عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_وهشت ♡﷽♡ _سعیدے هستم! _بله آقاے سعیدے حاج آقا صادقے حدس میزد از هم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_شصت_ونه
♡﷽♡
زهرا اما بے هدف به سقف اتاقش خیره بود! خنده اش گرفته بود که مثل دخترکان قصه ها پشت پنجره نشسته است تا شاهزاده اش با پاے پیاده به دنبالش بیاید و او را با خود ببرد!
منتظر بود!!!
چند شب پیش زن عمویش جدے حرف پسرش را پیش کشیده بود و زهرا همان شب به مادرش گفته بود جواب منفے را بدهند!
خودش خوب میدانست دلدادگے پسر عموی 28 ساله اش به او
قصه دیروز و امروز نیست!
ولی...
خوشحال بود از اینکه نه را گفته بود!
و حالا منتظر بود!
منتظر همان شاهزاده اے که مثل پسر
عمویش زیبا نبود!
مثل او سوار بر ماشین آنچنانے سفید نبود تا بیاید و او را به قصر آرزو ها ببرد!
ولے عوض همه ے اینها ابوذر بود!!!
صداے بسته شدن در آمد و بعد سلام بلند عباس را شنید!
حال و حوصله نداشت از خانه بیرون
برود و سلام و احوال پرسی کند!
خودش را به نشنیدن زد و به کتاب بے نوایش نگاهے انداخت!!!
کلمات را میدید اما نمیخواند!
اگر نمے آمدند چه؟
مگر میشد نیایند؟
کلافه کتابش را بست و سر جایش گذاشت ...
به هال رفت و عباس را دید که خسته و با همان اخم همیشگے اش به مبل تکیه داده: سلام داداش!
عباس با شنیدن صدایش چشمهایش را گشود...
کسل و بے حوصله جواب زهرا را داد
زهرا از این سکوت بیزار بود اما عباس همین بود !بعد از مهربان همین بود...
(نام همسر عباس مهربان بوده)
بے حرف شربت آلبالوے خنک را روبه رویش گذاشت و بعد کنارش نشست عباس مدتے خیره اش
ماند و بعد بے هوا پرسید: زهرا تو سعیدے میشناسے؟
زهرا حس کرد به آنے تپش قبلش روے هزار رفت
آب دهانش را قورت داد و گفت:سعیدے؟آ...آره
میشناسم
عباس جدے تر از قبل گفت:
کیه؟ از کجا میشناسے؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_شصت_ونه ♡﷽♡ زهرا اما بے هدف به سقف اتاقش خیره بود! خنده اش گرفته بود که
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد
♡﷽♡
_هم دانشگاهیمه!
عباس خواست به سلسله سوالاتش ادامه دهد که صداے گریه امیرعلے کوچک از اتاقش بلند شد
و زهرا تقریبا بال در آورد و از کجایش بلند شد...
چقدر ممنون این برادر زاده کوچک با این گریه به موقعش بود.. با نشاط در اتاق را باز کرد و امیرعلی را در آغوش گرفت و قربان صدقه اش رفت: جانم جانم ...چیه الهے عمه قربونت بره؟
گریه براے چیه؟ جان جان...
شوقے وصف ناپذیر در دلش خانه کرده بود! اگر عباس بپرسد صادقے میشناسد یا نه یعنے حتما کسے پا پیش گذاشته..
با خنده و شوخے اندکے امیر علی را آرام کرد خوب میدانست گریه عزیزکش براے گرسنگے است..
به هال رفت و او را در آغوش عباس گذاشت و گفت: داداش یه دقیقه نگه دار این شازده پسرو من برم شیر خشکشو آماده کنم!
عباس با کمے اکراه پسرک را در آغوش گرفت...هنوز هم دلش با این موجود بے گناه و معصوم صاف نشده بود
امیرعلی همینکه در آغوش عباس قرار گرفت ساکت شد
عباس به این چشمهاے متعجب نگاه میکرد و حس میکرد با تمام دلگیرے هایے که از این موجود کوچک دارد جانش برایش در میرود...
