🌙🍃
🍃
گاهے افرادے رو میبینیم ڪه به پوچے رسیدن
چرررا؟
چون محور زندگیش خداییش نیست
شاید مذهبے باشه نمازش ترڪ نشه و...
رفته درس خونده مهارت یادگرفته
ورزش ڪرده و خیلے مثالاے دیگه
اما مدام دم از ناامیدے میزنه
خب این شخص خدارو قبول نڪرده از ته
وگرنه تو اگه خدارو پذیرفتے هیچ دل مردگے اے تو وجودت پیدا نمیشه
میدونے تهش بےبهره نمیمونے...
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
اصلا تفاوت هست بین اونے ڪه قلبا خدارو پذیرفته
با اونے ڪه همینطورے سطحے بر اساس جو خدارو پذیرفته
اولے شاده انرژے داره
مدام دنبال بهتریناست
میخواد به اون بالاها برسه
چه بسا میرسه و موفقم میشه
اما اون یڪے...
همینجور ناامیده
ڪسلِ
اصن دو دیقه پیشش باشے خستت میڪنه...
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
حالا ممڪنه بگید پس اینهمه آدم بےخدا ڪه شادم هستن پس چین
آره شادن
اما برو عمق وجودشونو ببین
شادے به لباس خوب و غذاے آنچنانے
و پول بسیار نیست
اون شخص از درون خلاء داره
براے پر ڪردن این خلاء ها مدام دنبال راه هاے مختلفه
ولے نمیدونه ڪه راه هایے ڪه میره اشتباهه و مدام به بن بست میرسه...
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
باید یه پویش راه بندازیم
پرچم پرستش بالاببریم
پرچــم پرستش،نمازه
خب پس چرا فرادا
براهمینه به جماعت توصیه شده
پرچمو ڪه تو اتاق برافراشته نمیڪنن
مانمیخوایم فقط تودمورد نیاز بریم سراغ خدا
همیشه باید اطاعت ڪنیم
این حس پرستش باید بیدار بشه
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
وقتےڪه این حس بیدار شد
آدم میرسه به موضوع ترڪ گناه
حتے اگه هم خدابگه اشڪال نداره
میگه نه
خدایا میخوام اطاعت ڪنم
پیامبرانم همینطورن.
باید تبدیلش ڪنیم به فرهنگ
فرهنگےڪه ریشش ازدرون ماباشه
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
وقتے حس پرستش بیدارشد
ڪاربه جایے میرسه ڪه امام زمان
ڪسے رو به بے دینے دعوت نمےڪنن
اگر بخواد شخصے بےدین بشــه خودشو
ازدیگران پنهون میڪنه
بهش میگے آزاد باش
میگه نه زشتــه تحقیـــر میشم
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
ڪار به جایے میــرسه که
ترس ازخدا افتخار میشــه
نهایت عشق خدا به بندش میدونین چیه؟
اینــه ڪه به بندش فرمان بده
براے همین به رسول خدا بیشتــر فرمان داده ڪه نمازشب هم بر پیــامبر واجب شده
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
شیطون ڪلے عبادت ڪرد اما جازد
چرا؟؟ چون حس پرستش بیدارنشد
میدونین بیشترین تعداد ڪسایےڪه
مسلمون میشن ڪیـــه؟؟
ماه رمضونه.
چون میبینن مسلموناهمش دارن
اطاعت میڪنن میگن ماهم میخوایم .
الان تو تربیت چه ڪردیم ڪه راحت
روزه خوارے میڪنن؟؟
پس ڪو حس پرستش
🍃
🌙🍃
🌙🍃
🍃
تاحس پرستش منو تو بیدار نشه
امام زمان ظهـــور نمیڪنه
چون امام زمان به ڪسے فرمان میده
ڪه خدابهش فرمان داده
ان شالله این حســو خدا توما بیدار ڪنه
تواین شبـــا بگین خدایامیخواست اطاعت ڪنم بنانداشتم معصیت ڪنم.
اشتباه ڪردم
اینجاست ڪه حست کم کم داره بیدارمیشهـ
باعشق خدارو صدابزنیم
🍃
🌙🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وشش -ما هم باید شام بخوریم و گاز داد... ساعت11 بود که رسید خانه. صد
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وهفت
نیلوفر خداحافظی کرد و رفت. شروین ماند و دردسر جدید. نگاه مادرش خیلی واضح بود!
