💌🍃
•• #خادمانه | #پیامچه ••
ازینڪه به ما اعتمادتون رو میدید
و با نگاه و توجهتون
مارو همراهے میکنید
سپاسگزاریم☺️🌱
⇦ برای حرفهاتون:⇩
@daricheh_khadem
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
💌🍃
💌🍃
•• #خادمانه | #پیامچه ••
بشدت خرسندیم از این اتفاق
که شما به واسطهی این رمان ارزشے
به فکر این واجبِ فراموش شده هستید و
دغدغهی هدایت دارید.☺️💙
⇦ برای حرفهاتون:⇩
@daricheh_khadem
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
💌🍃
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
شلام شلام😃
ما دو خواهرا دوتولوییم😌
همو تیلی دوشت دالیم❤️
هوای همو دالیم😁
خوسبحال مامان ژونی که مالوداله😍
🏷● #نےنے_لغت↓
🦋دوتولوییم:دوقلوییم
🦋تیلی:خیلی
🦋دالیم:داریم
🦋مالوداله:مارو داره
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
براي بالا بردن اعتماد بنفس فرزندتان:
احساس همدردي كنيد
اگر كودكتان خودش را به شكلي ناخوشايند با خواهر برادرها يا همسالانش مقايسه ميكندمثلا مي گويد: «چرا نمي تونم مثل دوستم توپ پرت كنم» ، با او همدردي كنيد و بعد روي يكي از تواناييهايش تاكيد كنيد. مثلا بگوييد، «آره راست ميگي. دوستت توپ پرت كن ِ خوبيه. تو هم خيلي تند ميدوي». اين به كودكتان كمك ميكند متوجه شود كه ما همه نقاط قوت و ضعفي داريم و لازم نيست كه حتما بي عيب باشد تا احساس خوبي درباره خودش داشته باشد.
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
[⏸] به تو که میرسم، مکث میکنم
[😍] انگار در زیبایی ات
[💕] چیزی جا گذاشتهام
[😌] مثلاً در صدایت آرامش
[😇] یا در چشمهایت زندگی
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
😎}• غیرتِ این طایفه
شهره یِ اَهل اَدب است👌
🌹} "کُردها" را هرگز از
ولایتمداری باکی نیست✋
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1639»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
•|🌺|• بر بوی آن که بویِ تو دارد نسیم گل
•|🌸|• پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست
•|🌱|• سودای تو خوش است و
وصالِ تو خوشتر است
•|💦|•خوشتر ازین و
آن چه بود؟ آنَم آرزوست....
صبحت بخیرررررر رفیق😍🌹🧡
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
[🌌] گفتم شب وصالت ، آیا شود نصیبم؟!
[😌] گفتا نمی توان گفت ، اما خدا کریم است..!
#ماراڪےشودنوبتوصال 🙃⁉️
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
💝•° سال اول ازدواجمــان قول داده بود براے ایام عیــد نــوروز حتما بہ یــزد بیاید تا با هم باشیم.
قبل از عید امام خمینی(ره) از رزمندگان درخواست کردند کہ بہ علت کمبود نیــرویی کہ در آن ایام با آن مواجہ بودیم هرکس می تواند مرخصـی نگیرد و در جبهــہ بماند.
💓•° خود من بہ حضــرت امام(ره) ارادت قلبــی داشتم از طرفی میدانستم قلب حســن هم براے «سید روح اللہ» میتپد، دست بہ کار شدم و نامہاے برایش نوشتم.
نوشتم چون "ولیِ زمان" دستــور دادهاند نگـران قول و قرارمان نباش، در جبهــہ بمان و از اسلام ناب دفــاع کن.
💖•° نامہ کہ بہ دستش رسید سریع با من تمــاس گرفت کہ تشکــر کند. گفت:
«راستش رو بخواهی مونده بودم چطور بهت بگم! کہ الحمداللہ خودت پیام امام رو فهمیــدی و بهترین تصمیم رو گرفتی.»
