.
#ماه_مبارک_رمضان
#مناجات_روضه
باید بسوزانی مرا اما مسوزان
ما را به حق حضرت زهرا مسوزان
با پای خود اینجا رسیده عبد مجرم
پس آبرو داری کن و حالا مسوزان
پرداخت خواهم کرد تاوان گنه را
امروز جبران میکنم فردا مسوزان
فردای محشر آفتابش سخت داغ است
این ضعف مطلق را در آن صحرا مسوزان
سوز جگر میخواستیم از روز اول
دل را بسوزان پیکر ما را مسوزان
ما را در این دنیا و آن دنیا بگریان
اما در این دنیا و آن دنیا مسوزان
این گریه ها دور همش خوب است مارا
با هم بسوزان دائما ، تنها مسوزان
اصلا به گرمای نجف خاکسترم کن
اما قیامت محضر مولا مسوزان
در روضه بر سر کوفتم ، مشایه رفتم
این بنده را غفار سر تا پا مسوزان
من گریه کردم بر حسینت پس دلم را
جایی به غیر از روضه آقا مسوزان
#محمد_علی_بقایی
صورتش آفتاب را میساخت
شب و روز رباب را میساخت
پس خدا از سفیدی رویش
نقره ماهتاب را میساخت
شب آرامش حرم میشد
تا به گهواره تاب را میساخت
گیسوی درهمش به یک اعجاز
ناز شبهای خواب را میساخت
عرق چهره عطش سوزش
عطر سیب و گلاب را میساخت
چشم خیسش شکوه باران را
لب خشکش سراب را میساخت
امر میکرد اگر به کون و مکان
از همان خاک آب را میساخت
وَ مِنَ الماءِ کُلُ شَئِ حَی
روضه های کتاب را میساخت
در شکوه غریو استنصار
داشت محکم جواب را میساخت
قتل او بدترین گناه بشر
خدمت او ثواب را میساخت
پدر احمد ، پسر علی ، طف خُم
قصه بوتراب را می ساخت
تار قنداقه اش چو حبل الله
بحر مردم طناب را میساخت
حلق او در مسیر وصل حسین
بهترین فتح باب را میساخت
داشت دستور ابن سعد لعین
بدترین انتخاب را میساخت
سر برگشته ، حنجر پاره
معنی انقلاب را میساخت
سفره شام را یزید انداخت
حرمله تا کباب را میساخت
تیر در گردشی جنون آمیز
غصه بی حساب را میساخت
دست و پا میزد و نفس میبرد
شرم چشمان باب را می ساخت
#محمد_علی_بقایی ✍
سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲
.سبک وشعر
مداحی
ویژه مادحین
خواهران برادران
4_5874986009287987090.mp3
زمان:
حجم:
1.76M
#حضرت_رقیه_واحد
لاله ی خشک لبت پژمرده است
نیزه از رگهای تو خون خورده است
سنگ جای سجده ات را برده است
این برای من همان اوج غم است
گیسویت خاکستریّ و در هم است
شانه ای در دست لرزانم کم است
ماهم که رویت کامل گرفته است
در بین دستانم سرت منزل گرفته است
حالا که تنهاییم و هق هق میکنم
حرفی بزن چیزی بگو دق میکنم
چیزی بگو دق میکنم ۲
غریب مادر حسین مظلوم
پا به پا و سر به سر با نیزه ها
در کنارت آمدم شام بلا
صبح محشر کن شب وصل مرا
روزگار از کینه تابم داده است
بر مغیلان جای خوابم داده است
بین نامحرم عذابم داده است
درمان دردم درمان نداری
باید بمیرم ای پدر که جان نداری
گرچه بدم می آید از بوی شراب
تو اطهری بر پای من راحت بخواب
میبینمت همچون سراب ۲
غریب مادر حسین مظلوم
#محمد_علی_بقایی
.
