eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
◖┋💍┋◗ ◗┋ 💑┋◖ . . تو ࢪا ساده دوست دارم🌹|• آسان‌ و بےهیاهو ...! تو را اندازه‍ انگشتانی که هنوز کودکانھ👼🏻|• وقتِ شمردن کم می‌آورم دوست دارم😚|• . . ◗┋😋┋◖ چنان‌ ، در دلِ‌من‌رفتہ،ڪہ‌جان‌، در بدنۍ👇🏻 http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◖┋💍┋◗
|. 🍁'| |' .| . . ⃟ ⃟•💚ما را نبۍ "ص" قبیلہ سلمان خطاب ڪرد روی غـرور و غیرت ما هم حـساب ڪرد✨ ⃟ ⃟•🗡از ما بترس طایفـہ اے پر اراده ایم ما مثـل ڪوه پـشـت عـلے ایستاده ایم✋ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: | 🖼 «1608» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
∫°🌤.∫ ∫° .∫ . . <💖> صــبور بآش..! <😞> گاهــے‌وقتــآنیــازھ‌برے‌تو‌دِل‌بــدترین‌ها <😇> براے‌بــدست‌آوردن‌بــھــترین‌ها 🌔 ✨ . . ∫°🍂.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🌤.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . پیامبر اسلام(صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم): جماعت،مایه رحمت و تفرقه،موجب عذاب است.🌱 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . «💌» تو فقط بگو دوستت دارم من احساسم را چنان به نگاه‌هایت گره خواهم زد «🌤» که خورشید هرروز صبح قربان صدقه دلبری‌های ما برود:) . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
هدایت شده از رصدنما 🚩
[ °• 🕵🏻‍♀🔍 °• ] ✅ ۹۶ هزار امضا در ۴۲ ساعت😎 📌پویش برخورد با عاملان ناامنی در کمتر از ۲ روز از ۹۶ هزار امضا گذشت. علاوه بر این بیش از ۱۲ هزار نظر هم زیر این پویش در سایت خبرگزاری ثبت شده است. پویش را اینجا امضا کنید: 💻📲 farsnews.ir/my/c/169114 . . Very important & secretive👇😎 📰🗞| [• Eitaa.com/Rasad_Nama
•‌<💌> •< > . . •💛• ناهــار خونہ پـدرش بودیم. همہ دور تا دور سفــره نشستہ بودن و مشغول غــذا خوردن. •🌱• رفتم تا از آشپــزخونہ چیزے براے سفــره بیارم. چند دقیقــہ طــول ڪشید. •😧• تا برگشتم نگـاه ڪردم دیدم آقا مہــدے دست بہ غـذا نزده تا من برگــردم و با هم شروع ڪنیم . •💖• این قــدر ڪارش برام زیبــا بود ڪہ تا الان توے ذهنــم مونده. 🌷شـهـیـد مـدافـع حـرم مہــدے زین‌الدیــن . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . ‌در لحظه حال زندگی کن...😍 منتظر نباش که شرایط بهتر و آسون تر بشه تا خوشحال باشی😌 زندگی همیشه چالش های خودش رو داره...🤓 ‌ یاد بگیر همین الان با چیزایی که داری خوشحال باشی☺️ وگرنه مجبوری تا آخر عمرت دنبال خوشبختی بگردی..🙄😕 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
‡🎀‡ ‡ ‡ . . چادرت را سر ڪن اے بانوے خوبم شڪ نڪن . . ✉❕ سربہ زیرے هاےنابت 😌 سربُلندت مے ڪــــــــــند . . . 🕊 . . ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
مداحی آنلاین - نماهنگ شاهچراغ.mp3
6.29M
↓🎧↓ •| |• . . حاجے صدامونو دارے؟ هوامون و چے؟ داعش رسید به شیراز! شاهچراغ و به خون ڪشیدن!🥀 رفتے و بے سر و پا ها همگی شیر شدند . . .💔! . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . ز تو کی کنار گیرم؟!🤨 که تو😌 در میانِ جانی ...💙 ❣ . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_دوازدهم ] هوا رو به تاریکی می رفت که راه اف
