع نور که از کربلا رسد
روشن کنی برای دلم راه و چاه را
جان رشد میکند به تکاپوی پلک من
با اشک روضه آب دهم این گیاه را
اینسان که گریه میکنم از ماتم حسین
یک روز جان دهم خبر قتلگاه را
#محمد_علی_بقایی
.............
#حضرت_عبدالله
بیرون زدم ز خیمه نه ، از خویش آمدم
مانند شیر جنگ جمل پیش آمدم
افسانه نیست غیرت پروانه...سوختم
در راه عشق جان گران را فروختم
فریاد میزنم که عمو را رها کنید
افتاده روی خاک گلو را رها کنید
خورده است سنگ رجم به کعبه ؟ خدای من
شمشیر آب دیده و قبله ؟ خدای من
بر اقتدا ی کفر که صف میزنید وای
با گریه های فاطمه کف میزنید وای
من ارث حضرت حسنم شیر بیشه ام
با عشق دوست خورده گره عمق ریشه ام
دست و گلو شده سپر کارزار من
شمشیرها عقب بکشید از نگار من
آه ای عمو ببین که نماندم رسیده ام
خود را به سمت پیکر پاکت کشیده ام
مولا ببخش صحبت من تکه تکه است
از خیمه تا کنار تو تن تو دویده ام
دستم اگر شکست فدای سر شما
من ارث مادرم که به اینجا رسیده ام
آغوش گرم کرببلا سهم من شده است
از بین لاله های تو من برگزیده ام
حالا شریک داغ امام حسن شدم
بابای من هرآنچه که دیده است دیده ام
بابای من به کوچه شده مو سفید و من
رویم سفید گشته شکوه سپیده ام
#محمد_علی_بقایی ✍
یکشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۲
.
.
#ماه_مبارک_رمضان
#مناجات_روضه
باید بسوزانی مرا اما مسوزان
ما را به حق حضرت زهرا مسوزان
با پای خود اینجا رسیده عبد مجرم
پس آبرو داری کن و حالا مسوزان
پرداخت خواهم کرد تاوان گنه را
امروز جبران میکنم فردا مسوزان
فردای محشر آفتابش سخت داغ است
این ضعف مطلق را در آن صحرا مسوزان
سوز جگر میخواستیم از روز اول
دل را بسوزان پیکر ما را مسوزان
ما را در این دنیا و آن دنیا بگریان
اما در این دنیا و آن دنیا مسوزان
این گریه ها دور همش خوب است مارا
با هم بسوزان دائما ، تنها مسوزان
اصلا به گرمای نجف خاکسترم کن
اما قیامت محضر مولا مسوزان
در روضه بر سر کوفتم ، مشایه رفتم
این بنده را غفار سر تا پا مسوزان
من گریه کردم بر حسینت پس دلم را
جایی به غیر از روضه آقا مسوزان
#محمد_علی_بقایی
صورتش آفتاب را میساخت
شب و روز رباب را میساخت
پس خدا از سفیدی رویش
نقره ماهتاب را میساخت
شب آرامش حرم میشد
تا به گهواره تاب را میساخت
گیسوی درهمش به یک اعجاز
ناز شبهای خواب را میساخت
عرق چهره عطش سوزش
عطر سیب و گلاب را میساخت
چشم خیسش شکوه باران را
لب خشکش سراب را میساخت
امر میکرد اگر به کون و مکان
از همان خاک آب را میساخت
وَ مِنَ الماءِ کُلُ شَئِ حَی
روضه های کتاب را میساخت
در شکوه غریو استنصار
داشت محکم جواب را میساخت
قتل او بدترین گناه بشر
خدمت او ثواب را میساخت
پدر احمد ، پسر علی ، طف خُم
قصه بوتراب را می ساخت
تار قنداقه اش چو حبل الله
بحر مردم طناب را میساخت
حلق او در مسیر وصل حسین
بهترین فتح باب را میساخت
داشت دستور ابن سعد لعین
بدترین انتخاب را میساخت
سر برگشته ، حنجر پاره
معنی انقلاب را میساخت
سفره شام را یزید انداخت
حرمله تا کباب را میساخت
تیر در گردشی جنون آمیز
غصه بی حساب را میساخت
دست و پا میزد و نفس میبرد
شرم چشمان باب را می ساخت
#محمد_علی_بقایی ✍
سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲
.سبک وشعر
مداحی
ویژه مادحین
خواهران برادران
4_5874986009287987090.mp3
1.76M
#حضرت_رقیه_واحد
لاله ی خشک لبت پژمرده است
نیزه از رگهای تو خون خورده است
سنگ جای سجده ات را برده است
این برای من همان اوج غم است
گیسویت خاکستریّ و در هم است
شانه ای در دست لرزانم کم است
ماهم که رویت کامل گرفته است
در بین دستانم سرت منزل گرفته است
حالا که تنهاییم و هق هق میکنم
حرفی بزن چیزی بگو دق میکنم
چیزی بگو دق میکنم ۲
غریب مادر حسین مظلوم
پا به پا و سر به سر با نیزه ها
در کنارت آمدم شام بلا
صبح محشر کن شب وصل مرا
روزگار از کینه تابم داده است
بر مغیلان جای خوابم داده است
بین نامحرم عذابم داده است
درمان دردم درمان نداری
باید بمیرم ای پدر که جان نداری
گرچه بدم می آید از بوی شراب
تو اطهری بر پای من راحت بخواب
میبینمت همچون سراب ۲
غریب مادر حسین مظلوم
#محمد_علی_بقایی
.
#اسارت
#محرم_۱۴۰۳
#بعد_از_شهادت_امام_حسین
نوحه و دم نمیشود پنهان
موج پرچم نمیشود پنهان
ساحت سوگواریت ای سر
در دو عالم نمیشود پنهان
پسرت گفت نسل مکه منم
شور زمزم نمیشود پنهان
دلربایی به روی نی حتی
گیسوی خم نمیشود پنهان
گرچه خاکستری و آشفته است
این موی کم نمیشود پنهان
در تن پاره پاره ات رَد سُم
همچنان سَم نمیشود پنهان
گرچه پنهانی ای نهان در زخم
این همه غم نمیشود پنهان
نه به یک معجر این کبودی ها
با دو تا هم نمیشود پنهان
دخترت از نگاه نامحرم
گر نباشم نمیشود پنهان
میچکد خون ز گوشه ی چشمم
دیده در نم نمیشود پنهان
آنقدر زخم دارم این ایام
که به مرهم نمیشود پنهان
تا نبینی که چادرم خاکی است
سعی کردم نمیشود پنهان
رو گرفتم ز تو چو مادرمان
زن زِ محرم نمیشود پنهان
سعی کردم چه سود ، رنگ سیاه
در محرّم نمیشود پنهان
اشک من را کسی ندیده ولی
کمر خم نمیشود پنهان
#محمد_علی_بقایی✍
.