#اسارت
#محرم_۱۴۰۳
#بعد_از_شهادت_امام_حسین
نوحه و دم نمیشود پنهان
موج پرچم نمیشود پنهان
ساحت سوگواریت ای سر
در دو عالم نمیشود پنهان
پسرت گفت نسل مکه منم
شور زمزم نمیشود پنهان
دلربایی به روی نی حتی
گیسوی خم نمیشود پنهان
گرچه خاکستری و آشفته است
این موی کم نمیشود پنهان
در تن پاره پاره ات رَد سُم
همچنان سَم نمیشود پنهان
گرچه پنهانی ای نهان در زخم
این همه غم نمیشود پنهان
نه به یک معجر این کبودی ها
با دو تا هم نمیشود پنهان
دخترت از نگاه نامحرم
گر نباشم نمیشود پنهان
میچکد خون ز گوشه ی چشمم
دیده در نم نمیشود پنهان
آنقدر زخم دارم این ایام
که به مرهم نمیشود پنهان
تا نبینی که چادرم خاکی است
سعی کردم نمیشود پنهان
رو گرفتم ز تو چو مادرمان
زن زِ محرم نمیشود پنهان
سعی کردم چه سود ، رنگ سیاه
در محرّم نمیشود پنهان
اشک من را کسی ندیده ولی
کمر خم نمیشود پنهان
#محمد_علی_بقایی✍
.
.
#مناجات_با_امام_زمان
#امام_زمان سلام_الله_علیه
#حضرت_رقیه سلام_الله_علیها
منتظرم نزار بیا
با دل من کنار بیا
به دیدنم یه بار بیا
سر همین بهار بیا
گذشته آب از سر من
شکسته بال و پر من
نفسهای آخر من
نیومدی...مزار بیا
این عاشق شکسته دل
به چشمای تو بسته دل
منتظرت نشسته دل
از راه انتظار بیا
بخت من و رقم بزن
این ظلمت و به هم بزن
پا به سر ستم بزن
ناجی روزگار بیا
از دست شهر پر فریب
بی کس و تنها و غریب
خوندم برات امن یجیب
صاحب ذوالفقار بیا
بازم در تکیه زدم
این در و با گریه زدم
باز رو به رقیه زدم
دعا کنه .... ای یار بیا
.............................
نشسته بود شکسته بود
بار سفر و بسته بود
از دست دنیا خسته بود
فقط میخواست سحر بیاد
زخم پاهاش مهم نبود
رنگ صداش مهم نبود
هیچی براش مهم نبود
به جز اینکه پدر بیاد
این همه پا خورده چرا...؟
سنگ جفا خورده چرا....؟
رقیه جا خورده چرا...؟
فکر نمیکرد یه سر بیاد
دنیا برام شده سیاه
تنت کجاست ؟ تو قتلگاه
سرت رو پاهای من آه
الهی جونم در بیاد
کجا بودی پناه ما
چقد گفتم بیا بیا
جونم به لب رسید بابا
تا که ازت خبر بیاد
آه پدرم سوال نپرس
از سفرم سوال نپرس
از معجرم سوال نپرس
که آهم از جگر بیاد
سفر به ما نیومده
اصلا بدون تو بده
زجر یه جوری منو زده
که جونم از لب در بیاد
#محمد_علی_بقایی
.
.
#مناجات_با_امام_زمان
#امام_زمان سلام_الله_علیه
#حضرت_رقیه سلام_الله_علیها
منتظرم نزار بیا
با دل من کنار بیا
به دیدنم یه بار بیا
سر همین بهار بیا
گذشته آب از سر من
شکسته بال و پر من
نفسهای آخر من
نیومدی...مزار بیا
این عاشق شکسته دل
به چشمای تو بسته دل
منتظرت نشسته دل
از راه انتظار بیا
بخت من و رقم بزن
این ظلمت و به هم بزن
پا به سر ستم بزن
ناجی روزگار بیا
از دست شهر پر فریب
بی کس و تنها و غریب
خوندم برات امن یجیب
صاحب ذوالفقار بیا
بازم در تکیه زدم
این در و با گریه زدم
باز رو به رقیه زدم
دعا کنه .... ای یار بیا
.............................