امیر علے نگاهش میکرد و لبخند میزد...معجزه اش همین بود که با همین لبخندش شادے را به دل عباس هم مے آورد...
امیرعلے... پسرے که مهربان نه ماه انتظارش را کشیده بود و هر شب براے عباس تعریف میکرد
که چهره اش را چطور تصور میکند...
امیرعلے...نامی که مهربان عاشقش بود...
امیرعلی... وجودے که در بطن عشقش جان گرفته بود و حالا با آمدنش مهربانش رفته بود...
هنوز هم سخت بود یک سال زمان خیلے خیلے کمے براے فراموشے همسر عزیزش بود و او احمقانه امیرعلے را مقصر نبود همسرش میدانست...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد ♡﷽♡ _هم دانشگاهیمه! عباس خواست به سلسله سوالاتش ادامه دهد که صداے
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_ویک
♡﷽♡
زهرا در حالے که شیشه شیرش را تکان میداد او را از آغوش عباس جدا کرد ....
امیر علے با ولع شیر میخورد و زهرا قربان صدقه اش میرفت...
زهرا خیره به امیر علے گفت: عباس ...
نمیخواے یکم براے بچه پدرے کنی؟
یک سالش شده و تو هنوز یه دست نوازش درست و حسابے سرش نکشیدے! گناه داره!
عباس ... فکر میکنے مهربان راضیه؟
عباس سکوت کرده بود و هیچ نمیگفت...اما در دلش اعتراف کرد که زهرا راست میگوید...
گناه امیرعلے چه بود؟ از جایش برخواست و بے حرف به اتاقش رفت ... خسته بود! خیلے خسته...
____________________
[فصل هشتم]
با خستگے راه روے بیمارستان را طے میکردم...دو شب مداوم در گیر فاکتور ها و حساب کتاب ها بودیم و بالاخره به همه سر و سامان دادیم و من چقدر سر ابوذر بیچاره غر زدم!
بابا دیشب خبر خوشے را برایمان آورد و آن هم این بود که ما بالاخره آخر این هفته به خواستگارے میرویم!
ابوذر خوشحال بود ..اما دیگر مثل قبل ذوق زده نمیشد و دست و پایش را گم نمیکرد!
گمانم میرود به ناز شصت حاج رضا علے و بادگیرے هاے معروفش بوده...!!!!
و من قرار بود خواهر شوهر شوم!
نسرین داشت با گوشے اش ور میرفت و من واقعا حوصله ام سر رفته بود از این اخلاق جدید دوستانم و البته آن ماسماسکے که تمام روابط این روزهاے مردم را تحت تاثیر خودش قرار داده
بود...
بے هوا گوشی را از دستش قاپیدم و صدایش رفت بالا...
_هیس اینجا بیمارستانه خانم محترم
صداتو بیار پایین
کلافه گفت:این لوس بازیا چیه آیه؟ گوشیمو بده!
گوشے را در جیبم گذاشتم و خونسرد گفتم:خب از خودت بگو
خندید و به صندلے تکیه زد ...
میدانست خودش را بکشد هم من گوشے را پس نمیدم....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
🍃👖
#مجردانه
وقتے ازدواج میڪنید تنها ڪسے ڪہ بدرد شما میخوره همسرتـ💗ـونہ...
پس اگر میگه با فلان دوستت رفت و آمد نڪن من خوشم نمیـ✋🏻ـاد
به نظرش احتـ☺️ـرام بزارید...
#ازالانتمرینڪنید😌
پ.ن:
بسمالله💚
@asheghaneh_halal
🍃👖
°•| #ویتامینه🍹 |•°
مردها از زنانے ڪه عصبـ😣ـے هستند و
تمام مدت فریـ🗣ـاد میزنند، بیزارند هر
چند بسیار زیبـ🌸ـا یاخانه دار باشند..
