eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
👔🍃 #همسفرانه بــــاور ڪن •😊• ڪـــار من نیستــــ =•❌•= ڪـــار ِخداستــ=•👌• " دلـــ˙٠•💚•٠˙ــــم " جایــــے میان ِنَفَس هایَتـــღـــ گیر ڪـرده است •😌• #خدایا‌چه‌ڪرده‌اے‌بادل‌من☹️ @asheghaneh_halal 👔🍃
°🐝| #نےنے_شو |🐝° هوا چگد گلمه😩 اما مامان جونم دفته با چادُل و لوسلی توی گلما جهاد میتُنم.. لاستی! املوز صبح لفتم تشییع پیڪل شهدا😢😢 سلبند یا زینب بستم تا بهشون بگم منم باهاتونم☺️ قبول حق باشه. ما رو که دعا کردی دیگه؟😉😉 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_ونه شروین خندید. - کجا باید بخوابم؟ چند دقیقه بعد شاهرخ برگشت
🍃🍒 💚 - جای منو انداختی تو آفتاب؟ - سلام علیکم شروین سری تکان داد. شاهرخ نان را روی میز گذاشت. - جواب سلام واجبه - سلام - واسه خاطر جناب عالی رفتم نون گرفتم طلبکار هم هستی؟ پاشو یه دوش بگیر سرحال بشی - نمی خوام. حوصله ندارم - پس من می رم شاهرخ این را گفت و از اتاق بیرون رفت. - هی؟ کجا؟ من گشنمه شاهرخ سرش را کرد توی اتاق - تا حالامهمون به این پرروئی ا نداشتم - خب، حالا که داری! می خوای از گشنگی بمیره؟ شاهرخ خندید. - حقیقتاً در برابر تو کم می آرم. تا تو سفره رو بندازی من هم میام و دوباره رفت. شروین داد زد: - ولی من بلد نیستم صدای شاهرخ از دور آمد. - یاد می گیری لپهایش را باد کرد و نفسش را بیرون داد. بالاخره بعد از کلی تقلا سفره را انداخت. پای سفره که نشست شاهرخ در حالیکه سرش را با کلاه حوله اش خشک می کرد وارد شد. نگاهی به سفره انداخت. - کل آشپزخونه منو زیر و رو کردی؟! نشست. کلاه حوله اش را عقب انداخت. لقمه گرفت زیر لب چیزی گفت و شروع به خوردن کرد.نگاهی به شاهرخ که موهای خیسش از دورش آویزان بود انداخت و مشغول هم زدن چائی اش شد. تند و تند هم می زد. - همش ریخت! شروین سر بلند کرد. بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_نود - جای منو انداختی تو آفتاب؟ - سلام علیکم شروین سری تکان داد.
🍃🍒 💚 - ها؟ شاهرخ به استکان اشاره کرد. شروین نیشخندی زد و دست کشید. شاهرخ لقمه اش را قورت داد پرسید: - امروز برنامت چیه؟ -ساعت 2 امتحان دارم - زودی بخورمی خوام بریم یه جائی - کجا؟ - فعلاً بخور. میرم لباس بپوشم چائی اش را سر کشید و رفت. شروین چند لقمه ای دهنش گذاشت. سفره را جمع کرد و کناری گذاشت. - هنوز نشستی که! سرش را از روی موبایل بلند کرد. با دیدن شاهرخ سری تکان داد و سوتی زد. یکدست سفید ! حتی بلوز ژیله اش هم سفید بود. - خوش تیپ کردی! شاهرخ همانطور که آستینش را بالا می زد بادی به غبغب انداخت و پشت چشم نازک کرد! جلوی آینه ایستاد، موهایش را شانه زد. یکی از ادکلن ها را برداشت و به لباسش زد. - پاشو بریم شروین موبایل را توی جیبش گذاشت و بلند شد... شاهرخ آدرس می داد و شروین می رفت. - همین جا، نگهدار شروین نگاهی به سر در بیمارستان انداخت و با تعجب پرسید: - بیمارستان؟ برا دکتر اومدن تیپ زدی؟ - مردم که نباید واسه دیدن ما کفاره بدن! - ولی الان وقت ملاقات نیست شاهرخ کیفش را که برخلاف همیشه کولی بود برداشت، پیاده شد و گفت: -چقدر ایراد می گیری! بعد جلو افتاد و شروین به دنبالش. بعد از اینکه توی یکی دوتا از اتاق ها سرک می کشید رفت دم اطلاعات سرش را پائین آورد و گفت: -سلام، خسته نباشید بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدو_نود_ویک - ها؟ شاهرخ به استکان اشاره کرد. شروین نیشخندی زد و دست کش