نشسته بود شکسته بود
بار سفر و بسته بود
از دست دنیا خسته بود
فقط میخواست سحر بیاد
زخم پاهاش مهم نبود
رنگ صداش مهم نبود
هیچی براش مهم نبود
به جز اینکه پدر بیاد
این همه پا خورده چرا...؟
سنگ جفا خورده چرا....؟
رقیه جا خورده چرا...؟
فکر نمیکرد یه سر بیاد
دنیا برام شده سیاه
تنت کجاست ؟ تو قتلگاه
سرت رو پاهای من آه
الهی جونم در بیاد
کجا بودی پناه ما
چقد گفتم بیا بیا
جونم به لب رسید بابا
تا که ازت خبر بیاد
آه پدرم سوال نپرس
از سفرم سوال نپرس
از معجرم سوال نپرس
که آهم از جگر بیاد
سفر به ما نیومده
اصلا بدون تو بده
زجر یه جوری منو زده
که جونم از لب در بیاد
#محمد_علی_بقایی
.
.
#شب_پنجم_محرم ۱۴۴۷
#مناجات_با_امام_حسین سلام_الله_علیه
سائلم یک نگاه میخواهم
بار این بارگاه میخواهم
کوه ها دارم از گناه به دوش
اشک با وزن کاه میخواهم
طبق فرمایش امیر کلام
توبه با هر گناه میخواهم
رو سیاهم برای دیوار
تکیه رنگ سیاه میخواهم
من برای قیامت و قبرم
توشه از اشک و آه میخواهم
شاعرم شاعر همین دربار
صله از دست شاه میخواهم
من فقیری یتیم ، اسیر ، مجیر
آمدم خرج راه میخواهم
آسمانی سیاهم از اعمال
حضرت نور ، ماه میخواهم
حضرت مستطاب، حبل الله
ریسمانی به چاه میخواهم
ذره ای از کرامتت را در
من اتاکم نجاه میخواهم
ای اجل میکنی اگر تعجیل
روضه ی قتلگاه میخواهم
روزگار آب را سراب گذاشت
بر دلش غصه بی حساب گذاشت
بود تسلیم و در ریاض خدا
هر چه گل داشت در گلاب گذاشت
همه را اهل کوفه رد کردند
آنچه برهان که از کتاب گذاشت
آب میخواست حق مادری اش
دشمنش گرچه بی جواب گذاشت
در شهودش جهان مجازی بود
داغ خود بر دل حباب گذاشت
لحظه ای دل نبست بر دنیا
پا بر این خانه ی خراب گذاشت
آه از آن لحظه ای که صورت را
بر تراب ، ابن ابوتراب گذاشت
بشکند دست هر خبیثی که
تیغ بر جسم آن جناب گذاشت
ای بسوزد جهان سه مرتبه که
پیکرش را در آفتاب گذاشت
دست شومی که تیغ زد به حسین
دور دست حرم طناب گذاشت
آن سری که گلاب شست به دیر
شام ویرانه در شراب گذاشت
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات 📚
.
.
#قصیده
#امام_حسین
#قصیده_سر_مبارک
ای سر ، سر جدا شده بر نیزه ها سوار
خورشید گونه برده سران را به یک مدار
از خون تو به سر زده تا عرش هر چه هست
حتی خدا به داغ تو گردیده سوگوار
قاسم نیابتی است حسن را به روی نی
با این حساب عرش گرفته دو گوشوار
جای خلیل در دل آتش تو سوختی
رفتی به جای عیسی مریم به روی دار
داوود نوحه ای است پر از شور ماتمت
بر مجمر عزای تو یحیی سپند وار
حزقیل و نوح و آدم و ادریس در غمت
زنجیر از یمین زده و لطمه از یسار
گاهی کشیده در دل گودال و گه به نی
یک لحظه کم نمیشود از هیئتت وقار
بالا تر از سپاه عدو میروی که باز
عزم ظفر نموده رکاب تو ای سوار
ای سر که فائق آمده بر مجلس شراب
ای نفس مطمئنه ی پیروز بر قمار
ای سر تویی حقیقت دریا و گشته اند
سر های قدسیان همه دورت حباب وار
ای لب ، لب تکیده ی در عین حال تر
دریا اسیر حسرتت ای لعل آبدار
قد میکشند و باز به اوجت نمیرسند
آخر توجهی به تموج در این بحار
بشکسته از ترک ترکت پهنه ی کویر
هفت آسمان به پای تو افتاده شرمسار
رنگی نداشته است برایت حنای دهر
رویش سفید میشود از سرخی ات انار
سنگ است و بوسه گاه نبی وای با چه دل؟؟؟
پیچیده دور لاله ات ای لب چگونه خار؟؟؟
ای زلف ، زلف خاکی آشفته از هجوم