•فصل نهم•
سعید نشست.
- بالاخره دیشب تونستی از ترافیک رد بشی؟
-آره، چه جورم. اگه داری یه ترافیک برا امشب جور کن. گفتم این چرا تنها اومده بود. خدای شانسم
- چرا تلگرافی می حرفی؟
-امشب جشنه. اومده بود منو دعوت کنه
- یه جنتلمن وسط یه گله لیدی! چه شود!
- لیدی؟ یه مشت عوضی رو جمع کرده که پز منو بده. افتخار نامزدی ایشون هم نصیبم شد
سعید داد زد
-وا ووو. چه هیجان انگیز!
شروین زیر لب غر غر کرد:
- چه احمقانه!
در همین حین شاهرخ را دید. یکدفعه مثل برق گرفته ها بلند شد و جیغ خفیفی کشید.
- وای نه!
سعید هم از جا پرید.
-چی شد؟ چیزی گزیدت؟
شروین که زانوهایش شل شده بود نشست. سعید هم مجبور شد بنشیند.
- معلومه چته؟
-حالا اونو چه کار کنم؟
-میشه مختصات بیشتری بدی؟
-دیشب برای اینکه خلاص بشم گفتم با استاد قرار دارم. اونم گفت اگه راست می گی بیارش
- با این راه حل هات. خب بگو نیومد
- دیشب مامانم یک ساعت سر و صدا کرد. بو برده بود قضیه ترافیک ساختگی بوده. اگر نبرمش دخلم اومده
- به خاطر یه دروغ؟
-کاری به دروغ نداره. هرکس بر خلاف میلش حرکت کنه دودمانش رو به باد می ده و من این کار رو کردم. فرقی هم نمی کنه کی باشه. کاش یه کارد بر می داشت آدمو خلاص می کرد. با فریادهاش آدمو زجرکش می کنه
- تو که با این استاده ایاقی، بهش بگو، شاید اومد ... بالاخره این همه مسئله حل کردی باید یه جایی به درت بخوره
مدتی به سعید خیره ماند. سعید ابرویش را بالا برد.
- ترافیک خوبیه؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وهفت نیلوفر خداحافظی کرد و رفت. شروین ماند و دردسر جدید. نگاه مادرش
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_وهشت
از کلاس که بیرون آمد شاهرخ را توی راهرو دید. صدایش زد.
- شاهرخ؟ شاهرخ؟
شاهرخ ایستاد و برگشت. دانشجویانی که آن اطراف بودند متعجب نگاهی به هم انداختند. با هم دست دادند و کنار شاهرخ راه افتاد. قبل از اینکه حرفی بزند شاهرخ گفت:
-توی دانشکده تو آقای کسرایی هستی و من مهدوی. رابطه دوستانه ما مال خارج از دانشکده است یا اتاق من نه در ملا عام
- می ترسی بگن پارتی بازی می کنه؟
- نباید خودت رو در شرایطی قرار بدی که باعث سوظن بشه. به هر حال ما بین همین مردم زندگی می کنیم. لزومی نداره الکی بهمون بدبین باشن
شروین جوابی نداد. نمی دانست چطور سر بحث را باز کند. توی فکر بود که شاهرخ گفت:
-ازت انتظار نداشتم
- چی رو؟
-که اینجور برخورد کنی
- با کی؟
شاهرخ در اتاق را باز کرد و گفت:
-یادت نمیاد؟
به شروین تعارف کرد که وارد اتاق شود. شروین وارد شد و نشست:
-20 سوالیه؟
-راجع به دیروز صحبت می کنم
- دیروز رو ولش، فکر امروز باش، اومدم ببرمت جشن!
- جشن؟
-یه جشن خانوادگیه. می خوام تو هم بیای
- اگه خانوادگیه پس من اونجا چه کاره ام؟
-همه می تونن هرکسی رو که دوست دارن بیارن
- این همه رفیق داری. مثلاً همین سعید
- آآآ... می خوام یکی رو ببرم که دک و پز درست و حسابی داشته باشه
- مطمئنی؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_نود_وهشت از کلاس که بیرون آمد شاهرخ را توی راهرو دید. صدایش زد. - شاهرخ؟
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_نود_ونه
- اَه! چقدر گیر میدی! من حال می کنم تو رو ببرم. سعید تکراری شده
شاهرخ در قفسه کتاب هایش را بست. پشت میزش نشست، دستهایش را روی میز گذاشت و در هم گره کرد.