💗•° آن سال گذشت. سال بعد کہ همراه حسن بہ اهــواز رفتم و در آن جا مستقر شدیم. باز هم ایام نــوروز رسید و باز هم بہ این فکر میکــردم کہ امسال عیــد را با هم جشن میگیریم یا نہ؟ نزدیک نــوروز بود کہ بہ حسن گفتم: امسال عید انشاءاللہ باهم بہ یــزد میرویم.
نگــاهی کرد و خنــدید....
گفت: انشاءاللہ، تو عمــودے ومن افقــی!
💜•° خیلی جا خوردم، دست خودم نبود. اشکم سرازیر شد. حسن کہ حالــم را دید سرم رو بہ سینہ گرفت وگفت:
شوخی کردم، جدے نگیر. بعد هم سریع موضــوع بحث را عوض کرد.
💔•° روزی کہ براے عملیــات رفت دلم فــرو ریخت....
لحظہ خداحافظی بہ دلم افتاده بود کہ این آخــرین دیــدار من است.
حق با او بود، من بہ یــزد برگشتم در حالی کہ او....
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #حسن_انتظاری
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
آنهاچفیهداشتند…
توچادرداری...!✨
آنانچفیهمیبستندتابسیجیواربجنگند..
توچادرمیپوشیتازهراییزندگیکنی..💚
آنانچفیهراخیسمیکردنتانفسهایشان آلودهیشیمیایینشود..
توچادرمیپوشیتاازنفسهایآلودهدورباشی..
آنانباچفیهزخمهایشانرامیبستند..
تووقتیچادریمیبینییادزخمپهلویمادرمیافتی..
آنانسرخیخونشانرابهسیاهیچادرتامانت
دادهاند . . !🙃
توچادرسیاهترامحکممیپوشیتاامانتدارخوبیباشی..
#دختران_مدافع_حرم❤️
#اللهمارزقناتوفیقشهادتفیسبیلک
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
اغلب مردم فڪر میڪنند وقتی باید
ازدواج ڪنند ڪه همهچی تـموم باشند...!😇
یعنی خانوم خونه همه مسائل خونهداری
و همسرداری رو بلد باشه...!💁♀
و آقای خونه هم از نظر اقتصادی و
فرهنگِرابطه ڪامل باشه...!💁♂
در صورتی ڪه اصلا اینطور نیست و این
تفڪر از پایه غلطه!!❌
به خاطر اینڪه ازدواج یه فرصت
تڪامل و پیشرفت هست ڪه باید در
ڪنار هم رشد ڪنید💑
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
💓🍃
#خادمانه 💚
❌توجه توجه❌
قطعا شما مخاطبینِ فعال و دقیقِ
عاشقانه هاے حلال
اسم مجموعهی تشکیلات فانوس
رو شنیدید و بهتر از هرکسِ دیگه ای میشناسید.
مجموعه ای که شبانه روز در تلاشه
تا بهترین هارو به وجودتون هدیه بده..
چون معتقدیم ، شما مستحق بهترینهایید
تشکیلاتی که در آستانهی
۸ساله شدن هست.☺️✋
حال این بار مجموعهی جهادی ما
چشم امید به دستان پربرکت شما دارد
و حمایت یکایک شمارا خواستار است
سهم هر نفر: ۳۰هزار تومن🌱
ان شاءالله چندین برابرش رو
خداوند در زندگی تون جاری کنه🦋
5892-1013-5910-8111
عالینژاد - سپه
#یاعلے
#میدونیماینجاهمهوامونودارید❤️
#الهےخدهواتونوداشتهباشه
#تشکیلات_انقلابی_فانوس
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💓🍃
#خادمانه
رمان ازسوریه تا منا🌸👇
https://eitaa.com/heiyat_majazi/50883
رمان توبهی نصوح🌸👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal/57509
رمان نقاب ابلیس🌸👇
https://eitaa.com/rasad_nama/25563
diffrent-MADAHAN-molody-hazrat-zeynab-seri-114.mp3
5.76M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
#حاج_محمود_کریمی🎙
تو کوه صبر باشی و من نگاهم به بی صبرانی باشد که ادعای اسوه بودن دارند ؟!