روشن ترین سیاهی افتاده در غبار
قابل نبوده دست خبیثش ولی ز تو
در چنگ شمر رفته به غارت یکی دو تار
دشمن تلاش کرده بیفتد علم ولی
این زلف بی قرار مگر میشود مهار؟؟؟
سر میبرند از بدن کفر و ظلم و شرک
در وحدتند پیچ تو با تیغ ذوالفقار
با اینکه نازل است چنان برگ در خزان
صاعد شد از شکوفه ی سرخ تو صد بهار
گفتم به رنگ سرخ و سیاه و سپید تو
سبحانه کما خلق اللیل و النهار
با اینکه کم شده است به گودال قتلگاه
اما سپاه مقتدرت هست بی شمار
ای چشم ، چشم خون شده از گریه های داغ
خون گریه میکنم به نگاه تو زار زار
ای چشم ، چشم ما همه جا رفته است باز
هرگز ندیده است چنان نقش تو نگار
ما را نگاه کن ز بلندای نیزه ات
ما را به جز نگاه تو با دیگران چه کار؟؟؟
عمری گذشته بر من و یک عمر بوده ام
بی تاب روی ماه تو هر سال آزگار
مژگان تو کشیده به ما تیر بی درنگ
از ابروی کمان زده بیرون پی شکار
قابل بدان و صید کن از دشت مرحمت
سودی اگرچه نیست در این وحشی نزار
آیات کهف خواندن تو بی دلیل نیست
القصه من سگم بده جایم همین کنار
آرام میشود دل ما بعد دفن نیز
با یک نگاه منت تو بر سر مزار
یک شب بیا به دیدن ما ، در عزای تو
شبهای بی قراری ما بوده بر قرار
ما را چه طاقتی است که دنبال نظره ایم
خورشید در مقابل تو میشود بخار
عزت ببین که بی خبرند از هم آن دو چشم
در صورت تو گر چه که هستند همجوار
با اینکه بین ارض و سما دود دیده ای
از دودمان ظلم درآورده ای دمار
عالم سیاه باد که از شدت عطش
دیده است دشت ماریه را مردم تو تار
وقتی نداشت ساغری از آب در کفش
ابر است در تمامی عمر از غمت خمار
اشک کسی به اشک تو هرگز نمیرسد
ای چشم خون گرفته به داغ خودت ببار
پیشانی شکسته ات از سنگهای سخت
آیینه ای است آینه ی ذات کردگار
بختت بلند بود و حسودان بد نظر
همراه سنگ چشم زدندت به کارزار
تعداد زخم های تو از دست رفته است
خون گریه میکنند به داغ تو هر هزار
ای سر سر بریده کجا مانده پیکرت
افتاده در میانه ی گودال آشکار
گل بود حنجر تو گلابش گرفته شد
از ضربه های خنجر و از آفتاب حار
در کربلا گرفته تن تو هزار زخم
ای کاش در غم تو بمیرم هزار بار
گودال قتلگاه تو از جبر سر برید
بی چاره در مقابل خون تو اختیار
مشمول رحمت است به بزم عزای تو
وقتی به آب میزند این چشم بی گدار
اجداد ما همیشه به دنبال ماتمت
بودند و بوده ایم از اول از این تبار
امروز کوچه های عزای تو میشویم
فردا ترحمی به رفیقان هم قطار
در روز حشر اگر کرم تو اجازه داد
بگذار تا مرا بکشندم به سوی نار
دستی بزن به شانه ما روز واپسین
زیرا کشیده زیر علم بار افتخار
گردن به تیغه ی علم تو نهاده ایم
جانم فدای این علم و اینچنین شعار
جایی نبوده بهتر از آن گوشه ی شریف
تا چشم تو ز دست همه میکنم فرار
احوالی از گدای سر کوچه هم بپرس
هر شب که آمدی به تفقد در این دیار
بگذار چشمم از قدمت محترم شود
این فخر را به من بده بر خود بگیر عار
پرسند اگر زمن که چه داری در عالمین
سر تا قدم دهن شده گویم که یار یار
خونی است در جگر همه دارایی ام حسین
نا قابل است و پای تواش میکنم نثار
بگذار بی قرار تو باشم الی الابد
بگذار تا بمانمت ای مهربان دچار
جان را بگیر و روی مگردان ز ما حسین
در حق عاشقان خود این را روا مدار
از روزگار سفله نداریم حسرتی
هر کس رسیده کرببلا هست کامکار
پرچم که نیست خون تو بالای گنبد است
بی طاقت است راه کسی را به انتظار ...
