eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[• #صبحونه 🌤•] ــــــــــــــــــــــــــ🌼🍃 . صبح از رُخِ او تحفہ به گلزار فرستاد... #طالب‌آملے { صُبحِتون بهشٺے } [•♡•] @asheghaneh_halal
🎈|• •|🎈 روزای اول ازدواج یه روز دستمو گرفت و گفت: "خانومی...❤ بیا پیشم بشین کارِت دارم..." گفتم... "بفرما آقای گلم من سراپا گوشم...😍" گفن "ببین خانومی...❤ همین اول بهت گفته باشمااا... کار خونه رو تقسیم میکنیم هر وقت نیاز به کمک داشتی باید بهم بگی...☺️❤" گفتم "آخه شما از سر کار برمیگری خسته میشی☹️ گفت "حرف نباشه ،حرف آخر با منه..😏 اونم هر چی تو بگی من باید بگم چشم...!😁🌹 واقعاً هم به قولش عمل کرد از سر کار که برمیگشت با وجود خستگی شروع میکرد کمک کردن...😍 مهمون که میومد بهم میگفت "شما بشین خانوم...👌😊 من از مهمونا پذیرایی ميکنم..."😉 فامیلا که ميومدن خونه مون به حال زندگیمون غبطه میخوردن و بهم میگفتن "خوش به حالت طاهره خانوم...😍❤️ آقا مهدی،واقعاً یه مرد واقعیه..."😌 منم تو دلم صدها بار خدا رو شکر میکردم...🌹 واسه زندگی اومده بودیم تهران... با وجود اینکه از سختیاش برام گفته بود ولی با حضورش طعم تلخ غربت واسم شیرین بود...🙂 سر کار که میرفت دلتنگ میشدم..☹️ بر که میگشت،میفهمید با وجود خستگی میگفت... "نبینم خانومی من...😍 دلش گرفته باشه هااا...❤ پاشو حاضر شو بریم بیرون...😉 میرفتیم و یه حال و هوایی عوض میکردیم...👌😊 اونقدر شوخی و بگو و بخند راه مینداخت...😍😁❤️ که همه اون ساعتایی که کنارم نبودو هم جبران میکرد...😌 و من بیشتر عاشقش میشدم و البته وابسته تر از قبل...😊 🕊 🌹|♡ @asheghaneh_halal
- - - ☀️✨ - - - #پابوس حق داده به ما وعده ی خیر و حسنات  هم وعده ی جنات سراسر نعمات  خواهی که شود نصیب تو این برکات  بر خاتم انبیا محمد صلوات  - - - ☀️✨ @asheghaneh_halal - - -
[• ♡•] عشقـ[💓استـ و همینـ لذتـ رسوایے[🙊عالمـ ! عاشقـ[🎐ڪھ شوے عقلـ بھ سر راھ[🛤ندارد... مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
•🍃• °🌼° زور کسی به نفسش نمیرسد و از آن شکست می خورد. اما اگر از نفست شکست خوردي، جاي نگرانی نیست. پشت در بنشین و زانوهایت را به بغل بگیر، تو را بر نفست غالب میکند. هر وقت دیدي راه نداري، چند دقیقه پشت در بنشین، خدا در را باز میکند °🌼° : مـصـبـاح الـهـدے226 ✨ @asheghaneh_halal ✨ •🍃•
#چفیه 💔/ شُهــدآ نماز هایتان را دیدم نماز هاے خودم را هم دیدم آن موقع بود ڪه فهمیدم چرا به من #جواز_شهادت نمیدهند!! 💔/ #شهدا‌را‌یاد‌کنیم‌با‌ذکرصلوات #اللهم‌الرزقنآشهادت‌بحق‌زهراس •🕊• @Asheghaneh_halal •🕊•
- - - 🍁🍂 - - - #قرار_عاشقی ساعات عمر من همگے غرق غم گذشت •[💔]• دست مرا بگیر ، کہ آب از سرم گذشت •[🖐]• - - - 🍁🍂 @asheghaneh_halal - - -
••🍁 [ ] جز |من| ڪسے اے ڪاش |عطرت| را نبوید‌... دیوانه ام! رد داده ام! آرے! حسودم...!😌 ••👤 [ @asheghaneh_halal ] ••🍁
°🐝| #نےنے_شو|🐝 ° 🤔] اجه بِلم علوسی حاله فامِمه و نه عالمه سیلینی بحولم نالاحت میسه؟؟ 🤔] اجه همین اندوستامو بُتُنم تو ظَلف حسل شطول؟؟ 😜] فِت تُنم علوسی‌ به من حیلی حوس بگذله!!! استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_پانزدهم فاطمه گفت: خدا رو شکر - خدا رو شکر؟... واقعا دوست ندا
💐•• 💚 بهتون بگم... من.... من برای مرگ خواهرتون متاسفم.... اون دختر خوبی بود و برادر من لیاقت زندگی با اون رو نداشت... متاسفم که همه چیز این طوری خراب شد... فاطمه چیزی نگفت، تنها سری تکون داد و رفت و نگاه حسرت بار محسن به سیاهی چادری دوخته شد که هر لحظه دور تر و دورتر میشد، محسن از همون زمانی که ساجده با برادرش ازدواج کرد از فاطمه خوشش اومده بود، اما با کارایی که برادرش میکرد مطمئن بود که رسیدن به فاطمه براش یک آرزو باقی میمونه، گرچه تلاشش رو کرد و حتی به خواستگاریش هم رفت، اما نشد... محسن به فاطمه نگقت که مهران یک ماه از مرگ ساجده نگذشته با دختر عموش ازدواج کرد، دختر عمویی که دودمان اونو و خوانوادش رو به باد داده بود و بیچارشون کرده بود، اینم نگفت که مادرش هر روز میگه آه ساجده ما رو گرفت که این دختر گیرمون اومد... نگفت چون گفتنش چیزی رو عوض نمیکرد،نه آدمی زنده میشد و نه آرزویی برآورده... فاطمه توی تاکسی نشسته بود و با خودش فکر میکرد، به خاطر وجود محسن فرصت نکرده بود سر قبر ساجده بشینه و با خواهرش درد و دل کنه، از حرفهای محسن عصبانی بود، همش با خودش میگفت: متاسفی؟!!! اون زمانی که از دستت بر میومد کاری کنی متاسف نبودی، حالا متاسفی؟!!! چشماشو بست و خاطرات گذشته رو مرور کرد... *** روز عروسی ساجده قشنگترین روز دنیا بود، هم برای فاطمه که 14 سال بیشتر سن نداشت و از اون همه زرق و برق عروسی و مهمونها به وجد اومده بود، هم برای خواهرش که به طرز بسیار زیبایی توی لباس عروسی میدرخشید و بعد از مدتها تلاش به عشقش رسیده بود. ساجده دو سالی بود که با مهران دوست بود اما خانوادش اجازه نمیدادند این دوتا با هم ازدواج کنند، پدرش با شناختی که از خانواده مهران داشت راضی نمیشد دختر دسته گلش رو بسپاره به اون خانواده پول دار اما بی فرهنگ ،بالاخره اونقدر ساجده و مادرش اصرار کردند که پدر راضی شد . اما خوشی و زیبایی و اون همه شور و نشاط عشق فقط دو ماه دووم آورد، با وجود علاقه ای که مهران و ساجده به هم داشتند، اما ساجده درک نکرده بود که با چه کسی ازدواج کرده، ازونجایی که خودش توی خانواده با فرهنگ و مبادی آدابی بزرگ شده بود انتظار داشت شوهرش هم همون طور رفتار کنه، اما مهران در خانواده دیگه ای بزرگ شده بود، برای مهران دستور دادن به زنش یا حتی بدتر از اون کتک زدنش یک عمر عادی بود . ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_شانزدهم بهتون بگم... من.... من برای مرگ خواهرتون متاسفم.... اون دخت
💐•• 💚 اولین باری که ساجده از مهران کتک خورد، گریه کنان با یک چمدون بزرگ اومد خونه پدرش، پدر که با دیدن صورت سرخ دختر و چمدون توی دستش همه چیزو فهمیده بود نشست و دو ساعت تمام باهاش حرف زد، بهش گفت: -دختر عزیز من، تو باید درک کنی تو چه خانواده ای داری زندگی میکنی، مگه تو نگفتی که عاشق مهرانی، تو چطور عاشقش بودی اما نمی دونستی چه تفکری داره، چه فرهنگی داره؟ اگه اون دست روت بلند میکنه به خاطر اینه که همیشه توی خونشون دیده که سر کوچیکترین چیزها مادرش از پدرش کتک خورده، وقتی به تو فحاشی میکنه واسه اینه که فحاشی از نظرش عیب نیست، تو مگه عاشق نیستی؟ عاشق باید معشوقش رو بشناسه، باید همون طور که هست بپذیره و اگر هم میخواد تغییرش بده، میتونه، اما خیلی آروم و آهسته.... اما گوش ساجده به این حرفها بدهکار نبود، هر بار که قهر میکرد مهران با کادوهای گرون قیمتی که میخرید برش میگردوند و دو روز نشده روز از نو روزی از نو دیگه ساجده اون دختر شاد و شنگولی نبود که یک جا بند نمیشد، کج خلق و عصبی بود، بی دلیل داد میزد، بی دلیل فحاشی میکرد. بهونه میگرفت، حتی توی خونه پدرش که برای قهر میومد، فاطمه هم از دستش آرامش نداشت. از 7 روز هفته 5 روزش رو خونه مادرش بود، تا اینکه باردار شد. بعد از باردار شدنش دوباره شادی به خونه ساجده و مهران برگشت، انگار تازه ازدواج کردند، همه چیز داشت خوب پیش میرفت، اما این بار ساجده با اولین کتکی که از شوهرش خورد تهدیدش کرد که بچه رو سقط می کنه، انگار دست آویز قدرتمندی پیدا کرده بود برای دفاع از خودش، اما نقشش نگرفت، مهران که فکر نمیکرد ساجده به این تحدیدش عمل کنه، توجهی بهش نکرد، وقتی بی توجهی مهران رو دید خودش رو از راه پله های خونه پرت کرد پایین . مهران وقتی این صحنه رو میبینه فورا زنش رو به بیمارستان میرسونه، اما کار از کار گذشته بود و بچه سقط شده بود ،خبر سقط بچه باعث میشه مهران بیاد توی اتاق و جلوی چشم همه، بی هوا مشت محکمی توی دهن ساجده بکوبه ،بعدم مادر و پدرش شروع کردند به فحاشی کردن به ساجده و خونوادش. اونها رفتند اما چند هفته بعد برگه دادخواست طلاق از دادگاه اومد، ساجده که سر اون زایمان ناخواسته بیمار شده بود طاقت نیاورد و به سختی مریض شد، هرشب پدر و مادر مهران میومدن جلوی در خونه و به ساجده و خانوادش بد و بیراه میگفتند، اونو قاتل خطاب میکردند و نفرین میکردن، ساجده هم که هم از نظر روحی، هم از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بود، یک شب با لباس خواب رفت توی حیاط و تا صبح اونجا موند، صبح که چشمان فاطمه به پیکر بی رنگ و روی ساجده که کنار حوض آب بود، افتاد، فکر کرد روحه، با ترس مادر و پدرش رو صدا کرد، به بالای سر ساجده که رسیدند رمقی براش نمونده بود، بعد از یک هفته بستری شدن توی بیمارستان، ساجده ای که سینه پهلو کرده بود فوت کرد... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
•[ 😜•] من سال اول نامزدیم بود نزدیڪ تولدم... داشتم با نامزدم پیامڪے صحبت میڪردم دیدم پیام داده شنبه تولد خانوممه واسش ڪادو چے بخرم...😳😐 نگو میخواسته به خواهرش پیام بده اشتباهے به خودم فرستاده...😂😂😂 🤣 (6⃣) ─═┅✫✰🦋✰✫┅═─ ارسال سوتے: 📲• @yazahra_ebrahim چه ــخبرہ اینجــا😁👇 [•📸•] @asheghaneh_halal