•[ #قرار_عاشقی🌙 •]
\\ آرزویـــم شده در
صحن گوهـ💛ـرشاد بنشینم
و از پشت لایـه اے
از اشڪ پشت چشمانم
ضریحت را دید بزنم
و سلامت دهـــــــم
ســلام آقـ💓ـاے مهربانے ! \\
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😒] نتُن داهی. مامان ؟؟ بیا داهی
لو بِبَل. حوصلَ سو ندالم.
☺️] چی شده؟؟ مگه دایی
چکار کرده؟
😔] با من اومت خونه دوستم
اپطالی. همه بامیههاسون لو خولد
آبِلو بَلام نموند.
😘] قربون تو پسر محجوب
😏] دایی رو هم میسپریم دست
مامان بزرگ.
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وشش سعید چشمکی زد. دست هایشان را به هم زدند و از هم جدا شدند... شرو
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_شصت_وهفت
شروین به سرفه افتاد. شاهرخ لیوانی آب برای شروین ریخت و درحالیکه به کمرش می زد پرسید:
-چی شد؟
شروین سرفه کنان جواب داد:
-هیچی ... شیرین بود. پرید تو گلوم
لیوان آب را گرفت. شاهرخ پرسید:
-راستی کتابها به درت خورد؟
شروین لیوان را سر کشید.
-نه. هنوز وقت نکردم ولی سعی می کنم بخونمشون
سریع بلند شد.
- بابت جوابها ممنون
استاد تا دم در همراهش رفت.
- اگر مشکلی بود خوشحال می شم کمکی کنم
- چشم ... حتماً
نزدیک شب بود که رسید خانه. ماشین توی حیاط را خوب می شناخت. می خواست یواشکی برگردد که سگ خانه شان به طرفش دوید.
- وای نه
از توی ایوان صدا یی آمد:
- حتماً شروینه
به ناچار از لای درخت ها بیرون آمد.
-به به آقا شروین
بعد از احوالپرسی روی صندلی نشست.
*
سعید با بچه ها ایستاده بود. شروین را که دید دستی تکان داد، چیزی به بچه ها گفت خداحافظی کرد و به طرف شروین آمد.
-چطوری؟
- ای
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_شصت_وهفت شروین به سرفه افتاد. شاهرخ لیوانی آب برای شروین ریخت و درحالیکه
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_شصت_وهشت
- تو کلاً دستور زبان فارسی رو عوضی کردی ها! جواب یه چیزهاییرو ای میگی که اصلاً ربطی نداره. شروین سلام، ای، شروین خوبی؟ ای. شروین مردی؟ ای تو چیز دیگه ای بلد نیستی؟
شروین کسل گفت:
- نمی دونم
-چه خبر؟ به این یکی نمی تونی بگی ای
شروین شانه ای بالا انداخت. سعید گفت:
- آها، یادم نبود این یکی هم هست
و بعد به تقلید از شروین شانه بالا انداخت. دستی به شانه اش زد.
- چند تاش غرق شده؟
-هیچی
-این هیچی یعنی همه چی
شروین رویش را برگرداند.
-خسته ام سعید، ول کن اصلاً حوصله ندارم ، نمی خوام راجع به چیزی حرف بزنم
-من چی؟ حرف نزنم؟
-فکر کنم اگه بگم بمیر راحت تره برات
-دیروز رفتم باشگاه. اگه بودی دعوات می شد. بابک طرفدار تو بود...
یکدفعه شروین نشست. سعید هم کنارش نشست.
-چی شد؟
شروین سرش را پائین آورد و با دست هایش گرفت.
-هیچی، تو برو ، منم می آم
-چیزی نمی خوای؟
-نه
-مطمئنی؟
-آره، گاهی اینجوری می شم. باید تنها باشم
سعید رفت. چند بار نگاهی به عقب انداخت ... شروین دستی روی شانه اش احساس کرد.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_شصت_ونه
-هرچی فکر می کنم می بینم تو مرام ما نیست تنهات بذارم . یه بلایی سر خودت می آری
- برو سعید، سر به سرم نذار
-اینجوری که نمیشه، پاشو خودت رو لوس نکن
شروین یکدفعه سرش را بلند کرد و داد زد:
-دِ برو دیگه. ولم کن. گفتم که می خوام تنها باشم
همه به طرفشان برگشتند . سعید نگاهی به اطراف کرد و درحالیکه دست هایش را تکان می داد تا شروین را آرام کند گفت:
-خیلی خب، خیلی خب ، آروم باش...