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات
.
.
#مناجات_با_امام_حسین سلام_الله_علیه
( برانی ام گر از این در درآیم از در دیگر )
طلب کن آنچه که خواهی بگو بیاورمت سر
در آستان تو افتاده ام به خاک نظر کن
قدم صنوبر زخمی رخم به لاله ی پر پر
اگر به عالم زر گفته ام بلی به بلایت
کشیدم از دو جهان آستین به دولت دلبر
چه خوش نشسته به روی زبان حسین حسینم
نداشت بهتر از این روزگار قندمکرر
به هر حسین که گفتم چنان رها شدم از خود
که گویی از سر خم خورده ام شراب مطهر
عبور کرده ام از آسمان به اوج رسیدم
شکسته بال اگر میزنم به خاک تو پرپر
تو سیدالشهدا هستی و تمام شهیدان
به سرسرای تو در خون نشسته اند سراسر
تو تشنه نیستی ای تشنه چشم دشمن کور
از آن جهت که تویی جانشین ساقی کوثر
به نیزه کهف بخوان نیست جای هیچ تعجب
که قبل وحی علی خوانده مومنون به پیمبر...
به دوش نیزه اگر کرده ای رها خم گیسو
به قتل من شده عازم سیاه جامه دولشگر
به راس نیزه نشینت سماء گشته مرصع
به خون اطهر تو خاک دشت گشته معطر
تو جان سپرده ای ای شاه قبل گودی مقتل
به داغ حضرت عباس وقاسم وعلی اکبر
درست پشت همین خیمه هاست روح تو در خاک
کنار پیکر بی جان حضرت علی اصغر
نبی به بوسه ستوده است سینه و لب لعلت...
نه نیست سینه ی تو جای پای شمر ستمگر
چگونه پیر شد از یک زیارت تو به مقتل
چه کرده اند مگر با تو در مقابل خواهر
نرفته از گلویم آب خوش چگونه بگویم
چه کرده با گلویت ضربه های کاری خنجر
#امام_حسین
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات
مصرع اول در مطلع،متعلق به شاعر دیگری است.
.
#محرم_۱۴۴۷
#اسارت_فتح
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#محرم_۱۴۰۴
پره ماتمت جگرم شده
خم داغ تو کمرم شده
ز وفای راس تو شاکرم
که به نیزه همسفرم شده
به فدای چشم سیاه تو
که در این سفر سپرم شده
نظری کن از سر نی ببین
که شکسته بال و پرم شده
پی تو کبود و سیاه و زرد
ز طناب برگ و برم شده
لب خشک و زخمی تو به نی
سبب دو چشم ترم شده
سر نیزه سهم سرت شده
ته نیزه سهم سرم شده
عباس بر سر نی چقدر
متاثر از اثرم شده
که در آسمان غریبی ام
سر زخمی اش قمرم شده
نه فقط که سایه ی بر سرم
سپر تمام حرم شده
سر اکبر و سر اصغرت
دو ستاره ی سحرم شده
#محمد_علی_بقایی
#مقطعات
.
.