مردها، خانم هایے ڪه اهل گفتگو باشند
و قادرند مشڪلات را از راه منطـ☺️ـقے
حل ڪنند، میپسنــ💗ـدند...
#نظرتون؟😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🎈|• #دردونه •|🎈
ڪتڪ زدن بچه ها به آنها نشان مےدهد:
ڪه حل مشڪلات از
طریق ڪتڪ زدن ڪار خوبےاست.👌
با ایجاد دردهاے جسمانے
در بچه ها به آنان مےآموزیم ڪه
از والــدین بترسنــد.
بعضے از بچه ها از احساس گناهے
ڪه در والدین بعد از ڪتڪ زدن ایجاد
مےشود استفاده ڪرده و همه گونه امتیاز
بـه دست مے آورنــد.😁
#نڪاتتربیتے_ریزوڪاربردے
😍•| @asheghaneh_halal
4_5954077673130034951.mp3
7.5M
✊🇮🇷
🇮🇷
#ثمینه
|•💎•| من به هر قیمتے باشه
|•😎•| پا به رکاب ولے هستم
|•😍•| من خادم حیدر و زهرا
|•😌•| نوڪر سید علے هستم
#دهه_فجر 🗓
#بیعت ✋
#سید_رضا_نریمانے 🎵
🇮🇷 @asheghaneh_halal
✊🇮🇷
😜•| #خندیشه |•😜
شــاه رفـت😄
پــدرش رفت😄
پسرش رفت😁
همســراش رفتن😄
خواهرا و برادراش رفتن😉
امــا یه عـده ڪه سبڪ
زنـــدگے#شــاهانه😌💪
دارن هنـــوز هستن
فــراریشون بدیم یا چے😂😁
مـــردم یادتون هست
مــا جـشن تولد گــرفتیم🎂
اونــــم ڪجــا⁉️
ڪــاخ سعـــدآبــاد😌
دیــر نــیست آقای جهانگـیری
ڪه همـــدیگــه رو ملاقات ڪنیم☺️
#ڪپے⛔️
#نــشر_آزاد_فقط_با_لینڪ😄
ڪلیڪ نڪنے شاهانه میشے😁👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
⏰📕 📕 #تیڪ_تاب ڪتابــــ•|📚|• •|وقتے مهتابــ🌕 گم شد|• نویسندهـ•|✍|• •|حمیـ🖋ــد ح
⏰📕
📕
#تیڪ_تاب
بسماللهالرحمنالرحیم
بچہهاےهمدان؛ بچہهاےصفاوعشقواخلاص؛ مردانبزرگوبےادعا؛
. . . .
📕 @asheghaneh_halal
⏰📕
♥️🕊
🕊
#شهید_زنده
🍁..| فـرمانـ❤️ـده سپاه
محمدرسول الله(ص) تهران|..🍁
🌹..| نام جمهوری اسلامے قبل از همـه ابـرقدرتها مےآید..
🌹..| امام خمینے(ره) با ورود خود نشـانـ☝️ داد شاخصهای ما متفـاوت شده و عزت و افتخار را برای ایران به ارمغـان آورد.