و رفت. شروین دوباره سرش را میان دست هایش گرفت. چند دقیقه ای گذشت. دوباره دستی روی شانه اش احساس کرد. عصبانی بلند شد. دستش را مشت کرد و عقب برد و یقه سعید را گرفت، داد زد:
-مگه نمی گم...
ولی حرفش نیمه تمام ماند. کسی که روبرویش بود سعید نبود. دستپاچه یقه شاهرخ را ول کرد وتته پته کنان گفت:
-ببخشید ... من ... فکر کردم ... سعید ... یعنی...
کلافه دستی به صورتش کشید و سعی کرد آرام باشد. نفسش را بیرون داد. لحظه ای چشم هایش را بست و گفت:
-من واقعاً معذرت می خوام. اشتباه شد
و وقتی شاهرخ با خونسردی جوا ب داد:
- عیبی نداره، مهم نیست
روی صندلی ولو شد.
-می خواستم چند دقیقه باهاتون صحبت کنم ولی مثل اینکه وقت مناسبی نیست
شروین کمی چشم هایش را مالید.
-راجع به چی؟
-اگر اشکالی نداره بریم اتاق من...
شاهرخ کتش را آویزان کرد و با دست به شروین اشاره کرد که بنشیند. بعد لیوانی آب برایش ریخت. شروین با اکراه گرفت و سر کشید.
-می تونیم صحبت کنیم؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
هدایت شده از افتخارات جمهوری اسلامی
😊 سلام به همه ی اعضای کانال
🙂قرار شد امشب درباره مهندسی اجتماعی براتون بگم
🎓به زبون رسمی میگم :
❗️بسیاری از افراد خیال می کنند که علت اصلی بدحجابی ها، سختی پوشیدن حجاب است، اما این ظاهر ماجراست نه اصل آن.
👇به این مثال توجه کنید:
✅انسانها راحت ترین لحظه ها را در منزل سپری می کنند و راحت ترین لباس برای هر کسی، لباس منزل است اما همه برای بیرون از منزل از لباسهایی غیر از لباس منزل استفاده می کنند.
❗️علت آنست که می دانند عرف جامعه نمی پسندد که کسی با لباس منزل در عرصه های اجتماعی حاضر شوند.
🔺اگر کسی بخواهد با لباس های راحتی منزل، از خانه بیرون بیاید، هیچ مانع قانونی و شرعی در سر راهش وجود ندارد اما هرگز این کار را نمی کند، چون اصلا در این حالت احساس راحتی نمی کند و نگران #قضاوت_های_دیگران درباره خود خواهد بود.
👈پس عامل اصلی پوشیدن لباس های رسمی (که معمولا راحت هم نیستند) رهایی از احساس فشار اجتماعی است.
☝️این یعنی فشار اجتماعی می تواند شرایط اجتماع را طوری مهندسی کند که انسانها با لباس های رسمی، احساسی مطلوب تر از لباس های راحتی منزل داشته باشند ...
⬅️ حجاب هم تابع همین قاعده است و اگر جهت فشار اجتماعی بدرستی مهندسی و تنظیم شود، خود بخود افراد جامعه از داشتن حجاب و حتی چادر احساس مطلوب تری خواهند داشت و هرگز راحت نخواهند بود که بدون چادر از منزل خارج شوند!!
💡مهندسی اجتماعی، شاه کلید حل مشکل بدحجابی است و مهم ترین کارکرد برچسب های پویش حجاب فاطمی، تتظیم جهت فشار اجتماعی در جهت تقویت ارزش حجاب است.
👋فردا شب بیشتر براتون توضیح میدم
#پویش_حجاب_فاطمے ۵
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هرکی ۱۰ دقیقه وقت داره و میخاد همه ی توضیحات را یه جا بخونه به این آی دی مراجعه کنه
@hemayat_puyesh