تو فرمانبردار امام خویش باشی و من غافل از امام حاضر و حیّ خود باشم ؟
یاری ام کن!
#ولادت_عمهیسادات_مبارڪ😍🌱
•پیشــاپیش❤️😍•
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[ #خادمانه✌️ ]•
اگر به تلویزیون دسترسی ندارید،
اصلا نگران نباشید!😉✌️
پخش زنده بازی تیم ملی ایران و آمریکا
فقط و فقط از طریق لینک زیر😍👇
از اینجا مشاهده کنید 👇👇👇👇👇
🌐 https://www.fam.ir/player/tv3/eitaa?eitaafly
آرزوی موفقیت برای
تیم ملی فوتبال ایران❤🤍💚
#برای_ایران 🇮🇷
#تا_پای_جان_برای_ایران❣
#ساعت_2230
#جام_جهانی
#آمریکا
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
⚽️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
⚽️ Eitaa.com/Heiyat_Majazi
⚽️ Eitaa.com/Rasad_Nama
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊😍•°
🎈∫ #عیدانه ∫🎈
جانـم زینـب♥
هرڪسے ڪھ
دختر زهــرا نمیشود☺️
زینب شدی ڪھ
زینت عالـم شوے♥
پ.ن:
ولادت حضرت عمهی ساداتﷺ
به شما اهالی عاشقانههاےحلال
ویژه مبارڪ☺️😍🍃
[ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ]
🎊💛•°
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هفتاد_ودوم ] بعد از افطار مثل مرغ سرکنده بی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_هفتاد_وسوم ]
_ من بهتون قول میدم، قسم میخورم دیگه هرگز طرف اون روزهای زندگیم نمیرم و توبه مو تا ابد نگه میدارم. اون روزی که ناخودآگاه راه کوه رو پیش گرفتم خیلی درمونده بودم. نمی دونستم با یه توبه ی ته دلی از کوه بر می گردم.
_ منم براتون دعا می کنم. مطمئن باشید منم اگه قصد رد کردن خواسته تونو داشتم همون اول بهتون جواب منفی می دادم و اینهمه زمان و ثابت کردن رو پیش نمی آوردم. پس به خاطر خودمم که شده عمیقا دعاتون می کنم.
صدایش می لرزید تا حرفش را تمام کرد. لبخند رضایت از ابراز احساس مبهمش روی لبم نقش بست و ترجیح دادم سکوت کنم که اورا خجالت زده نکنم. کمی گذشت گفتم:
_ میاید روی ایوان؟
بدون حرف بعد از چند لحظه این بار با روسری که به سرداشت و نه با چادر رنگی روی ایوان آمد لحظه ای سرش را بالا گرفت و نگاهم کرد و سرش را پایین انداخت و گفت:
_ چند وقته خونه مون رو می بینید.
_ نمی دونم. چند باری توی دوره ی جاهلیت.
خندیدم و ادامه دادم:
_ و هر شب در دوره ی حریت.
فاصله مان خیلی زیاد بود و متوجه واکنشش نمی شدم اما تمام قلبم راضی بود از این لحظات نابی که برایم رقم می خورد.
_ چرا با وجود اون دو تا خونه مستأجرید؟
_ تا حالا از تنهایی... تحمل اون خونه ها رو توی تنهایی نداشتم که عزیزانم نبودند. از درد تنهایی هم آروم و قرار نداشتم تقریبا هر سال جا به جا شدم و محله مو عوض کردم اما اینبار محاااااله جا به جا بشم
و هر دو خندیدیم. من مردانه و او ظریف و محجوب و دخترانه.
_ دوست نداشتین درس بخونین؟
_ تقریبا انگیزه ای نداشتم و اینکه بچه که بودم با همون فکر و خیال بچگانه و توی اوج تنها موندنم، مدام با خودم می گفتم پدرم اگه پزشک و جراح نبود اون شب برای عمل نمی رفتن و حداقل الان پدر و مادرم رو داشتم. منم تا دیپلم بیشتر نخوندم. البته اگه بخواید سعی می کنم بخونم هر چند هیچ علاقه ای ندارم.