#عاشقانههاےحلالےها☺️✋
#عشقتون_به_انقلابوایرانــ🇮🇷
#مستدام😍
@asheghaneh_halal
🕊
♥️🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📷💣
📋•| #ڪارنامه_سیاه_پهلوی |•📋
زمــان #پهــلوی
وســع خــریدن مایحــتاج زنــدگیشونو
نــداشتن.😳😳😳😳
#گــرانے
#پهلوی
#مــایحتاج👊👊
•|📋|• @asheghaneh_halal
📸💣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛✨
✨
#آقامونه
°|✊|° آرمان نظام اسلامے چیست❓
°|😎|° اهداف و آرمانهای نظام اسلامی مطلقا نباید از نظر دور شود👌
#سخن_جانانــــ😍
✨ @asheghaneh_halal
💛✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°🎯| #غربالگرے |🎯°
در روز دوم از دهـــه فجــر🇮🇷🇮🇷
اولــین سیلے را بــا موشڪ#هویزه
بــه دشمــن زدیم👋👋👋
بــه اروپــا👋👋آمــریڪا👋👋
غــــرب منتــظــره
سیلــےهای👋✋
بعــدی باش👊🇮🇷🇮🇷
#آمریکا_هیچ_غلطی_نمیکند💪👊
#همه_جا_باید_رنگ_بوی_انقلاب_بگیرد🇮🇷🇮🇷
فــــرنگـ بــدون سانســـــور🙄👇
📡| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_ویک ♡﷽♡ زهرا در حالے که شیشه شیرش را تکان میداد او را از آغوش عبا
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_ودو
♡﷽♡
_خبرا پیش شماست آیه خانم بالاخره آقا داداشتون هم قاطے مرغا شد!
لبخندے رو لبهایم آمد و گفتم: کشت ما رو نسرین!!!
_به نظرت زود نیست؟
_چے؟ چے زود نیست؟
_سنشو میگم.. بیست و سه سال واقعا زوده!
_بنده خدا همینجوریشم در رفته! دوستاے طلبه اش تو این سن بچه هم دارن!
متعجب میگوید: دروغ میگے!!مگه میشه؟
_چرا نشه! مردے که به بلوغ فکرے رسیده و توانایے جمع کردن یه زندگے رو داره چرا باید خونه باباش باشه؟
گویا هنوز باورش نشده میگوید: من واقعا دارم شاخ در میارم بابا دست مریزاد اینا چه زندگے رو آسون میگیرن...
در حالے که ناخونم ور میروم میگویم: آره به خدا! تازه اینقدر هم زندگے با مزه اے دارن!
بے هوا یاد مینا مے افتم و میگویم: اینا رو ولش کن راستے دیروز که نیومدم براے مینا چه تصمیمے گرفتن؟ کے عملش میکنن؟
_آخر همین هفته البته دکتر والا گفت بنا به دلایلے نمیتونه خودش عملش کنه اما قرار یه دکتر کار درست بفرستن براش
آه از نهادم بلند شد...نسرین نگران پرسید چیزے شده؟
_من آخر هفته شیفت شب نیستم و داریم میریم خواستگارے!
ایشی میکند و میگوید:خب توام آیه!
انگار بچه اشه میره ان شاءالله سالم تر از قبل هم میاد بیرون...
گوشے اش را پس میدهم و میگویم: من میرم یه سر بهش بزنم میام.. سرے تکان میدهد و گوشے را میگیرد...
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_ودو ♡﷽♡ _خبرا پیش شماست آیه خانم بالاخره آقا داداشتون هم قاطے مرغ
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_وسه
♡﷽♡
آرام و بے صدا به اتاقش میروم... روے تخت معصومانه مثل همیشه خوابیده بود... مادرش بیدار بود
و نگران به مینا زل زده بود...
نزدیکش میشم و آرام سلام میکنم! با دیدنم چهره اش باز میشود و در آغوشم میگیرد... و ناگهان میبارد ...
باران خوب است!! به شرط آنکه اسیدے نباشد و اینجور دل آدم را نسوزاند!
آرام اشکهایش را پاک میکنم و میگویم:هیس آروم باش نازنین جان...
چه به روز خودت آوردے؟
با هق هق بریده بریده میگوید: چطور آروم باشم آیه؟ پاره تنم داره درد میکشه و من کارے از دستم بر نمیاد!
فکر میکنم مادرها ققنوس ترین آفریده هاے خدایند...به جز....