🍃🍒 💚 - سلام، ممنون، چه کمکی ازم برمی آد؟ -دکتر موسوی هستن؟ - بله ولی الان مشغول معاینه هستن - چقدر طول می کشه؟ - دیگه کم کم تموم میشه. منتظر باشید شاهرخ تشکر کرد. شروین که کنارش ایستاده بود پرسید: - موسوی کیه؟ قبل از اینکه شاهرخ جواب دهد صدائی آمد: - سلام بر ریاضی دان بزرگ، استاد مهدوی! شاهرخ با شنیدن صدا نیشش باز شد. برگشت. - علیک سلامسینوهه طبیب همدیگر را در آغوش کشیدند. شروین رفت نزدیک: - دو هفته ای هست نیومدی - متأسفم، سرم شلوغ بود - بچه ها خیلی دلتنگ شدن - امروز اومدم، با دست پر! شاهرخ این را گفت و کیف را نشانش داد. شروین بدون اینکه حرفی بزند تماشا می کرد. دکتر نگاهی به شروین که با کنجکاوی به حرفهایشان گوش می داد انداخت و گفت: - کاری داشتید؟ شاهرخ دستش را روی شانه شروین گذاشت و گفت: - این شروینه! دوست من و رو به شروین دکتر را معرفی کرد. - اینم دکتر موسوی. دکتر سیدعلی موسوی علی دستش را دراز کرد. - ببخشید نشناختم و از شاهرخ پرسید: - عضو جدیده؟ شاهرخ ابرویی بالا برد: - شاید! بہ قلــم🖊: ز.جامعے(میم.مشــڪات) ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🍒
[• #آقامونه😌☝️ •] ↜]• باز هــمـ👇 شب شـــد..◼️ ↜]• و فانوس دلمـ💚 روشن توسٺ..💫 •✍• #امید_آذر #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(429)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌹•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• صبح ته مانده‌ے عطر شب بوهاےدیشب است😌 هفت زنگـ⏰ ساعت سحر خیز قدیمے چاے تازه دمے کہ بخارش بوے بهار نارنجـ😋 مے دهد و صبح بخیرهایے کہ آسمان شهر را پرکرده ... | 🙂🎈 | 💐 @Asheghaneh_halal •••🍃•••
#همسفرانه " چَشمـــ👀ـــانَش " شــــروعِ تمــام✋ " ســ✨ــورهِ هاىِ " كتــابِ عــاشقيمـ❣ـان بود...! #ميسا_دورقى✍ #My_Love💕 بھ وقت ـعاشقے😉👇 •°❤️•° @Asheghaneh_Halal
[• #مجردانه♡•] اے عشق مگو به خواستگارے برویم↻😐 بر خانه آنڪه دوست دارے برویم↻🏡 امروز ڪه جیب هر↻💰 دوتامان خالیست باید ڪه پےِ اضافه↻⚒ ڪارے برویم #خزاعے #خداروزےرسونه😉 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] \\💞 وقتے «همسر» شدیم، باید «همسرے»ڪنیم. فرقے نمیڪند چه زن و چه مرد و در همه زمینه‌ها گفتگو، برنامه‌ریزے،ڪار منزل، بیرون رفتن، خرید، مهمانے دادن یا مهمانے رفتن و...همه چیز باید با همڪارے و مشورت یکدیگر باشد.... \\💞 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃 #طلبگی ..|🕊جــوانـے‌پـرارزش✨ "امـام‌خـمـیـنے" عارف بزرگوار آقای شاه آبادی "روحي فداه " فرمودند : که تا قــ💪ـواے جوانی و نشــ☺️ــاط آن باقی است، بهتر می توان قیام کرد در مقابل مفاسد اخلاقی، و خوبتر می توان وظایف انسانه را انجام داد. #قـدرجـوونـیمـونو‌بدونیم🌸 #مـنـبـع: چـهل حـدیـث امـــام‌خـمـیـنےصــــ 95ـ •• @asheghaneh_halal•• ..|🍃
🌷🍃 🍃 #چفیه . رفتند..؛ شهید شدند پیڪرشون موند توےِ سوریہ... بعد چند سال اومدند..! ماهنوز درگیر اینیم ڪه چجورے ڪمتر گناه ڪنیم :) #چقدعقبیم..! #شهیدمدافع‌حرم‌محمدجنتے #شهدا‌را‌یاد‌ڪنیم‌باذڪرصلوات •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊• 🍃 🌷🍃