_ خواسته خودتونم مهمه. شما آدم موفقی هستید و شغل مناسبی دارید و گلیمتونو از آب می کشید بیرون. این به نظرم مهمتره. حالا هر وقت تمایل داشتین ادامه تحصیل هم بدید که خیلی بهتر میشه و صد البته برای خودتون.
ادامه داد:
_ چرا از من سوالی نمی پرسید؟ همش من دارم می پرسم.
یک لحظه هم از او چشم بر نمی داشتم. انگار نمی توانستم در حد یک پلک به هم زدن نگاهم را از دیدنش محروم کنم بخصوص الان که خودش هم می دانست من کجا هستم و اورا می بینم. اما او خیلی خویشتن دار بود و فقط گاهی سرش را بالا می گرفت و بقیه حرف هایش را همانطور که توی ایوان ایستاده و به ستون ایوان تکیه داده بود می گفت.
_ خب خودتون از شرایطتون بگید. من همین حوریایی که دیدم با همین حد شناخت، پسندیدم.
دوباره بالا را نگاه کرد و گفت:
_ دانشجوی سال دوم حسابداری هستم. بیست سالمه و البته مربی باشگاه هم هستم.
_ چه عالی... پس شما هم ورزشی هستین؟
_ بله. از همون بچگی شروع کردم و حالا توی همون رشته مربی ام.
_ چه رشته ای؟
_ تکواندو... باشگاهمون دو تا کوچه بالاتر از مسجده. بچه های سه تا ده سال رو مربیگری می کنم.
_ عالیه... موفق باشین. پس هر زمان چیزی لازم داشتین درب مغازه من به رو تون بازه.
_ ممنونم. شاید برای خرید وسایل و لباس بچه های جدید بعدا مزاحمتون بشم. آقا حسام من باید قطع کنم. دیروقته برا سحر بیدار نمیشیم.
دلم نمی خواست قطع کند. تازه جان گرفته بودم. دوست داشتم او بگوید و بگوید و بگوید و من تا ابد بشنوم و با طنین صدای دخترانه اش غرق رویا شوم. بی تابش می شدم و بی قرار بودنش. اصلا انگار دوست نداشتم از بالکن اتاقم که به داخل آپارتمان می آمدم، حوریا را توی محیط خانه ام نبینم. می دانستم این حس غیرمنطقی است اما بعد از چند سال تنهایی و یکنواختی انگار روحی تازه به زندگی ام دمیده شده بود و دوست داشتم از این حس یک نفره بودن و هر گوشه ی خانه، حسام را دیدن، خلاص شوم. تماس که قطع شد مثل هر شب چیزی خوردم و ساعتم را برای نماز صبح تنظیم کردم و خوابیدم.
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_هفتاد_وسوم ] _ من بهتون قول میدم، قسم میخورم
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_هفتاد_وچهارم ]
تماس های تلفنی و دیدار هرروزه در مسجد و بی قراری برای همان دیدار ساده و در چارچوب مرا به آرامشی رسانده بود وصف ناشدنی. کم کم باورم می شد حوریا مال من شده چرا که محبت کلام اوهم گاهی هر چند کوتاه و ناخواسته از پشت فرکانس های صوتی، به من منتقل می شد و من فهمیده بودم درست پیش رفته ام و این حس اعتماد، هم برای حوریا و هم خانواده اش تاحدودی فراهم شده بود. به نیمه ی ماه رمضان رسیده بودیم. به شدت وزن کم کرده بودم اما بدنم تازه به این وضع عادت کرده بود. بعد از مجلس ختم قرآن چند نوجوان و یک مداح، شعر هایی درمورد امام حسن خواندند و اعلام کردند که تولد امام حسن مجتبی است. فرصت را غنیمت شمردم و به حاج رسول گفتم شام و افطار را مهمان من هستند و به حاجی اطمینان دادم اتفاقی نیفتد و ماجرای رستوران تکرار نشود. توی