لبخندے به رویش میزنم و میگویم:نازنین جان... چرا اینقدر نا امیدے؟ امیدت به اون بالایے باشه!!
اون بخواد نشد نداره...
میگوید: من از خود خودش گله دارم...مگه میناے من چه گناهے به در گاهش کرده بود؟ آیه ببینش... نگاهش کن میگویم:صبور باش عزیزکرده خدا... خدا زیر منت من و تو نمیمونه
میگوید:آیه از همون اولش اینجور بود از به دنیا اومدنش تا بزرگ شدنش این بچه زجر کشید و من و باباش کنارش ذره ذره آب شدیم... چرا آیه چرا؟
چرا میپرسید و من چه میگفتم؟ از حکمتے که خبر نداشتم...دستی به موهاے میناے غرق در خواب کشیدم و گفتم:
_نازنین یه چیزو میدونستے؟ خدا خیلے بدش میاد بنده هاش باهم درد و دل کنن! دلیل قانع کننده
اے هم داره! میگه مگه من میشینم به بقیه بنده هام خبر بدم تو چه نابندگے ها که نکردے؟ چه گناها که نکردے؟ تو هم مروت به خرج بده... من اگه یه چے بگیرم عوضش خیلے چیزا بهت میدم!!
واعظ و منبرے نبودم ... دلم میخواست قدرے آرام شود ..سکوت کرده بود و به مینا خیره بود.. ...
دستے به عقیق دور گردنم انداختم سرد بود .... سرد
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هفتاد_وسه ♡﷽♡ آرام و بے صدا به اتاقش میروم... روے تخت معصومانه مثل همیش
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هفتاد_وچهار
♡﷽♡
نماز صبح را که خواندم دیگر نا برایم نمانده بود!
تازگے ها خیلے خسته میشدم و میدانستم که کم خونے گرفته ام... کنج نماز خانه دراز کشیدم و به سقف خیره شدم ... سکوت سردے در بیمارستان حاکم بود ... زیرلب ذکر میگفتم و سعی داشتم به
فکر آشفته ام سر و سامان دهم .
بے اختیار دست بردم و گردنبندے را که عقیق انگشترے به آن آویز بود در آوردم ...
خیره عقیق انگشترے بودم... آقاجان همیشه وقت نماز دستش مے انداخت...
میگفت عقیق انداختن ثواب دارد!
طرح ساده اما زیبایش را از نظر گذراندم... یادم مے آید خان جون مادر بزرگم را میگویم ...میگفت
این انگشترے براے پدر شوهرش بوده که به آقا جان رسیده و این انگشترے یک جفت کمے تا قسمتے زنانه هم دارد...
میگفت بابا محمد که با ما...با همسر سابقش ازدواج کرد آقاجان این انگشترے را به او داد و جفت زنانه اش را به آن زن... که البته بعد از طلاق از بابا محمد همه چیز را پس داد جز آن انگشترے...
بی اختیار یاد آن زن افتادم! دست خودم نبود هر از چند گاهے یادش مونس تنهایے هایم میشد! او را اگر به قیافه ببینم نمیشانسمش!
هیچگاه نخواستم ببینمش! نه اینکه از من سراغے گرفته باشد ها! نه! از میان عکسهاے قدیمے هم نخواسته بودم ببینمش!
گه گاهے که یادش مے افتم با خودم میگویم او هم گه گاهے یادم مےافتد؟
نمیدانم شاید ایراد از خود خواهے و غرور بیش از اندازه من بود! البته که من حتے در یاد کردن از او هم جوانب ادب را رعایت میکنم اما دلم صاف نمیشود با یادش!
یادم مے آید از وقتے که میخواستم باشد نبود!
یک روز که خیلے پاپیچ مامان عمه شدم ماجرا را تعریف کرد!
دوست مامان عمه بود... با بابامحمد که ازدواج کرد چند ماهے خوب بودند! اما میگفتند همه چیز از باردارے من شروع شد!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