- ترجیح می دم حقیقت رو بدونم
شروین مدتی در چشم های شاهرخ خیره ماند. بعد ابروهایش را بالا گرفت و گفت:
-خیلی تابلو بود؟
شاهرخ لبخند زد.
- تقریباً!
شروین سری تکان داد و زیر لب گفت:
- خیلی خب. راستشو می گم
بعد در حالی که با هیجان حرف می زد تا خودش را بی گناه جلوه دهد گفت:
- باور کن تقصیر من نبود. از عمد این کار رو نکردم. فقط خواستم از شر اون جشن لعنتی خلاص بشم. همین
- حالا قسمت اصلی رو بگو!
شروین نفسش را بیرون داد و درحالی که سعی می کرد به خودش مسلط باشد ادامه داد:
-ازم خواستن برم جشن. منم گفتم با استادم قرار دارم. یعنی تو. اونام گفتن اگه راست می گی استادت رو هم بیار. حالا من مجبورم تو رو ببرم تا زنده بمونم
شاهرخ دست چپش را زیر چانه اش گذاشت.
- این همه ماجراست؟
- اوهوم
شاهرخ کمی سرش را کج کرد.
- واقعاً؟ چرا نگفتی قرارت رو بی خیال می شی؟
شروین کلافه جواب داد:
- اوکی، گفتم نمیشه، گفتم اگه نرم بیچارم می کنه
یکدفعه عصبانی شد و درحالیکه دست هایش را تکان می داد داد زد:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #سلام_حضرت_باران💐 •]
✨.•|درغربٺ عشق،آشنا را برسان
فرزند علی مرتضی را برسان
خشنودے قلب چهارده معصومٺ
یارب فرج امام ما را برسان..|•.✨
•• #باصاحب_الزمان🌸
•• #أللَّهمَ؏َـجِّلْ لِولیڪَ ألْفرج🌸
.
.
هرشب ـرأس ساعت ۲۳😌👇
[•💚•] @asheghaneh_halal
•[ #ادعیه📖 •]
#در_سجده_شڪر
✨اَللّهُمَّ مَغفِرَتُڪَ اَوسِع مِن ذُنوبي ،
وَ رَحمَتُڪَ اَرجی عِندي مِن عَمَلي،
فَاغفِر لي ذُنوبي. یا حَیّاً لایَمُوتُ.
🌟بارالها آمرزش تو از گناهان من
گسترده تر و رحمت تو امیدبخشتر
از کردار من است. پس گناهانم را
بیامرز ای زندهای که نمیمیرد.
#آمین_یا_رب_العالمین.
📕|• #مفاتیح_الجنان. ص: ۹۳۷
سیم دلتو ــوصل ڪن😌👇
[•🌙•] @asheghaneh_halal
5cd1074d4634f4bcf21298fd_-8997777539566095664.mp3
3.97M
••🍃🎙••
#سکینه
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء بیست و چهارم •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
من دوس دارم یه آدم دیگه بشم-سبک آروووم.mp3
11.84M
---
💚🍃
---
#ثمینه
من دوستـ دارمـ💗|••
یہ آدمـ دیگہ بشمـ😞|••
اونڪہ دلتـ میگہ بشمـ☺️|••
منو ڪمڪ ڪنـــ✋|••
پ.ن:
آقا جانـ💔
حرمـِـ تو تنها سرپناهـِ منہ😭
#یا_ثامن_الحجج🌸🍃
#ڪربلایے_حسین_طاهرے 🎤
---
💚🍃 @asheghaneh_halal
---
عاشقانه های حلال C᭄
--- 💚🍃 --- #ثمینه من دوستـ دارمـ💗|•• یہ آدمـ دیگہ بشمـ😞|•• اونڪہ دلتـ میگہ بشمـ☺️|•• منو ڪمڪ ڪنـــ
#پیشنهاد_دانلود
اگه دلتون رفت مشهد ،
رفت روبروی سقاخونه
رفت باب الجواد😭💔
منم یکمے دعا ڪنید ، ڪه عجیب محتاجم🙏🙏