حیاط با حاج رسول به حوریا و مادرش پیوستیم. از دور که آنها را دیدیم برای یک لحظه نگاهم غرق حوریا شد و حوریا با نگاه من ناخودآگاه لبخند زد. بعد از دعوت رسمی ام از آنها برای شام و افطار، از آنها جدا شدم اما نگاه سنگین و آزار دهنده ای وجودم را هدف گرفته بود. جلوی شبستان مسجد را نگاه کردم، محمدرضا ایستاده بود و خصمانه و عبوس مرا نگاه می کرد. بی تفاوت به او از مسجد بیرون رفتم. کلی کار داشتم و برنامه... این بار باااید درست و آبرومندانه برنامه هایم را می چیدم. بعد از استراحت کوتاهی از خانه بیرون زدم. به قنادی رفتم و یک سینی کوچک افطار سفارش دادم که حاوی زولبیا و بامیه و خرما بود. یادم بود که منزل حاج رسول در آن شب آزاردهنده و دعوت محمدرضا، نان و پنیر و سبزی هم به طرز زیبایی درست شده بود اما من از این کارها بلد نبودم. جایی هم نمی شناختم که این چیزها را بشود خرید. به همین دلیل چند نوع میوه خریدم و راهی پاساژی شدم که مغازه ام در آن قرار داشت. دوست داشتم به بهانه ی این عید، یک کادوی زیبا برای حوریا بخرم و اولین کادوی زندگی ام را به او بدهم اما بخاطر اینکه خجالت نکشد برای حاج رسول و حاج خانوم هم کادو خریدم. یک پیراهن شکلاتی رنگ برای حاجی و یک کیف دستی برای حاج خانوم. برای حوریا از دل و جان دوست داشتم حلقه یا انگشتری بخرم که دیگر کسی به او نگاه چپ نیندازد اما چه کنم که هنوز صورت خوبی نداشت اگر این کار را می کردم. چهار مدل روسری انتخاب کردم که جنس و رنگ و طرح زیبا و دوست داشتنی داشت. یک عروسک کوالای سفید خیلی کوچک و یک بلوز به رنگ زرد اخرایی که عجیب به دلم نشست. از جلوی گالری نقره که رد شدم، نتوانستم روی دلم پا بگذارم و نیم ست زیبایی که طرح قطره بود و نگین های ریز سفید دورش داشت و یک نگین سبز زمردی تک تکشان را زینت می داد، خریدم. دوست داشتم کل پاساژ را خالی کنم. چه حس جالبی بود که تاکنون تجربه اش نکرده بودم. از وقتی مادربزرگم فوت شده بود برای هیچکس کادو نخریده بودم. آن هم کادویی که اینگونه با وسواس انتخاب شود. جعبه کادویی متوسطی که مکعبی مخملی با توپک های زرد رنگ بود خریدم و سر مسیر از گل فروشی یک باکس گل شش تایی و کوچک که توی جعبه ی کادویی جا شود تهیه کردم. نزدیک همان پارک کوهی که در یکی از خروجی های شهر واقع بود، سفره خانه ای خانوادگی، بین مردم اسم و رسمی پیدا کرده بود. به آنجا رفتم و محیطش را دید زدم. برای افطار و شام و لحظاتی که می خواستم رقم بخورد عالی بود. یکی از لژها را رزرو کردم و به آپارتمانم آمدم. هنوز یک ساعتی وقت داشتم. پیراهن حاجی و کیف دستی حاج خانوم را که همانجا کادو پیچ و روبان زده تحویلم دادند اما کادوهای حوریا را یکی یکی تا زدم و توی جعبه چیدم و عروسک را گوشه ای گذاشتم و جعبه ی کوچک نیم ست را توی باکس گل گذاشتم و باکس را بالای همه ی خرید ها گذاشتم. می خواستم روی یکی از روسری ها کمی از ادکلن خودم را بپاشم اما ترسیدم ناراحتش کنم و با پخش شدن بوی ادکلن، خجالت بکشد. راضی از کارم به حوریا پیام دادم و ساعت قرار را اعلام کردم. به حمام رفتم و موهایم را سشوار کشیدم و لباسی رسمی و مرتب انتخاب کردم و پوشیدم. کت و شلوار طوسی رنگ با پیراهن سفید. آنقدر رسمی که حس دامادی به من دست داد. میوه های شسته شده و سینی افطار را روی صندلی عقب گذاشتم و راهی منزل کوچه پشتی شدم
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💌🍃
•• #خادمانه | #پیامچه ••
شکرخدا که این رمان
روی کیفیت نمازهامون
تاثیر بسیار مثبتی گذاشته،
برای صاحب قلم و خادمین مجموعه
دعای خیرتون رو دریغ نکنید🙏🌸
⇦ برای حرفهاتون:⇩
@daricheh_khadem
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
💌🍃
💌🍃
•• #خادمانه | #پیامچه ••
عزیزانِ محترم
باید بگیم که
رمان توبهی نصوح
به زودی به اتمام میرسه
اما ان شاالله با استقبالی که داشتید
نویسندهی محترم تصمیم به
نوشتن توبهی نصوح ۲ (فصل دوم)
رو دارند و ان شاالله که این اتفاق
رقم بخوره!☺️
ما هم از منتظرانیم!☺️🤝
⇦ برای حرفهاتون:⇩
@daricheh_khadem
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
💌🍃
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
امام رضا(ع)
از بین ویژگے هاے اخلاقے
به #تواضع
خیلے سفارش داشتند
و به یاران خود میفرمودند:
تواضع آن است که با مردم
آنطور رفتار کنے که
دوست داری با تو رفتار کنند😌
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
💌🍃
•• #خادمانه | #پیامچه ••
لطفِ بیدریغِ شما
و پیامهاتون،
برای ما بسیار باارزشه.💚
اینجا و دیگر کانالهامون
کانال خودتونن! راحت باشید!☺️
خداروشکر که شاهد
رضایتِ شما از رمان و
عملکرد کانال هستیم.
⇦ برای حرفهاتون:⇩
@daricheh_khadem
کانالهاے مجموعه فانوس را دنبال کنید:👇
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
Eitaa.com/Rasad_Nama
💌🍃
🇮🇷🌱
#خادمانه
ایـران
خاڪ دلیـرانـ🐆•
ایـ🇮🇷ـران غـرشِ شیـرانـ💪•پ.ن: بیایید به ما بگید: اگه ایران ببره... ••ادامه رو شما کامل کنید☝️ و به آیدی زیر بفرستید قبل از شروع بازی کار میشود🤞🏻⇩ @Daricheh_khadem #ایرانم💚 #تیم_ملے Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 🇮🇷🌱
عاشقانه های حلال C᭄
🇮🇷🌱 #خادمانه ایـران خاڪ دلیـرانـ🐆• ایـ🇮🇷ـران غـرشِ شیـرانـ💪• پ.ن: بیایید به ما بگید: اگه ایران
🇮🇷🌱
#خادمانه | #چالش_فوتبالے⚽️
با دعای ملت ایران
همیشه پیروزیمـ💚☺️
پ.ن:
بیایید به ما بگید:
اگه ایران ببره...
••ادامه رو شما کامل کنید☝️
و به آیدی زیر بفرستید
قبل از بازی کار میشود🤞🏻⇩
@Daricheh_khadem
#ایرانم💚
#تیم_ملے
| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |
🇮🇷🌱
🇮🇷🌱
#خادمانه | #چالش_فوتبالے⚽️
یه برگ برنده برای ما،
توسل به حضرت زینب سلام الله،
که حروف ابجدشون ۶۹ هست
کمترین کاره ممکن اینکه امشب
نفری ۶۹ صلوات برای برد ایران
بفرستیم ان شالله.
ان شاءالله از حضرت عیدی بگیریم☺️❤️
پ.ن:
بیایید به ما بگید:
اگه ایران ببره...
••ادامه رو شما کامل کنید☝️
و به آیدی زیر بفرستید
قبل از بازی کار میشود🤞🏻⇩
@Daricheh_khadem
#ایرانم💚
#تیم_ملے
| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |
🇮🇷🌱