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] با همهمه و صدای ماشین های اطرافم بیدار شدم. سرو رویم بهم ریخته بود و تیغ آفتاب به چشمانم میخورد. از ماشین پیاده شدم و سر حوض سیمانی آبی به دست و رویم زدم. برس را از کوله ام برداشتم و موهایم را از شلختگی درآوردم. پتو را تا زدم و با خود به داخل غذاخوری بردم. پیرمرد از پستوی آشپزخانه بیرون آمد و املت های آماده را جلوی دست مشری های اندکش گذاشت. لبخندی زدم و کنار یک میز ایستادم. مهرش عجیب به دلم افتاده بود. با آن چهره رنج کشیده و نگاه مهربان و لهجه زیبا و محلی اش انرژی خاصی را منتقل می کرد. پیش دستی کرد و سلام بلندی نثارم کرد. _ سلاااام پسرم. خوب خوابیدی؟ پتو را به دستش دادم و مودبانه گفتم: _ خدا رو شکر پدر جان. بد نبود و ممنونم بابت پتو. _ خواهش میکنم. کره عسل، نیمرو یا املت؟ _ بی زحمت املت _ ای به چشم. همین الآن میارم برات. ما املت و نیمروهامون با تخم مرغ محلیه خیلی خوشمزه س. توی ذهنم حلاجی می کردم که چند روز بمانم و چگونه وقتم را بگذرانم که با آرامش به زندگی ام باز گردم؟ یکسال بود که پایم را به ویلا نگذاشته بودم. فقط کلید ویلا را یکبار به افشین داده بودم و با خانواده اش به آنجا رفته بود. دوست داشتم جای آرامی باشد. اوایل فقط سه ویلا بالای گردنه بود و رفتن به آنجا یعنی سکوت محض. اما از وقتیکه آنجا پر شده بود از ویلا و رفت و آمد مردم، دیگر آن آرامش قبل را نداشت این بود که خیلی کم دلم میخواست آنجا بروم. _ یخ نکنه باباجان. _ دستتون درد نکنه. با خوردن صبحانه و بدرقه پیرمرد راهی شدم. _ خیلی بهتون زحمت دادم. ممنون از مهمان نوازیتون _ خواهش میکنم. تو هم مثل پسرم میمونی دوست نداشتم اتفاقی برات بیفته. الآن اول برو شهر خریداتو بکن بعد راهی گردنه شو. بذار کمتر رفت و آمد کنی باباجان. از آنهمه محبت پدرانه دلم قنج رفت. چه خوب بود اگر کسی را می داشتم که اینگونه بی منت و چشم داشتی برایم دل می سوزاند و نگران احوالم می شد با خداحافظی راهی شهر و فروشگاه ها شدم. مایحتاج چند روزم را تهیه کردم و به سمت ویلا حرکت کردم. [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_سیزدهم ] با همهمه و صدای ماشین های اطرافم ب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] خدایا این گردنه حتما تکه ای از بهشت توست. مناظر بکر و چشم نواز آن باعث می شد از سرعتم بکاهم و خودم را غرق در زیبایی اطرافم کنم. جاده شلوغ بود و قطعا خبری از راهزنان نبود. پس با خیال راحت حرکت می کردم و محو این خیال انگیز شده بودم. چیزی تا ویلا نمانده بود کنار آبشار کوچکی که از لای چندتخته سنگ نه چندان بلند سرازیر شده بود توقف کردم و هوای پاک آنجا را به اعماق وجودم کشیدم. چرا اینهمه مدت از آن شهر و خانه کسالت آور و پر از تنهایی بیرون نزدم؟ میوه فروشی محلی در کنار آبشار صندوق های میوه اش را چیده بود و کاسبی می کرد. کمی میوه گرفتم و بازهم حرکت کردم. به ویلا که رسیدم ریموت را زدم و وارد حیاط شدم. ماشین را پارک کردم و قفل درب ورودی را باز کردم و با خریدهایم وارد ویلا شدم. همه جا مرتب بود اما گرد و خاک زیادی روی تک تک وسایل آنجا انباشت شده بود. وسایل را روی اپن گذاشتم و به سختی شومینه را روشن کردم. درست بود که فصل بهار هوا سرد نبود اما شبهای این بالا در هر فصلی غیر قابل تحمل بود و بدون استفاده از وسایل گرمایشی امکان نداشت سرما به عمق جان رسوخ نکند. یخچال را به برق زدم. درب یخچال را که باز کردم از بوی ماندگی محیط آن حالم بهم خورد. دوباره از برق درآوردم و شروع به شستن آن کردم. بعد وسایل را در آن جای دادم. ویلا را گرد گرفتم و خسته گوشه ی کاناپه ولو شدم. چشمم را که باز کردم عصر شده بود. چندساعت خوابیده بودم. صدای شکمم گرسنگی را به رخم می کشید. چند ساندویچ سرد آماده گرفته بودم. بعد از خوردن ناهار عصرگاهی ام تصمیم گرفتم بیرون بروم و کمی قدم بزنم. لباسم را عوض کردم و چادر ماشینم را که فراموش کرده بودم روی آن کشیدم و راهی شدم. هوا کم کم سرد میشد. از اکثر ویلا ها صدای شادی و قهقهه خنده می آمد. صدای جمعی شاد که حاصل دورهمی چندین نفر بود. این تنهایی چگونه به زندگی ام آوار شده بود که چنین غرق کرده بود مرا. تنگی آغوش تنهایی گاهی چنان روحم را میفشرد که حس خفگی می کردم. نفس کسی را بیخ گردنم حس کردم و با یکه ای برگشتم. _ ... میخوای؟ کمی با بهت نگاهش کردم و گفتم: _ چی داری؟ _ ... و .... و ..... _ دو شیشه ... _ آدرس ویلاتو بده میارم برات. _ همین الآن به خودم بده _ نمیشه نوکرتم. اینجوری روال کار من نیست لو میرم. _ پس مشتری نیستم. نمیخوام. _ اینجا فقط من دارم. پیدا نمیکنی _ مهم نیست. _ عه ما گفتن بود خودم را به ویلا رساندم و از حرص نوشابه ام را سرکشیدم. "عجب آدم کنه ای بود" تلویزیون را روشن کردم و ماهواره را تنظیم کردم و غرق شبکه های آنور آبی شدم. روی تکه فرش کنار شومینه خوابم برده بود که با صدای درب ویلا بیدار شدم. دیروقت بود و من اینجا کسی را نداشتم. چاقو را توی جیبم گذاشتم و با تردید درب را باز کردم. مرد جوان توی چشمم زل زد و کیسه پلاستیک را به دستم داد. _ این چیه آوردی؟ _ داش... ما مشتریمونو همینجوری از دست نمیدیم. _ من که گفتم نمیخوام. آدرس ویلامو از کجا آوردی؟ _ فرشته ها بهم دادن و قهقهه ی مضحکی زد. اخمم را درهم کشیدم و نگاهش کردم. _ بدغلقی نکن داش... حالشو ببر. من تو اون ماشین سفید میشینم تا پولشو بیاری. درب ویلا را محکم بهم کوبیدم و با پول نزد او بازگشتم. _ مکان پکان نمیخوای؟ همه جور دارم ها... قاطی پاتی. دم و دودی. خوش گذرونی... _ اهلش نیستم. دیگه هم این ورا نبینمت. _ ای به چشم. ماشین را با تیک آف از من دور کرد. آنقدر ذهنم درگیر شده بود که تا چند ساعت نتوانستم بخوابم [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 پر می‌کشـم به سمـت ضـریحت🕊 که سالهـاست گـم کـرده‌ام کنـار حرم، قلـب خـویـش را💙 ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» . خدا لَنعتسون تُنه . مَـ اثَلا اونَتم سیالت دایم سُده بوتم. 😢° اما پُست بابادونس بود.😭° 🏷● ↓ اثَلا : مثلا اونَتم :اومدم سیالت: زیارت ــــــــــــــــــــــــــــ🖤ـــــــــــــــــــــــــــ ‌ «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. 🍁'| |' .| . . 🍂•/نگرانم که در این بُحبُحه یِ آزادی نڪند از گرهِ عـشـقِ تو آزاد شـوم💔 پ.ن: ♥️•/ گـر این اسـارت است مـا بـہ آن خوشـیـم😍 |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: | 🖼 «1609» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.🍁'|