#مناجات_با_امام_حسین سلام_الله_علیه
دلم به یاد تو در ماتم است ای مظلوم
که نام دیگر نامت غم است ای مظلوم
کتیبه های غمت ابرهای بارانی است
حسینیه همه ی عالم است ای مظلوم
هزار سال دگر هم اگر که گریه کنیم
کم است این همه گریه کم است ای مظلوم
کدام غصه ی عالم به داغ تو برسد
فقط مصیبت تو اعظم است ای مظلوم
حسین گفتن زهرا شهیدمان کرده است
که حزن مرثیه از این دم است ای مظلوم
نشان ز قامت زهرا بُود اگر که چنین
عَلم ز ثقل غم تو خم است ای مظلوم
تمام عمر به یاد توایم یاد تنت
اگر که حالت ما درهم است ای مظلوم
برای آن بدن ذره ذره در گودال
نزول اشک همه نم نم است ای مظلوم
بگو که کار سنان بود؟ شمر؟یا چه کسی؟
هنوز مقتل تو مبهم است ای مظلوم
#امام_حسین
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات
.
.
#مناجات_با_امام_حسین
#راس_الحسین
#حضرت_رقیه سلام_الله_علیها
ای الهی من فدای کرمت
اسم حقی با وضو میبرمت
من که تشنه اومدم ولی آقا
روم نشد آب بخورم تو حرمت
تشنه تابی واسه بردن نداره
حتی جونی واسه مردن نداره
بابا ما به کی بگیم دردمون و
لب تشنه نیزه خوردن نداره
از روزی که غم به کربلا زده
دنیا پشت پا به بخت ما زده
هر جوری که میتونی لطمه بزن
شمر چکمه به لب آقا زده
وسط ظلمت کوفه نور گذاشت
آخ چه داغی به دل صبور گذاشت
لب تشنه ی سر بریده رو
خولی برد و وسط تنور گذاشت
بعضی حرفا بغض توی گلومه
کاش دروغ باشه..... منم آرزومه
این کبودیا که روی لبشه....
کوفتگی سنگ رو پشت بومه
این لب ترک ترک خوب نمیشه
هیچ جوری دوباره مرطوب نمیشه
لبی که چوب شده از داغ عطش
مرهمش ضربه های چوب نمیشه
وقتی که سرش به ویرونه اومد
از لبش چی مونده بود غیر یه رد؟؟؟
یه سوالی دارم از گریه کنا
دخترش چطور لباشو بوسه زد؟؟؟
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات
.
.
#حضرت_رقیه سلام_الله_علیها
#اسارت_فتح
#محرم_صفر_۱۴۰۴
من بودم و تنهایی و غم
با پای زخمی قامت خم
رویم شبیه صورتت شد
ژولیده و زخمی و درهم
مویم شبیه گیسویت شد
خاکستری و خونی و کم
میخورد مثل چهره ی تو
بر صورتم هر سنگ محکم
بین گذر افتاده بودم
بی معجر و بی یار و محرم
دیدی چه شد آزار دیدم
آزار در بازار دیدم
در کوچه ها هفت آسمان را
روی سرم آوار دیدم
طشت می و پای عدو ، نی
زیر سرت هر بار دیدم
رقاصه های بی حیا را
بسیار در بسیار دیدم
از ضرب مشت و سیلی شام
بابا جهان را تار دیدم
نایی نمانده بین زانو
بی تابم از این درد پهلو
بر پهلویم سنگین لگد زد
بین بیابان مرد اخمو
بعد از لگد تا مشتش آمد
در صورتم افتاد ابرو
در این سفر با معجرم سوخت
زیبایی ام از چهره تا مو
تغییر کردم قصه دارد
میگویمت گیسو به گیسو
تو دیده ای چشمم چه دیده است
یا آنچه را گوشم شنیده است
حق میدهم ای غیرت الله
رنگت اگر چون من پریده است
دست یزید بی حیا که
ظلمش به ما خیلی رسیده است
قصد فروش دخترت داشت.....
انگار که ما را خریده است
ما را که حق در اوج عصمت
از نور زهرا آفریده است.....
#محمد_علی_بقایی ✍
#مقطعات
مکتوب از اثر حزن شب پنجم ماه صفر
به تاریخ ۱۴۰۴/۵/۷
#پنجم_صفر #شب_سوم_محرم
.