📩 سلام رفقای کانال عاشقانه های حلال✋ شبتون بخیر و عافیت ان شاءالله برای انجام نیازمند آشنابه کار هستیم در صورت توانمندی ما رو از حضورتون مطلع بفرمایید🙏 🆔 @jahadgar_enghelbi
∫°🍁.∫ ∫° .∫ . . ^^يـک « صبـــح » دل انگيـز هـوا نـم نـم بــاران... مـن باشم و تــــو باشی و پـاييــزِ پريشـان! 🧡🍁🌧 . . ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍁.∫
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . امام صادق(علیه‌السلام):✨ زمانی که مؤمن مرتکب گناهی می‌شود،خداوند هفت ساعت به او مهلت می‌دهد؛اگر در این زمان توبه کند نوشته نخواهد شد…🌱 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦ ◦≼ 💜≽◦ . . و من آمدنت را از نگاه پاییز <👀> میخوانم؛ و اگر تو قصد ماندن کنی <🍂> من برگ به برگ پاییز را زیر پاهایت خواهم ریخت، <✨> تا پاییز عشق زیبای ما را ببیند <🧡> و رنگ عشق به خود بگیرد... . . ◦≼🍬≽◦ زنده دل‌ها میشوند از ؏شق، مست👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◦≼☔️≽◦
•‌<💌> •< > . . بعد از چنـد مـ🌙ـاه انتظار خواستم خبر پــدر شدنشو بدم، اما وقتی از منطقہ اومد فـوراً رفت سراغ ڪارهای لشڪر و اعزام نیــرو... شب خستہ و ڪوفتہ اومد و رفت استراحت ڪنہ ولی خیلی تو فڪر بود. گفتم: محمود تو فڪر چی هستی؟ گفت: تو فڪر بچــہ‌ها ! خوشـ😍ـحال شدم و گفتم: تو فڪر بچہ‌ها؟ ڪدوم بچہ‌ها؟ هنوز ڪہ بچہ‌ای در ڪار نیست! گفت: ای بابا! بچہ‌های لشڪرو میگم. انگار آب سـ💧ـرد ریختہ باشن رو بدنم. با ناراحتی رفتم خوابیـدم و آروم آروم گریہ ڪردم. - فاطمہ خوابیــدی؟ -دارم میخوابم - چرا امشب اینقــدر ساڪتی؟ - چی بگم؟ - مثلا بگو دختــر دوست داری یا پســر؟🙃 خودمو جم و جور ڪردمو جوابشو دادم. اون هم نظــرشو گفت. اون شب ڪلی باهام حرف زد. تا خیالش ازم راحت نشد، نخوابیــد. 🌷شـهـیـد مـدافـع حـرم محمــود ڪاوه . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.| |• 😇.| . . ۸ تا نصیحت که می‌تونه تورو موفق‌تر کنه :👇😍 🔹بیشتر کتاب بخون📖 🔹کمتر حرف بزن🙃 🔸رژیم سالمتری داشته باش🍱 🔸با آدم حسابی ها معاشرت کن😎 🔹ریسک پذیر تر باش🤩 🔹تا میتونی چیز های جدید یاد بگیر🤗 🔸یه تخصص رو یاد بگیر و ادامه بده!👌 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡ ‡ ‡ . . ✊🏻 چادر من علم من است .✌️🏻❤️ ●بـــــــــه●🇮🇷 ●نیـابــټ● ●عبـــاس●🇮🇷 ●عـلــــــم● ●میزنـــم●🇮🇷 . . ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
مداحی_آنلاین_چگونه_میمیریم_حجت_الاسلام.mp3
2.8M
↓🎧↓ •| |• . . و آرے،اگر شهیدگونه زندگے کنیم... شهید هم خواهیم مُرد...(: . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
[ ✌️🏼 ] 🔸امشب پروانه‌های استجابت از خانه حسن علیه‌السلام به آسمان می‌روند، انگار کریم دیگری پا به دنیا گذاشته، مردی از نسل حسن علیه‌السلام، که حریمش بوی حسین علیه‌السلام می‌دهد. خورشیدِ ری! چند قرن است که جهان ما تاریک است، دل خوش کرده‌ایم به دعاهای فرج، زیر قُبّه‌ی تو...🤲🏻 . . - اۍ‌ دلیلِ نفس‌های ما؛ بیا💚'' •|○ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal